درآمد
در خوشبينانهترين وجه، "ملودرام1 علوم انساني در ايران" ـ به تعبير سينماگران ـ يا قصه ندارد و يا قصهاش خوب در نيامده است! شايد علت اين باشد كه قصة پرغصه علوم انساني، همچون جريان روشنفكري، از ابتدا عليل و مريض زاده شده است!
به هر حال ديگر اهمال بس است! بيش از اين نبايد علومانساني را دستكم گرفت و آن را به حال خود رها كرد؛ زيرا كليد قفل مشكلات جامعه ـ و به تبع آن نظام ـ اسلامي در جيب اوست؛ و البته نبايد اين مهم، با شتابزدگي تلف شود. بديهي است كه انتظار نميرود اهمال و غفلت چند ده سال گذشته را با يك ضربالاجل فوري فوتي، جبران كرد و يا با يك دستورالعمل عمودي و از بالا به پايين، تكليف همه چيز را روشن نمود. پس "چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد".
جمعِ پريشان
جمع پريشان آنچه در اين باب به ذهن اين كمترين ميآيد، بيهيچ ترتيب و آدابي، به شرح ذيل است:
1. حكمت علمي، پايه حكمت عملي است. به فرمايش معصوم(ع) "كَمَا تَزْرَعُ تَحْصُد"2؛ "هر كسي آن درود عاقبت كار كه كِشت"؛ و به بيان ديگر "گندم از گندم برويد، جو ز جو". انقلاب اسلامي نيز چنين است. نظام جمهوري اسلامي به مثابة حكمت عملي، بر پايه معرفتي با "اَصْلُهَا ثَابِت"3 و انديشهاي با ريشهاي آسماني پاگرفت؛ و البته استمرار آن نيز در گرو سيرايي دائمي اين ريشه از چشمه جوشان آب حيات طيّبه است.
بيش از سه دهه تلاش و تكاپوي انديشگي جامعة نخبگاني كشور، گرچه بالكل بيثمر نبود، اما چنانكه بايد در خور نام و اهداف بلند اين انقلاب نبوده و نيست. اين واقعيت گزنده را بايد پذيرفت كه انقلاب متناسب با ادعاي خود، به توليد انديشه مبادرت نورزيده است. محصول موجود او، هم "ناكافي" است و كفاف عائله خود را ـ در اين زمانه فقر و فاقه شديد فكري و معنوي ـ نميدهد، و هم در بسياري از موارد "ناكارآمد" و شايد "ناهمخوان/نامناسب" با فضاي بايسته و ايده متعالي اوست.
اتفاقاً نارضايتي بزرگان از علوم انساني موجود، نيز معلول همين "ناكافي"، "ناكارآمدي" و "ناهمخواني" اين علوم در كشور است. تأكيد و اهتمام ويژه مقاممعظم رهبري به بحث "توليد علوماسلامي و انساني" حكايت از "ناكافي بودن"، تشويق به "غنيسازي علوماسلامي و انساني" نشانه "ناكارآمد بودن"، و تحريض به "بوميسازي علوماسلامي و انساني" اشاره به "ناهمخوان بودن" آنچه به نام اين علوم در دسترس است، با ايدهآل انقلاب اسلامي. البته "بهروز نبودن" علوم انسانی را نيز بايد بر اين فهرست بلند بالاي مشكلات، افزود. وقتي عمر برخي از سرفصلها و متون آموزشي علوم انساني و اسلامي در كشور ما، بدون بازنگري، به درازاي عمر نظام اسلامي ميباشد ـ كه البته وضعيت حوزه در اين باره به مراتب اسفبارتر از دانشگاه است ـ بايد بر سالها اهمال و سستي خود گريست.
آيهها و نشانههاي نياز به تحول در اين عرصه، كم نيست؛ و اين تنها بخشي از ماجرا بوده است.
2. توسعه و تعالي نظام اسلامي در گرو بالندگي مباني معرفتي آن است. بدون سرمايهگذاري بر مباني علوم انساني از جهت بازتعريف، بازتوليد، بازنگري، بازسازي، نوسازي، غنيسازي، بوميسازي، و... نه توسعهاي اتفاق ميافتد و نه پيشرفتي حاصل ميشود؛ چون اصول موضوعه هر علمي در فلسفه الهي و انساني ثابت ميشود.
محور مباني معرفتي امام خميني(ره) در پيدايي و پاياي اين نظام الهي عبارت بود از: "معنويت، عقلانيت و عدالت"4. رهبر فرزانة انقلاب نيز با نگاهي جامع خود در دو دهه گذشته، با طرح مباحثي چون "تهاجم فرهنگي"، "ناتوي فرهنگي"، "نسلكشي فرهنگي"، "اسلامي كردن دانشگاهها"، "توليد فكر ديني"، "بوميسازي علوم انساني"، "كرسيهاي نظريهپردازي"، "محافل آزادانديشي"، "جنبش نرمافزاري"، "نقشة جامع علمي كشور"، و... بر ضرورت تحوّل و بازسازي و آسيبشناسي مباني معرفتي انقلاب، از زواياي مختلف، تأكيد ورزيدهاند.
3. مسئله و يا مشكل در مبحث "علوم انساني"، "اسم" و عنوان آن نيست، بلكه "رسم" فعلي آن است. منظور از بوميسازي، اسلاميسازي و... ، صرف توليد و يا تعويض چند واژه و اصطلاح نيست؛ بلكه فراتر از اين پوسته، تغيير در نگاه و بينش، نگرش و گرايش، جوهره و ماده، جهانبيني و هستيشناسي اين علوم و چرايي و چگونگي دستيابي و بهرهبرداري از نقل و عقل در فرايند توليد علم است.
4. علوم انساني، علومي سهل و ممتنع هستند. همين امر، هم جسارت ورود نااهلان را در اين عرصه زياد ميكند و هم كنترل ورود و خروج در اين ساحت را بر متوليان دشوار مينمايد. گاه حراست از حدود، ثغور و مرزهاي جغرافياي اين علوم در مقابل نااهلان تا حدودي غيرممكن ميشود.
5. سنجش و ارزيابي علوم انساني، با پارامترهاي كمّي علوم و فلسفههاي حسّي و پوزيتيويستي، غفلت و اشتباه بزرگ در اين عرصه است. حركت به سمت و سوي تحقيقات كيفي، تفسيري، تحليلي، توصيفي و انتقادي، بايد وجهة همت متوليان اين عرصه باشد.
حداقل آسيب سنجش كمّي علوم انساني، نمايش كاريكاتوري و غيرمتوازن از آن علوم است؛ چنانچه نگاه يكسويهنگر و گزينشي به آن نيز همين رهاورد ناميمون را به دنبال دارد. آيا "سوسياليسم" چيزي جز نگاه يكسويه و غير جامع به مبحث مظلوم عدالت است؟!
6. چون ما در زمينة نظريهپردازي در حوزة علوم انساني و اسلامي تا حدودي از قافلة انديشه عقبماندهايم، برخي چارة كار را در نشخوار كردن يافتهها و محصولات ديگران ميبينند؛ كه متناسب با فرهنگ و بستر خاص آنها زاده شده است! "مونتاژ" و يا صرف "ترجمه" انديشههاي ديگران و رنگ و لعاب دادن به آن براي مصرف داخلي و اينجايي، علاوه بر سادهانگاري از اين مبحث مهم، نشانه "تقلیدی کردن علم" است. تا هنگامي كه برخي از متفكرين ما از زاويه و منظر علم مدرن، به فرهنگ و معارف ديني خود مينگرند، ناگزير و يا ناخواسته به بازپروري عناصر ساختارشكن دين و فرهنگ خود روي خواهند آورد.
ما ناگزير از يافتن پاسخهاي بومي و اينجايي به پرسشهاي ايراني اسلامي و نيز بحرانهاي جهاني هستيم. نظام "جمهوري اسلامي" خود ثمرة يك نگاه، معرفت و عمل بومي بوده است؛ پس استمرار آن نيز وابسته به آن خواهد بود. حرکت به سمت بومیسازی علوم انسانی را بايد به عنوان جشن ورود به دروازة "تمدن جدید اسلامی" قلمداد كرد. البته بوميسازي به معناي حبس علم و معرفت در حدود و ثغور جغرافيايي خاص نيست؛ چرا كه اساساً علم را نميتوان در بند جغرافيا كرد.
7. نهضت ارزيابي و نقادي روايت مغرب زمين از علوم انساني، به معناي ناديده گرفتن بالجمله آن نيست. اگر هيچ ارزشي هم نداشته باشد، حداقل يك بار خواندنش براي پي بردن به بيارزشي آن كه لازم است! بايد دانست كه علاوه بر رواج ترجمهگرايي و تقليدي كردن علم، روی ديگر سکه آسیب تولید علم در حوزه علوم انسانی، دوريگزيني و بیخبری كامل از تحولات و دستاوردهاي جدید علمی و معرفتي غرب است. احساس استغنا ـ در اثر سيري زودرس ـ نسبت به يافتههاي انساني جوامع و فرهنگهاي ديگر، نه تنها راهكار منطقي نيست، بلكه خوف انزوا و ايستايي و درجا زني را جدي ميكند. همانگونه كه نبايد به سيطره، سلطه و هژموني غرب در توليدات انساني و معرفتي گردن نهاد و تنها هنر خود را در ترجمه دستورالعملهاي آنها به خرج داد، به همان نسبت نيز نبايد دستاوردهاي روز آنها را ناديده پنداشت.
8. بخش عمدهاي از آثار نامطلوب علوم انساني و اسلامي، نتيجة ميدانداري غير اهل آن است. بايد از ابتدا مشخص شود كه متولي اين مهم كيست؟ آيا سياستمداران، متوليان امر توليد علم ديني و انساني هستند يا انديشمندان؟! هرچند نظام و رهبري فرزانه آن، به سهم خود در اين امر مهم سهيم بودهاند؛ اما اهالي محترم سياست و احزاب و گروهها، يا بايد در بسترسازي تحقق اين امر حياتي مددكار انديشمندان باشند و يا در غير اين صورت، حداقل سدّ اين راه عظيم نشوند. سوداي سياسي، اغراض حزبي، نگاه امنيتي، و در مجموع سطحينگري و عامهپنداري، كمكي به تعالي جريان علوم انساني نميكند.
پر واضح است كه اگر امكان تحقق گفتگوي آزاد و آرام، از اهل آن گرفته شود، تفكري توليد نميشود. قدرت ابراز صريح انديشه، نقادي آزاد، جرح و تعديل، طرح و ترسيم، و ... شاخصههاي يك انديشه پوياست. با آزادي، خلاقيت و جسارت، ميتوان اميد به بوميسازي و توليدگري علوم ديني و انساني داشت؛ كه صد البته با مسامحت و بزرگمنشي متوليان قدرت، موجبات تحقق اين امر بزرگ فراهم ميشود. از ياد نبريم كه انديشمند متعهد، هيچگاه خود را وامدار و در يوغ منّت اصحاب زر و زور و تزوير، نميبيند و از براي خوشايند و يا ناخوشايند اين و آن، نه سخن ميراند و نه قلم ميزند. كمك به "خودباوري" نخبگان متعهد، لازمه تحقق امر توليدگري و بوميسازي در اين عرصه است.
9. نبايد ضعف جماعت تافته جدا بافتة روشنفكر، در عدم توفيق در ارتباطگيري مستقيم و وثيق با بدنه و توده مردم، دامنگير عامه پژوهشگران علوم انساني كشور شود. بايد فاصلة ذهني و عيني اين دو جماعت ـ مردم و نخبگان ـ به پايينترين سطح ممكن برسد؛ و اين ممكن نيست جز اينكه هم تحقيقات پژوهشگران اين عرصه كاربرديتر شود و به درد دين و دنياي مردم بخورد، و هم مردم دردمند قدري بيشتر احساس نياز به دوا در خود احساس كنند و بر خود ببينند كه دامان اهالي انديشه ـ طبيبان دوّار ـ را بچسبند و از ايشان نسخه بخواهند.
10. از لحاظ جامعة آماري، درصد اشتغال به تحصيل دانشجویان در گروه علوم انسانی در ايران، بيش از ساير گروهها و رشتههاست؛ به اين ترتيب كه: گروه علوم انسانی44%، گروه فنی و مهندسی33%، گروه علوم پایه7%، گروه کشاورزی و دامپزشکی6%، گروه هنر و گروه علوم پزشکی هر كدام 5%5و اما:
الف) در مجموع، چنانكه مشهود و مشهور است، دانشآموختگان (دانشآموز و دانشجو) گروه علومانساني از توان فكري و بهرة هوشي(IQ) كمتري نسبت به ساير گروهها برخوردارند. در يك نگرش ناعادلانه، گروه علومانساني تبعيدگاه دانشآموزان و دانشجويان تنبل، ضعيف و بيبنيه تعريف شده است! و جالبتر آن است كه قرار است فارغالتحصيلان همين گروه، عهدهدار امور مربوط به دانش، ارزش، فرهنگ، جامعه و سياست و صد البته متصديان آينده اين مملكت باشند! و يا شايد انتظار ميرود كساني اين امور مهم را به دست گيرند كه اصولاً در گروههايي ديگر، تحصيل كردهاند!
ب) قابل انكار نيست كه بازار كار، درآمد مادي، آيندة شغلي، اقتصادي، اجتماعي و حتي شخصيتي(پرستيژ) فارغالتحصيلان علوم انساني، نسبت به بسياري از گروهها، در سطح پايينتري قرار دارد. پس غير منطقي نيست كه با اين وضعيت، نه تنها دانشآموزان و دانشجويان خلاق و باهوش، بلكه اولياء ايشان نيز چندان تمايلي به تحصيل و اتلاف عمر در اين رشتهها نداشته باشند!
پينوشتها:
1 . ملودرام(melodrama) سبک نمایشی است که ترکیبی از چندین عنصر متضاد و متفاوت است. از ویژگیهای اصلی آن، مبالغه بازیگران، حسی بودن، کشمکشهای عاطفی اغراقآمیز، نقطه اوج هیجانانگیز و توجه بیشتر به گفتگو، تصویرپردازی، حادثهسازی و تنش است.
2 . بحار الأنوار، ج74، ص 378.
3 . ابراهيم/24.
4 . مقاممعظم رهبري، در سالگرد رحلت حضرت امام خميني(ره)، 14/3/1390.
5 . خبرگزاري دانشجويان، خرداد 1390.