اشاره
«انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوبها را شکست؛ کهنگی کلیشهها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود.» این بشارتیست از رهبری خردمند نظام اسلامی که بر طلیعه «بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی» به عنوان «سیاستنامه انقلاب اسلامی» میدرخشد.
چرایی و چگونگی «ورود به عصر جدید» مدّ نظر در بیانیه گام دوم را حجتالاسلام والمسلمین دکتر علیرضا پیروزمند در ضمن سی و هشتمین نشست گفتوگوی نوین پژوهشیِ پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی ـ قم بررسید؛ که مشروح آن در ادامه تقدیم شما فرهیختگان میشود.
معارف
مقدمه اول:
منطق و چارچوب مُستخرج از فرمایشات رهبری در هدایت انقلاب
از کنار هم گذاشتن دو فقره از بیانات رهبری به دست میآید که یک منطق و نرمافزاری برای هدایت انقلاب در ذهن ایشان هست که فهم آن ما را در فهم بیانیه و سایر بیانات و مواضع ایشان کمک میکند.
در فقره اول، ایشان در اولین نشست راهبردی الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت، چهار عرصه «معنویت، فکر، علم و زندگی» را به عنوان محورهای اصلی برشمردند؛ عرصه زندگی، مجموعه بحثهایی که در مورد نظام سیاسی و فرهنگی و امثال اینها بیان میکنیم.
قبل از عرصه زندگی، عرصه علم است. علم، زندگی را تعریف و ترسیم میکند. در واقع علم، چیستی و چگونگی عرصه زندگی را تعیین میکند. خود علم هم تابع تفکر است که منظور از تفکر "اَفَلا یَتَفَکَروُن"های قرآن است؛ که از آن میتوانیم به عنوان بینش یاد کنیم. یعنی نگرشی که انسان نسبت به هستی و خودش دارد و اساس هویت و آینده و درست و نادرست را با آن تشخیص میدهد و میزان اوست.
عرصه قبل از تفکر به عنوان معنویت است که در این بیانیه تحت عنوان «اخلاق و معنویت» از آن یاد میشود. معنویت یعنی پیوندی که انسان با خدا برقرار میکند و از طریق این ارتباط مسیر زندگی خودش را پیدا میکند. ایشان در ارتباط بین این چهار عرصه، معنویت را اصلیترین عرصه برشمردند؛ معنویت باید جهت دهنده به تفکر، تفکر جهت دهنده به علم و علم جهت دهنده به زندگی باشد.
فقره دوم را ایشان در قالب مراحل پنجگانه «انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی و تمدن اسلامی» بیان فرمودند که این هم نقشه راهی برای آینده مشخص میکند. انقلاب اسلامی همان انقلاب سیاسی است که سال 1357 اتفاق افتاد. نظام اسلامی و ساختار قدرت و قوانین و قوا و نهادها هم بعد از انقلاب اسلامی شکل گرفت. امروز ما در مرحله دولت اسلامی هستیم، در دولت اسلامی باید رفتار حکمرانان با خودشان و مردم اسلامی بشود.
مرحله چهارم، کشور اسلامی است که مردم هم سبک زندگیشان اسلامی است. مرحله آخر، تمدن اسلامی است. این مرحله بُعد جهانی و فراملی انقلاب است یعنی انقلاب اسلامی میتواند به عنوان الگویی الهامبخش و جهانی شده موضوع نظر باشد.
این دو فقره را باید با هم ترکیب کنیم یعنی چهار عرصه «معنویت، تفکر، علم و زندگی» را در مراحل پنجگانه «انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی و تمدن اسلامی» قرار دهیم و ببینیم هر کدام در هر مرحله چه وضعیتی دارند. این قالبی به ما میدهد تا بتوانیم حرکت گذشته و آینده را تحلیل کنیم و بر این اساس پیش برویم.
همیشه انقلابی هستیم
گاهی برخی میگویند با این توصیف، انقلاب اسلامی متعلق به سال 1357 بود و تمام شد! در حالیکه اصطلاح انقلاب اسلامی وقتی در کنار این پنج مرحله هست یعنی تمام شده است ولی وقتی مستقلاً ذکر میشود به معنای حرکتی پویا و در حال جریان و رو به تکامل است که تمام نشده و نخواهد شد و به نوعی این مراحل، مراحل انقلاب اسلامی است.
تمدن اسلامی به عنوان مرحله پنجم است، اما معنایش این نیست که انقلاب اسلامی از بدو پیروزی به این موضوع نپرداخته و در گام دوم هم نپرداخته تا بعد از دولت اسلامی، تازه مرحله تمدن اسلامی آغاز خواهد شد، اینگونه نیست! بلکه ساخت تمدن نوین اسلامی از همان اول انقلاب آغاز شد چون از ابتدای انقلاب بُعد فراملی انقلاب همواره مطرح بوده و همواره میدان درگیری و کنشگری انقلاب بوده، هست و خواهد بود.
مقدمه دوم:
مفهومشناسی تمدن اسلامی
رهبری، کلید واژه «تمدن اسلامی» را در بیانیه گام دوم به عنوان آرمان بزرگ یاد کردند و همه آرمانهای دیگر ذیل آن تعریف میشود. یعنی ظرف و قالبی است که همه آرمانهای انقلاب اسلامی اعم از آزادی، عدالت و... در این ظرف محقق میشود.
تمدن اگر چه تعاریف متفاوتی دارد اما به نظر ما تمدن آن محیط زیست عینی است که بشر برای ارضای نیازهایش ایجاد کرده است. پس اولاً تمدن دستساز بشر است، ثانیاً برای ارضای نیاز حداکثری بشر ایجاد شده است، ثالثاً جنبة عینی و ملموس دارد.
تمدن با فرهنگ و شهرنشینی یکی نیست، اما به نظر ما فرهنگ در قالب تمدن حلول و تجلی میکند و تمدن ظرف تحقق فرهنگ است. درست است که تمدن بدون فرهنگ نیست و معنا ندارد؛ اما فرهنگ وقتی میخواهد عینیت پیدا کند باید در قالبهای ملموس تجلی پیدا کند. منظور از قالبهای ملموس همان است که رهبری معظم انقلاب آن را ظرف زندگی خواندند، مثلاً نوع محصولاتی که اطراف ما هست اعم از رایانه، ماشین، موبایل و برقی که استفاده میکنیم، محصولاتی است که جنبه تمدنی دارد.
دو عامل، ملاک تمدنی بودن این محصولات است یکی اینکه نیاز بشر را ارضا میکند و دیگر اینکه محصول اجتماعی یعنی محصول تعاملات انسانها با یکدیگر است؛ یعنی یک نفر به تنهایی نمیتوانسته اینها را محقق کند.
تمدن شامل ساختارها و نمادهایی که بشر درست میکند هم میشود، تمدن نظام آموزشی و پژوهشی و حکمرانی درست میکند. پس وارد کردن قید اسلامیت به تمدن، سخت نخواهد بود. اگر مبنا و جهت تمدن را اسلام بدهد و جریان نیاز و ارضای نیاز و نظام نیازمندی که قرار است بشر به دنبال آن حرکت کند را فرهنگ اسلامی تعریف کرد، این تمدن، اسلامی میشود. قید «نظام نیازمندیها» یا هندسه نیازها ناظر به این است که نیازها را گسسته از هم نبینیم؛ اگر گسسته ببینیم و گسسته تعریف کنیم باعث میشود مرز بین تمدن اسلامی و غیر اسلامی مخفی بشود و نتوانیم تمایز بدهیم. با قید "نظام نیازمندیها" تعریف تک تک نیازمندیها متفاوت میشود. نوع کسانیکه در رقابت تمدنی بین تمدن اسلامی و تمدن غرب دچار غفلت میشوند، غفلتشان ناشی از گسسته دیدن نیازها از یکدیگر است.
معیار ساخت عصر جدید؛ تحول عصری
در معیار ساخت عصر جدید دو لایه اصلی داریم؛ لایه اول تحول بنیادی، لایه دوم تحول راهبردی است.
در تحول بنیادی اگر نگرش نسبتِ انسان با خود و خدا و انسان با دیگر انسانها و انسان با طبیعت و هستی، متفاوت تعریف شد این را میگوییم تحول بنیادی در نگرش انسان ایجاد شده است و این یعنی آغاز عصر جدید! محور اول، تحول بنیادی یعنی ارتباط انسان با خود و خدا را میتوانیم به تعبیر دیگر تغییر در گرایش انسان یاد کنیم که میتوانیم آن را معنویت هم تعبیر کنیم. محور دوم که تصور نسبتِ انسان با دیگران است اجمالاً میتوانیم بینش بگوییم، تحول بعد از گرایش تحول در بینش انسان است. سوم، تحول در دانش انسان است. اگر بخواهیم این را در چارچوب بیانات رهبری بیان کنیم میشود تحول در عرصه معنویت و عرصه فکر و عرصه علم.
لایه دوم تحول؛ تحول راهبردی
تحول بنیادی در قالبهای راهبردی که مربوط به عرصه زندگی است، خود را نشان میدهد. یعنی وقتی تغییر در عرصه معنویت، فکر، علم و فنآوری اتفاق افتاد، زمینه یک تحول بزرگ دیگری را در عرصه زندگی ایجاد میکند.
تحول در سبک زندگی بشر از حداقل سه تحول نشأت گرفته است:
یک: تحول در الگوی پیشرفت یا به تعبیر غربی الگوی توسعه. یعنی وقتی میخواهد عرصه زندگی اجتماعیاش را طراحی کند، اولین چیزی که به آن نیاز دارد نرمافزار لازم برای این موضوع است.
الگوی توسعه است که میگوید در کلانترین نگاه، حرکت یک جامعه باید در چه چارچوب و با چه میزان و اسلوبی انجام بگیرد. الگوی توسعه غیر از برنامه توسعه است؛ برنامه توسعه ذیل الگوی توسعه تعریف میشود و علت اینکه رهبری بر الگوی توسعه تأکید دارند همین است و ایشان میگفتند الگوی توسعه باید ما را از حرکتهای آزمون و خطایی برهاند.
دو: مهندسی ساختارها و نهادهای اجتماعی: ساختارها و نهادها، سلولهای جامعه هستند. خانواده به عنوان نهاد سلول تشکیل دهنده جامعه است. سازمانهایی که هر کدام یک مسئولیت اجتماعی را در انجام فعالیتهای جامعه بر عهده میگیرند، یک سازمان مسئول آموزش میشود یکی مسئول امنیت و... بر این اساس کیفیت و چگونگی طراحی و تنظیم و مهندسی ساختارها مهم میشوند.
سه: مهندسی تولید محصولات، اعم از محصولات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، یک رکن دیگر شکل دهنده سبک زندگی است. محصولات اقتصادی را میشناسیم ولی محصولات فرهنگی هم ما را احاطه کرده؛ اتفاقاً چیزی که بشر نیازش را با آن ارضا میکند همین محصولات هستند.
اگر تحول بنیادی در ارتباطهای سهگانه انسان اتفاق افتاد و این جریان پیدا کند در ایجاد نرم افزار جدیدی برای اداره و حکمرانی و در طراحی ساختارها و مهندسی اجتماعی و ارائه محصولات، خروجی این فرایند میشود تجربه زیست جدید برای بشریت و این یعنی ورود به عصر جدید.
عصر جدید قبل از انقلاب چه بود؟
قبل از ما در غرب، عصر جدید اتفاق افتاد و بر اساس ملاکی که گفته شد میتوانیم تحولی که در غرب اتفاق افتاد و توانست جهانی شود را مورد مطالعه قرار دهیم.
بعد از رنسانس، نگرش انسان نسبت به خودش و خدا تغییر کرد و نتیجه آن دو مبنای مهم در مدرنیته شد؛ سکولاریسم و اومانیسم. در سکولاریسم انسان نسبت خودش را با خدا باز تعریف کرد. قبلاً کلیسا با عنوان نماینده خدا باید بالای سر همه چیز میبود، اما در رنسانس گفتند انسان در امور معنوی و شخصی به خدا نیاز دارد ولی در امور اجتماعی نیاز به خدا نداریم! در پی سکولاریسم، اومانیسم آمد یعنی در عرصهای که خدا را کنار گذاشتند، که اتفاقاً تحولات علم و فنآوری و تمدن محصول همین عرصه بود، به جای خدا انسان را گذاشتند.
در نگرش به دیگران در قالب دو اصل دیگر تحول ایجاد شد؛ لیبرالیسم و پلورالیسم. در ارتباط با دیگران گفتند اصل، با آزادی فردی است و این آزادی فردی از بند کلیسا را مبدأ خلاقیت و شکوفایی دانستند. فرد کاملاً آزاد است مگر اینکه آزادی او مانع آزادی دیگران بشود.
پلورالسیم یا تکثر گرایی که خودش مولود آزادی است، در دوران پستمدرن هم خیلی دامن زده شد. پلورالیسم میگوید هیچ ملاک بالادستی و درستی که بخواهد بشر را به یک سمت خاص هدایت کند نداریم. در دوره پستمدرن، اسم تکثرگرایی، مرگ فرا روایتها شد (فرا روایت یعنی یک ملاک بالا دستی که همه باید خودشان را با آن بسنجند) تا آنجا پیش رفتند که گفتند: واقعیتی ورای گفتمانها وجود ندارد؛ واقعیت را گفتمان ما و گفتمان ما را پسند ما میسازد.
در ارتباط انسان با طبیعت به تصرف انسان در طبیعت رسیدند. در این بخش دو اصل دیگر، افزون بر معیارهایی که گفته شد در جهتدهی به علم و فنآوری حاکم شد؛ راسیونالیسم و ساینتیسم. راسیونالیسم یعنی عقلگرایی که به سرعت تبدیل به عقل ابزاری، حاکمیت عقل ابزاری شد. البته عقل ابزاریِ جمعیِ خود بنیاد شد! این عقل در قدم بعد بشر را به ساینتیسم رساند، علم تعریف شد به ساینس (Science)، ساینس یعنی حاکمیت تجربه بر علمورزی. در آن مقطع ابتدائاً نگرشهای پوزیتیو حاکم شد که ملاک اعتبار علم را به تجربی بودنش میدانستند، لذا برای علوم انسانی جایگاهی قائل نبودند و در ادامه علوم انسانی هم سعی کرد خودش را با این نوع علمشناسی تطبیق دهد و اعتبار خودش را با تجربه ثابت کند.
نمود تحول بنیادی در تمدنسازی مدرن و الگوی توسعه
این تحول بنیادی در تمدنسازی نمود پیدا کرد و محصول تحول بنیادی این تمدنی است که امروز فرا روی ماست.
در لایه اول در محور الگوی توسعه، بهویژه بعد از جنگ جهانی دوم، شروع به نظریهپردازی در خصوص الگوی توسعه کردند، انقلاب صنعتی شکل گرفته بود و اینها به دنبال آن بودند که سوخت لازم برای حرکت موتوری که روشن شده بود را تامین کنند. اینکه چهجور روابط انسانی را برای استمرار این تحول صنعتی تغییر بدهند، لذا الگوی توسعه برای آنها جدی شد و شروع به نظریهپردازی کردند و تطوراتی هم در این چند دهه داشتند و اتفاقاً پویایی تحسین برانگیزی در این محور از خود نشان دادند.
نظریههای اصلی که به عنوان نظریههای توسعه آوردند ابتدا نظریه نوسازی بود که در کشورهای مرکز و شمال مطرح شد و بعد نظریه وابستگی بود که چگونه کشورهای پیرامون یا جنوب را به دنبال خودشان بکشند. بعد رسید به الگوی لیبرالیسم، بعد نئولیبرالیسم و بعد نظریههای حکمرانی خوب. در بحث حکمرانی خوب دنبال توسعه همه جانبه پایدار با رعایت حداکثری مردم هستند. تحول بنیادی خود را در قالب الگوی توسعه، یعنی منطق و نرمافزار حکمرانی، در مقیاس جهانی نشان داد. در اینجا یک نزاع پایانناپذیر بین منافع و شخصیتهای کشورهای جنوب و شمال وجود دارد؛ از اول بوده الان هم هست.
از دل این الگوی توسعه محور دوم یعنی طراحی ساختارها بیرون میآید؛ ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، نظام سیاسی، نظام فرهنگی، نظام اقتصادی. برای حکمرانی مورد نظر خود باید بتوانید حداقل از این سه بُعد اعلام موضع کنید و الگوی مشخصی بدهید. از دل آن الگوهایی که دادند در نظام سیاسی نظام مردمسالاری یا دموکراسی بیرون آمد. در حکمرانی فرهنگی، کثرتگرایی و در حکمرانی اقتصادی، خصوصیسازی با محوریت سرمایهداری یعنی مبنا حفظ و بقای سرمایه است، بیرون آمد.
اینکه در کشور ما هم بسیار بر این تأکید میشود که خصوصیسازی علاج اقتصاد و تیغ دو دم است؛ این حرف صحیح است اما مشروط! چون ما الگوی بدیل نداریم، پس در دامن الگوی تجربه شده نظام سرمایهداری میافتیم و نمود آن این واگذاریها و اتفاقاتی است که میافتد. ما در اخذ الگو توجه نمیکنیم که با چه ساختار و در چه فرهنگی باید کار کنیم، چون توجه نمیکنیم ساختارش وارداتی میشود، فرهنگ خودش را هم میآورد و نتیجه آن بحران اقتصادی میشود. مثلاً برآوردمان این است که اگر فلان کار را انجام دهیم اشتغال ایجاد میشود ولی وقتی انجام میدهیم اشتغال ایجاد نمیشود!
تحول بنیادی، منجر به تحول در الگوی توسعه و آن هم منجر به تحول در ساختارهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و بالاخره تحول در ساختارها منجر به تحول در محور و لایه سوم یعنی تحول در محصولات شد.
روند تحول محصولات خیلی چشمگیر است و تأثیر شگرفی که تحول در محصولات بر نفوذ تمدنی داشته و دارد را گاهی ما توجه نداریم. اگر این خطسیر را توجه کنیم متوجه میشویم این محصول انتهای فرایندی است که اگر عقبه آن را نبینیم دچار انفعال میشویم. اصلاً منظور این نیست که یک شبه همه محصولات را کنار بگذاریم. این محصول یک تحول فرهنگی است که برآیندش اثری را در زندگی بشر گذاشته، جزییات ما را غافل از این "برآیند" نکند، این برآیند مهم است. نتیجه این شده که میبینیم محصول این تحول بنیادی یک تجربه تمدنی شده است که خودش را جهانی کرده و خاستگاه آن مدرنیته و ادامه تحولات در دنیای مدرن است!
آغاز عصر جدید بعد از انقلاب اسلامی
با منطقی که گفتیم انقلاب اسلامی ورود در عصر جدید است؛ با همان میزانی که میپذیریم قبل از انقلاب بشر وارد عصر جدید شد. یعنی در انقلاب ارتباط انسان با خدا و دیگران و طبیعت مجدداً دستخوش تعریف جدید شد و این تحول بنیادی زمینه تحول راهبردی را ایجاد کرد که تحول در الگوی پیشرفت و ساختارها و محصولات است. البته ما در میانه راه هستیم ولی مسیر جدید آغاز شده است و ما از هژمونی فرهنگ مسلط گذشته خارج شدهایم.
پیام انقلاب این بود که خدا میتواند وارد عرصه زندگی اجتماعی بشود، امام راحل؟ره؟ قبل از انقلاب مکرر کلید واژه «ارتباط دین و سیاست» را استفاده میکردند. ایشان به دنبال این بود که بگوید خدا، پیامبر، اسلام میتواند وارد عرصه جدید بشود؛ درست مقابل عرصه سکولار. این نگاه وقتی آمد اومانیسم هم میرود. آزادی تعریف جدید پیدا کرد، آن چیزی که غرب به عنوان آزادی میگوید محصولش اسیر شهوت و شهوتپرستان شدن است ولی مفهوم حقیقی آزادی در فرهنگ اسلام شکل میگیرد؛ چون آزادی یعنی گسترش نفوذ اراده انسان به نحوی که منجر به تعالی انسان و دیگران بشود و این گسترش نفوذ وقتی است که عبودیت انسان افزایش یابد در حالیکه فرض آزادی غرب، آزادی از قید عبودیت خداوند بود.
تکثرگرایی فرهنگی هم مشروط است، خدا و توحید محور است و مرگ فراروایت نداریم. در ارتباط با هستی آنها به این نتیجه رسیدند که انسان چون محور است و اجازه هر نوع تصرفی که لذت او را افزون کند، دارد. اما با احیای فرهنگ اسلام این هم باز قید خورد، اولاً تجربهگرایی محکوم شد، تجربه تنها ملاک علمیت نیست. وحی به عنوان یک ملاک بالادستی در علمورزی به رسمیت شناخته میشود، بنابراین جهت و ماهیت علم به ویژه در حوزه علوم انسانی عوض میشود. لذا صحبت از علوم انسانی اسلامی مطرح شد و اینکه غیر علوم انسانی هم باید در خدمت اهدافی که علوم انسانی اسلامی تعریف میکند، قرار گیرد. پس این تحول بنیادی به واسطه انقلاب در جامعه رخ داد و بعد به تدریج تجربه جدیدی را در حکمرانی با شیبی ملایم رقم زد. مهمترین دستاورد این پدیده از این جهت پدیده مردمسالاری دینی است. در مقابل نظام سیاسی رقیب یک نظام سیاسی متفاوت ارائه کرد که جمهوریت دارد، اسلامیت هم دارد، امت دارد امام هم دارد. لذا رهبری فرمودند: تجربه مردمسالاری دینی یک تجربه قابل صادر شدن است و باید روی آن کار شود. در عرصه فرهنگی آنجایی که توانستیم ساختارها و فعالیتهای فرهنگی را بر محور ولایتفقیه شکل بدهیم تجربه موفقتری را توانستیم رقم بزنیم؛ چون هم مدیریت درست ولیفقیه بود هم به تبع ساختار و نیروی انسانی که ذیل آن فعالیت میکردند، با معیارهای انقلابی نزدیکتر بودند و از نوسانات سیاسی دولتهای مختلف محفوظتر بودند. البته ما در ساختارهای اقتصادی بیشتر مشکل داریم چون هم نقطه مزیت طرف مقابل بوده و هم اینکه بیشتر در زوایای مختلف جامعه ما رسوخ کرده بودند و مجبور شدیم از بانک و بیمه و بورس با همان معادلات اقتصاد جهانی رفتار کنیم، به همین دلیل آسیبپذیر هستیم؛ لذا اقتصاد مقاومتی از این باب مطرح شد.
تبیین بیانیه گام دوم
بیانیه گام دوم پنج محور اصلی دارد؛
اهداف: هدف بزرگ، دستیابی به تمدن نوین اسلامی و برداشتن گامی برای طلوع خورشید ولایت عظمی؟عج؟ است. شعارهای انقلاب هم همان اهداف هستند البته در ذیل تمدن اسلامی میگنجند.
دستاوردها: دستاوردهای به دست آمده یکسان نیستند و باید خرد و کلان بکنیم. در مقیاس ملی، انقلاب اسلامی کشور را از یک انحراف تاریخی نجات داد. در مقیاس فراملی، انقلاب اسلامی باعث ایجاد دوگانه «اسلام و استکبار» شد. این تقابل فقط سیاسی نیست بلکه تحول بنیادی و فرهنگی است و این دستاور کلان است که دستاوردهای خرد ذیل آن است.
ظرفیتها: اینکه در مقیاس فراملی، بلوک سرمایهداری رو به اضمحلال است یک ظرفیت تاریخی است؛ و در مقیاس ملی نیروی انسانی و امکانات مادی جزو ظرفیتهاست.
چالشها: 1. از اول انقلاب همه چیز علیه ما بوده و الان هم هست. 2. هیچ تجربه پیشینی و راه طی شدهای در برابر ما وجود نداشت؛ بنابراین مجبور شدیم با آزمون و خطا راهمان را طی کنیم. 3. امپراتوری رسانهای و محاصره تبلیغاتی دشمن. 4. کم توجهی یک عده به انقلابیگری و حرکت جهادی؛ اعم از اینکه جمهوری اسلامی را قبول دارند ولی انقلابیگری را قبول ندارند یا اصلاً جمهوری اسلامی را هم قبول ندارند.
راهبردها: شامل دو بخشِ اصول راهبردی و محورهای راهبردی میشود. محورهای راهبردی زودتر فهم شده و در بیانیه برجسته است. محورهایی که در بیانیه هست: علم و پژوهش، معنویت و اخلاق، اقتصاد، عدالت و مبارزه با فساد، استقلال و آزادی، عزت ملی و روابط خارجی و مرزبندی با دشمن، سبک زندگی و شکست محاصره تبلیغاتی، هشت محور راهبردی است.
اصول راهبردی در بیانات مقام معظم رهبری پخش است: 1. نظریه نظام انقلابی؛ یعنی نظم به تنهایی نه و انقلاب بدون نظم هم خیر! بلکه نظام انقلابی. 2. حرکت جهادی و انقلابی که یکی از پرکاربردترین کلید واژهها در بیانات ایشان همین است. 3. شکستن محاصره تبلیغاتی و رسانهای دشمن. 4. امیدآفرینی که خیلی مورد تاکید است و برآیند بیانیه گام دوم ایجاد امید در مقابل دشمن برای حرکت نسبت به آینده است. 5. خودباوری و ما میتوانیم. 6. جوانباوری که مخاطب بیانیه گام دوم جوانها هستند. 7. مقاومت. 8. انعطاف و تصحیح خطا بر اساس اصول. 9. صراحت و شجاعت در مقابل زورگویان. 10. دامنه عمل جهادی در منطقه و جهان و نباید خود را در مرزهای خودمان محصور کنیم.
جمع بندی
انقلاب اسلامی، طلیعه ورود به عصر جدید است. جدید بودن این عصر برای اینکه معلوم شود اولاً باید بدانیم چه تحولی در این انقلاب اتفاق افتاد. ثانیاً قبل از پیروزی انقلاب چه بوده است که الان عصر جدید میگوییم. یک تحول بنیادی اگر در عرصه ارتباط انسان با خدا و دیگران و طبیعت اتفاق افتاد و این در محورهای راهبردیِ الگوی پیشرفت، نظامسازی و محصولسازی سر ریز شد، این یعنی عصر جدید! غرب توان این را پیدا کرد که تحول بنیادی ایجاد کند و آن را در نظامسازی و جامعهسازی و تمدنسازی سرریز کند ولی با بحران روبرو است و قطب باقیمانده او از نظر ما رو به اضحلال است و انقلاب اسلامی، عصر جدیدی را برای بشریت ایجاد کرد. دلیل این ادعای ما این است که به همان گستردگی و عمقی که در عصر پیشین اتفاق افتاد و مبدأ تحول و تمدن جدید شد الان هم دارد اتفاق میافتد و البته راه طولانی و سختی را در پیش داریم.
سوتیتر
* از کنار هم گذاشتن دو فقره از بیانات رهبری به دست میآید که یک منطق و نرمافزاری برای هدایت انقلاب در ذهن ایشان هست که فهم آن ما را در فهم بیانیه و سایر بیانات و مواضع ایشان کمک میکند. در فقره اول، ایشان در اولین نشست راهبردی الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت، چهار عرصه «معنویت، فکر، علم و زندگی» را به عنوان محورهای اصلی برشمردند. ایشان در ارتباط بین این چهار عرصه، معنویت را اصلیترین عرصه برشمردند؛ معنویت باید جهت دهنده به تفکر، تفکر جهت دهنده به علم و علم جهت دهنده به زندگی باشد.
* فقره دوم را ایشان در قالب مراحل پنجگانه: «انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی و تمدن اسلامی» بیان فرمودند که این هم نقشه راهی برای آینده مشخص میکند. امروز ما در مرحله دولت اسلامی هستیم. مرحله آخر، تمدن اسلامی است. این مرحله بُعد جهانی و فراملی انقلاب است. این دو فقره را باید با هم ترکیب کنیم یعنی «معنویت، تفکر، علم و زندگی» را در «انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی و تمدن اسلامی»، خواهیم دید هر کدام در هر مرحله چه وضعیتی دارند. این قالبی برای تحلیل حرکت گذشته و آینده به ما میدهد که بر اساس آن پیش برویم.
* انقلاب اسلامی، طلیعه ورود به عصر جدید است. برای فهم این باید بدانیم: اولاً چه تحولی در این انقلاب اتفاق افتاد. ثانیاً قبل از پیروزی انقلاب چه بوده است که الان عصر جدید میگوییم. باید دانست که یک تحول بنیادی در عرصه ارتباط انسان با خدا و دیگران و طبیعت اتفاق افتاد و این در محورهای راهبردیِ الگوی پیشرفت، نظامسازی و محصولسازی سر ریز شد، این یعنی عصر جدید! اگر چه غرب هم توان این را پیدا کرد که تحول بنیادی ایجاد کند و آن را در نظامسازی و جامعهسازی و تمدنسازی سرریز کند ولی با بحران روبرو است و قطب باقیمانده او از نظر ما رو به اضحلال است.