
دانشگاه و مهندسي فرهنگي
نظم و نسقدادن به مجموعهاي از مواد يا بازآرايي مجدد آنها به غرض ساختن يك ساختمان جديد را مهندسي ميناميم. هر گونه تنظيمي اصولا معطوف به يك غايت است و مهندسي هم از اين قاعده استثنا نيست. مهندسي فرهنگي جامعه به معناي تنظيم عناصر فرهنگ در يك جامعه است؛ به گونهاي كه در تناسب با غايت مطلوب باشد. در فرايند مهندسي فرهنگي گاهي فقط به كم و زيادكردن مولفههاي موجود يك فرهنگ و بازآرايي آنها اكتفا ميشود، ولي گاهي لازم است مؤلفههاي جديد را بر مجموعه اجزاي موجود آن بيفزاييم. مهندسي فرهنگي يك فن و محتاج مهارتهاي زيادي ـ علاوه بر علم و دانش ـ است. تجربه و ذوق سليم هنري ميتواند در كنار دانش نظري فرايند مهندسي را زيبا و از سوي ديگر كمهزينه و پربار سازد. از آنجا كه فرهنگ مقولهاي اجتماعي است و بدون مشاركت جمعي امكان مهندسي آن وجود ندارد و موضوعي نيست كه بتوان با زور و تحميل يك راي و سليقه در موردش نتيجه گرفت، لاجرم بايد در فرايند مهندسي فرهنگ از تجربه و خرد جمعي مدد گرفت.
اهميت مهندسي فرهنگي به لحاظ نتايجي كه براي سعادت فرد و جامعه دارد به گونهاي است كه احتياط را در هر گونه اقدام و تصميمگيري در مورد آن ميطلبد. البته از همين جا به پاسخ اين پرسش ميرسيم كه چه كساني در طراحي نقشه فرهنگي جامعه و بالتبع مهندسي آن اولويت دارند؟ اهل فرهنگ عموما اعم از پژوهشگران عرصه دين، دانش تجربي، فلسفه، هنر و... و اساتيد در يك گفتمان جمعي ميتوانند نقشه اوليه ساختمان جديد فرهنگي جامعه را متناسب با اهداف متعالي آدمي ترسيم كنند و البته از هر گونه جزميت كه با ماهيت چنين فني در تعارض است، اجتناب كنند. نقشه فرهنگ عمومي بايد همواره در معرفي نقد و و بررسي عمومي قرار گيرد تا مسير رو به رشد و پويايي داشته باشد. به دليل ويژگي پويايي فرهنگ جامعه، مهندسي فرهنگي بر خلاف مهندسي يك ساختمان كه با پايانگرفتن ساختمان پايان مييابد، يك پروژه بيپايان است و همواره نيازمند بازنگري و تصحيح است.
اساتيد دانشگاه به ويژه آنها كه دغدغه سعادت و رفاه اجتماع را دارند بايد به تناسب رشته خود سهمي در بازآرايي فرهنگي جامعه داشته باشند. روح حاكم بر نقشه فرهنگي اجتماع و مهندسي آن، معنويت و ديانت است، اما هيچ بخشي از آن نبايد در تعارض با عقل و خرد بشر باشد و اين جمع بين عقل و ايمان يا دين و خرد بشري مقوله دشواري است كه نيازمند مشاركت اساتيد است.
تبیین جايگاه علوم در مهندسي فرهنگي (حجتالاسلام و المسلمين دكتر احمد احمدي)
واژه هندسه معرب لفظ اندازه فارسي است و مهندسي يعني اندازهگيري و بر اساس اندازه كاركردن. همه ما ميدانيم كه در ساختن يك خانه بايد نخست اندازه زمين معلوم شود سپس بر آن اساس نياز آينده ساكنان خانه از اتاق خواب وهال و آشپزخانه و ساير نيازها، بر روي آن نقشهكشي شود و در حين ساختن هم سخت مراقبت بهعمل آيد كه ساختمان با نقشه منطبق باشد و اگر هر كدام از اين مراحل نقصي داشته باشد، ساختمان به همان نسبت ناقص خواهد بود و حتي ممكن است اصلا قابل استفاده نباشد. اكنون پرسش اين است كه وقتي يك بناي فيزيكي بدون مهندسي دقيق ناقص و غيرقابل استفاده خواهد بود، يك فرهنگ، آن هم فرهنگ انقلاب، و خصوصاً فرهنگ انقلاب اسلامي با آن پيچيدگي نظري و عملي، به مهندسي دقيق، در طراحي و ترسيم نقشه جامع و در اجرا و نظارت درست نياز ندارد؟ ميدانيم كه انقلاب ما در مدتي بسيار كوتاه به پيروزي رسيد؛ زيرا نظام شاهنشاهي نظامي پوسيده بود و زود فروريخت از اين رو ما براي انقلاب طرح مهندسي جامع نداشتيم؛ با گروههاي الحاد و نفاق هم نه تنها وجه مشترك نداشتيم بلكه آنها شماري از مهندسان و معماران انقلاب را از ما گرفتند. جنگ هشت سالة تحميلي هم زمان مناسب و نيز بهترين نيروهاي مهندسي فرهنگي را از ما گرفت. به همين دليل نتوانستيم براي انقلاب يك مهندسي جامع فرهنگي تدوين و اجرا كنيم، البته پس از تعطيلشدن دانشگاهها، به فرمان حضرت امام ـ رضوانالله عليه ـ ستاد انقلاب فرهنگي با شش نفر تشكيل شد كه يكي از آنها توان اين كار را نداشت و بيش از يكي دو جلسه هم، حضور نيافت، يكي هم به اعتراف خود اساساً نه براي انقلاب فرهنگي بلكه براي ممانعت از تحقق آن، آمده بود، بقيه هم با وجود آن ممانعت ناپيدا، بيشتر به حل مشكلات دانشگاههاي تعطيلشده و در حال بازگشايي پرداختند. [البته گزارش كار ستاد انقلاب فرهنگي و شوراي عالي انقلاب فرهنگي نياز به فرصت ويژهاي دارد كه اميدوارم روزي آن را بنگارم و منتشر سازم] در آذر 63 هم كه ستاد به شورا تبديل شد تا پايان جنگ، فرصت مهندسي فرهنگي و نيروي لازم براي آن نبود. در دوران بازسازي هم، وقت و توان، مصروف بازسازي شد. در هشت سال بعد هم باور، انگيزه و توان لازم براي مهندسي فرهنگي نبود تا اينكه سرانجام مقام معظم رهبري، شخصاً دستور اين كار را صادر فرمودند. اكنون كه زمينه اين كار فراهم شده، بايد نقشهاي جامع براي فرهنگ به معناي فراگير آن ترسيم شود. به اين صورت كه نخست جايگاه مسائل اعتقادي كه بنياد و ستون فقرات فرهنگ ما است با دقت تمام و روشن تعيين شود، مقام وحي و حقايق وحياني، از مبدا و معاد و شناخت انسان و آغاز و انجام وي و نيز اخلاق برخاسته از وحي ـ كه در بسياري از موارد با اخلاق مكاتب فلسفي به كلي متفاوت است ـ به خوبي تدوين شود. جايگاه فقه و فقاهت و اجتهاد، يعني مواردي كه يكسره مربوط به فقيه و مجتهد و عالم ديني است از مواردي كه دين دستور مستقيم در آنها ندارد، تفكيك شود. بر اين اساس جايگاه عباديات، فلسفه، كلام، اخلاق، تعليم و تربيت، سياست و شعبههاي مختلف آن، حقوق و شاخههاي گوناگون آن، مكتب اقتصاد، علم اقتصاد و اختصاص يا ارتباط هر كدام از آنها با فقه و علوم ديني روشن ميگردد. رشتههاي ديگر علوم كه پيوستگي كمتري با علوم ديني دارند، از قبيل جامعهشناسي، مديريت، جغرافيا، زبانهاي گوناگون، تربيتبدني، هنر و... بايد در جايگاه فراخور خويش قرار گيرند. علوم ديگري از قبيل فيزيك، شيمي، زيستشناسي، طب، موسيقي، رياضيات و مانند اينها نيز، هر چند به لحاظ ساختار در چارچوب علوم ديني نميگنجند، اما از حيث اهداف و كاربرد و نتايج بايد در جايگاهي برازنده آن هندسه كلي نظام، جاي گيرند. بايد معلوم كنيم كه ما در علوم بنيادي، صنعت، صنعت نظامي، شاخههاي نظري علوم، شاخههاي عملي آنها چگونه بايد عمل كنيم، آيا ميخواهيم مثل آلمان در شاخههاي نظري و انتزاعي هر چه بيشتر و در شاخههاي كاربردي و فني هم هر چه استوارتر پيش برويم؟ يا مثل ژاپن باشيم كه چندان به علوم نظري محض نميپردازد و به سراغ صنعت ميرود؟ در اين ميان اخلاق اسلامي كه در سراسر رفتار و گفتار ما تاثير بنيادين دارد، بايد درست و دقيق تبيين و دستهبندي و در تمام زندگي ـ از رانندگي گرفته تا روابط خانوادگي، دادوستد تجاري، برخورد با ارباب رجوع، ميانهروي در مصرف و... ـ حاكم شود. همين مسائل فرهنگي ـ از آنجا كه مهندسيشده نيست ـ گروهها و ارگانهاي فراواني به آنها پرداختهاند و يك فرماندهي واحد و يكپارچه ميان آنها وجود ندارد كه آنها را باهم هماهنگ سازد و هر كدام با همه حسننيتي كه دارند به گونهاي عمل ميكنند كه گاه با هم رودررو ميشوند. هماكنون چندين مركز در باب فلسفه اسلامي، آن هم با بودجه بيتالمال، كار ميكنند بيآنكه معلوم شده باشد كه چه مقدار به همه اينها نياز هست و آيا با يكديگر تداخل ندارند. در باب علوم قرآني هم همين گونه است؛ البته با اين تفاوت كه در اينجا همه بودجه از بيتالمال نيست، اما به هر حال ممكن است كار تكراري انجام گيرد. به هر تقدير تا طرح جامع مهندسي تهيه و اجرا نشود، اجزايي از هم گسسته خواهيم داشت آنچنان كه هماكنون در بسياري از موارد داريم.
تحقق مهندسي فرهنگي نيازمند همكاري همه جامعه (دكتر مصطفي فضائلي)
عبارت «مهندسي فرهنگي» تركيب وصفي است كه درك مفهوم آن متوقف بر فهم معناي هر يك از اجزاي آن است. واژه مهندسي از هندسه ميآيد كه علم اندازهها و اندازهگيريهاست و در مورد مقولاتي مصداق مييابد كه متشكل از ابعاد، اجزا و زواياي متعدد و گوناگون است، و هنگامي كه از مهندسي سخن ميگوييم، مفهوم سيستم به ذهن ميآيد، سيستم كلي است متشكل از عناصر و اجزايي كه به لحاظ كاركرد و ساختار چنان تنظيم شدهاند كه در خدمت هدفي واحد قرار دارند. در مهندسي سيستم جايگاه آن عناصر و اجزا و رابطه و نقش آنها به گونهاي است كه در جهت هدف مشترك عمل كنند. اما واژه «فرهنگي» منسوب به فرهنگ است. فرهنگ از مفاهيم فوقالعاده پيچيده و با ابعاد و اجزاي متكثر است، به گونهاي كه ارايه تعبيري گويا و جامع از آن كاري بس دشوار است. البته تعاريف بسيار متنوعي از آن شده است، ليكن با توجه به حصول اين مقام تعبيري كوتاه و پذيرفتني از فرهنگ عبارت است از «مجموعه به هم پيوستهاي از شيوههاي تفكر، احساس و عمل، كه كم و بيش مشخص گرديده و از سوي مجموعههاي انساني فراگرفته و جريان مييابد.» به تعبيري فرهنگ جامعه حاوي سه دسته عناصر است: عنصر مبنايي(باورهاي ارزشي)، عنصر رفتاري(عواطف، احساسات و...) و عنصر محصولي(اقتصاد، سياست، حقوق، فرهنگ، صفت، فنآوري و... تمدن.) مراد از مهندسي فرهنگي اين است كه مهندسي نظام جامعه(شامل نظامات فرعي اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي) با رويكرد و جهتگيري به سوي فرهنگ هدف باشد. در هر جامعهاي فرهنگي حاكم است كه در همه نظامات آن ساري و جاري است. حال از نگاه درون فرهنگي، چنانچه ميان عناصر فرهنگ جامعه، تناسب و همسازي نباشد، نياز به باز مهندسي خواهد داشت. مثلاً، ما در باورهاي ارزشيمان اعتقاد به تعاون و كار جمعي داريم (تعاونوا علي البروالتقوي، يدالله مع الجماعه ....) اما در عمل روحيه كار جمعي نداريم؛ آرمان شهادتخواهي داريم ولي در خيلي از حوزههاي عمل خطرپذيري نداريم؛ اعتقاد به قيامت و معاد داريم ولي روحيه گذشتن از منافع آني در جهت منافع آتي نداريم؛ طلب علم را فريضه ميدانيم ولي اهل مطالعه و پژوهش نيستيم؛ به كرامت و ارزش والاي انساني به عدالت اعتقاد داريم اما عناصر رفتاري و محصولي فرهنگي جامعه ما تجلي عيني آن ارزشها نيست. بايد ببينيم چرا آن آرمانها و ارزشها به فرهنگ رفتاري و محصولي تبديل نشده است. اين نياز به مهندسي معكوس و بازمهندسي نظام جامعه دارد. يعني بايد نظام موجود را تجزيه و تحليل كنيم، ساختارها و كاركردهاي نظامات اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي موجود جامعه را ترسيم نماييم، تا نارساييها و نقاط ضعف و قوت آن روشن شود، آنگاه به بازمهندسي آن بپردازيم و ساختارها و كاركردها را اصلاح كنيم. حال آنچه اهميت فوقالعاده دارد و بسيار نيز دشوار و پيچيده است، چگونگي مهندسي فرهنگي است. اين دشواري به ويژه از آنجاست كه ما از مهندسي فرهنگ و مهندسي فرهنگي براي جامعهاي سخن ميگوييم كه يك فرهنگ ديرينه و جاري دارد كه در تمام تار و پود آن رسوخ يافته است، در اداره، دادگاه، مدرسه، دانشگاه و... يعني از مهندسي يك جامعه تازه متولد شده سخن نميگوييم.
اين در حالي است كه هرگونه تغيير و تحولي بايد توسط همين نهادها و در همين جامعه اتفاق بيفتد، اين است كه مسأله قدري معماگونه و پارادكسيكال مينمايد كه جامعهاي كه با رفتارهايي خوگرفته خودش را متحول كند. بديهي است كه به يك باره نميتوانيم آنچه هست را براندازيم و طرحي نو دراندازيم. مهندسي فرهنگي يك پروژه محض نيست بلكه در عين حال يك پروسه است كه تدريجي و دائمي خواهد بود. بايد مقدمات فراهم گردد، اولاً مهندسي فرهنگي انجام گيرد، فرهنگ آرماني شناخته شود، (همان كه شاخصهاي ارزشي آن در اصول كلي و اصول اعلامي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران آمده است.) ثانياً اين كه طرح آمايش فرهنگي كشور صورت گيرد؛ يعني نقشه جغرافيايي فرهنگي ترسيم شود ثالثاً شاخصها و مختصات فرهنگ هدف تعيين گردد، و رابعاً سپس كاركردها و ساختارهاي متناسب اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي مشخص شود. بديهي است اين مهم نياز به يك پشتوانه نيرومند و همهجانبه مطالعاتي، تحقيقاتي و آموزشي دارد. اينجاست كه نقش مراكز علمي و به ويژه دانشگاهها و حوزه ظاهر ميشود. مطالعات، پژوهشها و آموزشهاي علمي روشمند و هدفمند در حوزه فرهنگ با همه ابعاد و اجزايش بايد انجام گيرد. اين مسأله به بهرهمندي از همه تخصصهاي موجود و بلكه طراحي تخصصهاي تازه و گشودن حوزههاي مطالعاتي جديد در دانشگاه، حوزه و مراكز علمي و پژوهشي نياز دارد. بنابراين مهندسي فرهنگي پروژهاي نيست كه از عهده يك شخص، ارگان يا مجموعهاي به تنهايي برآيد، بلكه همه جامعه بايد در اين موضوع خود را مسئول بداند و در رأس همه، دانشگاهها و دانشگاهيان قرار دارند، البته به يك مديريت و هماهنگسازي ستادي نياز است كه به شوراي عالي انقلاب فرهنگي محول شده است.
تشكيل «دولت فكر» مهمترين راهبرد تحقق مهندسي فرهنگي: (دكتر محمدجواد حيدري خراساني)
مهندسي فرهنگي يعني طراحي هندسه معضلات فرهنگي و نگرش سيستماتيك و نظاممند به مقوله فرهنگ. فرهنگ به معناي مجموعه باورها، آداب و رسوم و تربيت و آموزش و پرورش و اخلاق، اعمال و... است. براي طراحي هندسه معضلات فرهنگي با نگاهي سيستماتيك و نظاممند چهار مرحله بايد تحقق يابد: 1. ترسيم وضعيت مطلوب فرهنگي در كشور 2. ترسيم وضعيت موجود فرهنگي در كشور 3. شناسايي و ترسيم فاصله وضعيت موجود با وضعيت مطلوب فرهنگي 4. شناسايي و ترسيم راهكارهاي انتقال از وضعيت موجود به وضعيت مطلوب.
براي تحقق مراحل چهارگانه يادشده انجام امور زير ضروري به نظر ميرسد: 1. تشكيل دولت فكر؛ يعني بسيج ظرفيت كارشناسي كل كشور در تمام ساحتهاي فرهنگ مانند جهانبيني، آموزش، پرورش، اخلاق، اعمال. دولت فكر يعني شناسايي متفكران و صاحبان انديشه در عرصههاي مختلف فرهنگ و استفاده از كارشناسي آنان در هدفگذاري، برنامهريزي و تصميمگيري؛ زيرا فرهنگ يك سيستم است كه اجزاي گوناگون دارد برخي از اجزاي فرهنگ، به مثابه نظام هستند، مانند: 1. نظام باورها، اعتقادات، مدعيات و مفروضات اساسي 2. نظام ارزشها و نگرشها (جهانبيني و ايدئولوژي) 3. نظام نمادها و رفتارها. مهندسي فرهنگ يعني شناخت دقيق اجزاي سهگانه فرهنگي و طراحي و نوسازي و بازسازي مجدد آن، بهگونهاي كه ارتباط موزون و منطقي بين ارزشها و نگرشها با مدعيات و مفروضات اساسي، باورها و نمادها و رفتارها برقرار باشد و اين مهم انجام نميگيرد مگر با ترسيم مراحل چهارگانه وضعيت مطلوب، موجود، شكاف و فاصله ميان دو وضعيت و راهكارهاي انتقال. بنابراين مهندسي فرهنگي كشور يعني بازخواني، نوسازي و بازسازي كلان نظام كشور، نظامها و دستگاهها، سياستها، قوانين و سازوكارهاي لازم براي تحقق فرهنگ آرماني اسلام. براي رسيدن به مهندسي فرهنگي، مهندسي دولت فكر به عنوان اصليترين و فراگيرترين كانون ايدهپردازي و كارشناسي قوه مجريه لازم است. از آنجا كه جمهوري اسلامي ايران در انديشه توسعه به سر ميبرد، نخست بايد با تشكيل دولت فكر به توسعه در انديشه دست يافت و توسعه در انديشه بدون تشكيل دولت فكر امكان ندارد. منظور از دولت فكر يك شبكه گسترده ملي ايدهپردازي و برنامهريزي كاملا علمي و سيستمي است كه در كنار عاليترين سطوح قوه مجريه (هيئت دولت) تا پايينترين لايههاي آن (دهياريها) قرار ميگيرد و با بسيج تمام ظرفيت كارشناسي كشور و حتي در صورت لزوم با استفاده از ظرفيت كارشناسي جامعه جهاني مجموعه شبكه اجرايي كشور را از نظر فكري و فرهنگي تغذيه مينمايد. رسالت دولت فكر، كمك فكري برنامهريزي شده و سازمانيافته به مجموعه حاكميت در تمامي سطوح اجرايي براي نگرش سيستماتيك و نظاممند در مقوله فرهنگ و بازخواني، نوسازي و بازسازي كليه نظامها و دستگاهها، سياستها، قوانين و سازوكارهاي لازم براي تحقق فرهنگ آرماني اسلام در جامعه است. مهمترين كار دولت فكر براي رسيدن به مهندسي فرهنگي ترسيم وضعيت موجود نظام باورها، اعتقادات و مدعيات و مفروضات اساسي و همچنين ترسيم وضعيت نظام ارزشها و نگرشها و نظام نهادها و رفتارهاست. به علاوه بايد وضعيت مطلوب نظامها تصحيح گردد و راهكارهاي انتقال از وضعيت موجود به وضعيت مطلوب نيز با استفاده از دولت فكر و شبكه گسترده ايدهپردازي و برنامهريزي علمي و كارشناسي صورت گيرد.
نقش دانشگاهيان در اجراي فرهنگ نظاممند: (زهرا خزائي)
ابتدا لازم است تفاوت دو واژه مهندسي فرهنگ و مهندسي فرهنگي را روشن سازيم. معمولا فرهنگ هر جامعه را مجموعهاي از عناصر گوناگون تشكيل ميدهد كه با توجه به لايههاي مختلف آن ميتوان پارهاي از آن عناصر را به عنوان روبنا مطرح كرد و دستهاي ديگر را به عنوان زير بنا يا مبنايي. زبان، خط، آداب و رسوم و هنر از جمله عناصر رو بنايياند كه طبيعتا بايد بر عناصري مثل دين، ارزشها، باورها و عقايد مبتني باشند. مهندسي فرهنگ در اينجا به معناي طراحي، نوسازي و بازسازي سيستم يك فرهنگ است يا قراردادن اجزاي هرلايه در جاي خود و برقراري ارتباط سيستماتيك بين مباني و عناصر ظاهري يا ايجاد انسجام و هماهنگي بين لايههاي گوناگون براي رسيدن به هدف مطلوب يا همان فرهنگ ايدهآل. و لازمه تحقق اين سازگاري، مديريت صحيح فرهنگ ميباشد. اما مهندسي فرهنگي به معناي مهندسي كلان نظام كشور، يعني طراحي، ساماندهي و بازسازي نظامهاي چهارگانه اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي بر مبناي اهداف فرهنگي است. در اين مسير بايد فرهنگ مهندسي شده، بستر و زمينهساز كليه نظامات، نهادها، سازمانها و رفتارهاي فردي و اجتماعي قرار گيرد و اينها در قالب و فضاي آن فرهنگ به بسط و توسعه بپردازند. نتيجه اين حركت، نهادينهكردن فرهنگ در همه اركان نظام يا حاكميت فرهنگ بر حوزههاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي و لحاظ آن به عنوان پايه همه اشكال توسعه ميباشد. با توجه به اينكه در نظام ديني ايران، فرهنگ ديني ـ ملي يا اسلامي ـ ايراني به عنوان فرهنگ اصيل و صحيح مورد پذيرش قرار گرفته، همه دستگاهها، نهادها و بخشهاي گوناگون ياد شده، علاوه بر اينكه بايد در فضاي اين فرهنگ ديني ـ ملي بازسازي شوند، موظفند با هماهنگي و انسجام و با يك جهتگيري واحد، به سوي تحقق فرهنگ اصيل حركت كنند. آنگونه كه در سند چشمانداز به آن اشاره شده كه ايران در بيست سال آينده بايد متناسب با مقتضيات فرهنگي، به يك كشور توسعهيافته تبديل شود و ايرانيان بر اصول اخلاقي و ارزشهاي اسلامي خود تكيه كنند. از اين رو مهندسي فرهنگي لازمه تحقق يك فرهنگ است كه به عنوان يك پروسه يا فرايند، به صورت تدريجي و در بلندمدت قابل تحقق است. و با توجه به اينكه اين مهم تنها در صورتي محقق ميشود كه اين بازنگري و بازسازي در همه حوزهها و بخشهاي جامعه صورت بگيرد، در نتيجه نميتوان قلمرو مهندسي فرهنگي را محدود به يك حوزه يا نهاد اجتماعي خاص دانست، بلكه سطوح سهگانه فردي، اجتماعي و خانوادگي، در سه لايه باور، گرايش و رفتار را شامل ميشود كه اينها بايد بر اساس فرهنگ ديني ـ ملي مورد تحليل و بازسازي قرار گيرند.
با توجه به آنچه گفته شد، لازمه تحقق مهندسي فرهنگي، شناسايي فرهنگ و كاربست آن در همه دستگاههاي اجرايي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي خواهد بود. دانشگاه به عنوان يك موسسه فرهنگي، به لحاظ تمركز نخبگان فكري در آن، از دو جهت ميتواند در اين فرايند موثر واقع شود. از سويي نخبگان دانشگاهي ميتوانند با آگاهي از عناصر متفاوت فرهنگ و نظامهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي و آگاهسازي نسبت به اين عناصر و اركان، مقدمات تحقق مهندسي فرهنگ را فراهم آورند. شناسايي عناصر ضعيف و ناسازگار با فرهنگ ملي ـ ديني، علاج ناهنجاريهاي فرهنگي و تقويت عناصر موجود و مرتبط با فرهنگ و تبيين نحوه ارتباط سيستماتيك و نظاموار بين عناصر زيرين و رويين و آگاهساختن دانشجويان و جامعه از اين امر ميتواند به بسترسازي تحقق مهندسي فرهنگي كمك كند. علاوه بر اين، نخبگان شاغل در هر يك از حوزهها و نظامهاي برشمرده، ميتوانند با طراحي و بازسازي اصول و عملكردهاي متناسب با نظامي كه بدان تعلق دارند، بر پايه فرهنگ اصيل اسلامي و با رفع ناهنجاريها يا نواقصي كه در اين خصوص وجود دارد، به اجراي فرهنگ نظاممند خود كمك كنند. ايجاد ارتباط و هماهنگي بين دستگاههاي مختلف و هم انديشي براي رفع ناسازگاريها و مشاركتدادن دانشجويان در اين پروسه و آگاهسازي جامعه از اين تحول، از جمله فعاليتهايي است كه دانشگاهيان، با توجه به جايگاه علمي ـ فرهنگي خود ميتوانند در اين جهت ايفا كنند. تلاش هوشمندانه و آگاهانه، دلسوزي و احساس مسئوليت و صبر و تحمل از جمله مولفههاي اساسي است كه براي تحقق اين فرايند لازم و ضروري است.
دانشگاه مهمترين بازوي تحقق مهندسي فرهنگي (دكتر مهديه سادات مستقيمي)
براي تبيين مفهومي مهندسي فرهنگي، نخست بايد به تحليل مفهوم دو عنصر «مهندسي» و «فرهنگ» پرداخت و آنگاه بارهاي معنايي ويژه اين تركيب اضافي را مورد بررسي قرار داد.
گستره معنايي واژه مهندسي (صرفنظر از جزئيات دقيق مرتبط با آن)، القاكننده نوعي عملسازي سيستماتيك و الگوپردازي نظاممند و زيربنايي است. مدل نوعي نقشه كاربردي و طرح عملياتي است و بر اساس مباني و اهداف طراحي ميگردد و سيستم نيز مجموعهاي روشمند رعايتمدار است كه تعامل سنجيده و دقيق اجزاء علاوه بر كنشهاي مستقل هر يك از آنها در آن مورد ملاحظه قرار ميگيرد. فرهنگ نيز آميزهاي از جلوههاي انديشهها و ارزشها و دين و قوانين، تلقيها و پندارها، سنتها و رفتارها و... در جنبههاي مهم زندگي يك فرد يا جامعه است و بنا به تعبيري؛ فرهنگ تمدني زنده است. البته در مورد فرهنگ، حدود پانصد تعريف ارائه شده است و از بين آنها تعاريفي مقبولتر است كه بر اساس زيرساختها و مولفهها و شاخصههاي فرهنگي خودمان، طراحي شده باشد و بايد اقرار كرد كه ارائه تعريف حقيقي از فرهنگ، سهل و ممتنع است. تركيب اضافي مهندسي فرهنگي با توجه به مفهوم عناصر و اجزاي سازنده آن نوعي معماري و بازسازي و نوسازي فرهنگ بر اساس مدلهاي سيستمي و الگوهاي نظامدار و تئوريهاي هندسهمند است. در قلمرو مهندسي فرهنگي حداقل بايد به طراحي و مهندسي سه نقشه اصلي همت گماشت:
1. طرح دقيق وضعيت فرهنگ و واقعيتها و جريانهاي فرهنگي موجود «بر اساس فلسفه فرهنگ، علم فرهنگشناسي، انواع فرهنگپژوهيها و تحليلهاي آماري و جريانشناسيهاي فرهنگي».
2. طرح دقيق و مدلي واقعگرايانه (و نه آرمانگرايانه) براي ترسيم وضعيت مطلوب فرهنگي بر اساس ارزشها و انديشههاي بنيادين و دين و فطرت الهي و معيار اصيل و حديث ثقلين (قرآن و عترت).
3. مدل مهندسي فرهنگي براي تغيير و تحول وضعيت موجود و وصول به وضعيت مطلوب «بر اساس توجه به مقياسها، واقعيتها، امكانات و جايگاه اجزاء و عوامل فرهنگي، روشها، تناسبها و نسبتها، تعامل و ترابط اجزاء و روشها و غايات، و...».
قلمرو مهندسي فرهنگي نيز قلمرو وسيعي است البته مدارهاي مهندسي، سبب تغيير آن نيز ميشود.
بر اساس گرايش و محوريتي كه در مهندسي فرهنگي وجود دارد ميتوان آن را به مواردي از جمله تقسيمات زير تقسيم كرد:
1. مهندسي فرهنگي دينمدار 2. مهندسي فرهنگي فرهنگمدار 3. مهندسي فرهنگي مردممدار
اگر دين را بتوان به خوبي تعريف كرد و اگر بتوان در گرايش مهندسي فرهنگي، دينمداري را برگزيد و در تمامي ساحتهاي مهندسي فرهنگي به دينداري پايبند بود، آنگاه ميتوان ادعا كرد كه قلمرو مهندسي فرهنگي دينمدار، به وسعت قلمروي است كه دين در آن جلوه كرده است، از اين رو گستره اين قلمرو همه ساحتهاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي، فردي، اخلاقي و... را در بر ميگيرد. در اين نوع از مهندسي فرهنگي، براي گذر از وضعيت موجود در رسيدن به وضعيت مطلوب بايد با شاخصهها و معيارها و سنجههاي ديني به ايجاد تحولاتي در زمينه فرهنگ همت گذاشت؛ مهمترين تحولاتي كه در قلمرو مهندسي فرهنگي محقق ميشوند عبارتند از:
1. تحول توسيعي(تحول در پهنا) 2. تحول تعميقي(تحول در ژرفا) 3. تحول تطبيقي(تحول روبنايي با توجه به تطابقها و تناسبها) 4.تحول تصحيحي(تحول به منظور تصحيح خطايا و انحرافات) 5. تحول تاثيري (تحولي كه تحت تاثير پديدههاي نوين مثل تكنولوژي و... پديد ميآيد.
از سوي ديگر قلمرو مهندسي فرهنگي، سه مقوله 1. رهيافتها 2. راهبردها 3. راهكارها را شامل ميشود و مهندسي فرهنگي دينمدار همه اينها را از دين و دينمداري به استعاره ميگيرد. به همين جهت مهندسي فرهنگي دينمدار، بايد به سوي فرهنگيشدن قدسي پيش رو، و به تعبير ديگر مدل فرهنگي مطلوب در جامعه ديني بايد (فرهنگ قدسي) باشد، هر چند مقاومتهاي فزاينده و گستردهاي در مقابل فرهنگيسازي قدسي وجود دارد، ولي تنها مدلي كه ميتواند عالمگير باشد همين مدل فرهنگي است؛ زيرا اين مدل متخذ از متن ديني است كه با فطرت الهي سازگاري دارد. آن چه كه مهم است اين است كه دين بايد فرهنگ شود و فرهنگ ديني در متعاليترين قرائتهاي آن همان «فرهنگ قدسي» است. قلمرو دين پهناي همه زمانها و مكانها را فرا ميگيرد و مهندسي فرهنگي دينمدار نيز در چنين قلمروي به عرصه ظهور ميرسد. دين با وجود عنصر ثابت و متغيري كه در درون خود دارد، داراي اين قابليت است كه انعطاف پيدا كرده و در همه گسترهها و مجاري و بسترهاي فرهنگي جاري ميشود.
چنانكه بيان شد، در مهندسي فرهنگي، بايد بر سه مقوله همتباري، همگرايي و همسويي؛ اجزاي، عناصر، اهداف، غايات، پيامها، حقوق و مسئوليتها در سيستم فرهنگ و نظام فرهنگي تاكيد كرد و در اين بين بايد به سه مقوله: 1. تعادل 2. تناسب 3. تعامل و ترابط اجزاء در سيستم فرهنگي، دقت فراوان مبذول داشت. شناسايي و مهندسي اين مقولات، به توانمندي علمي عميقي نيازمند است كه دانشگاهها ميتوانند آن را تامين نمايند. شايد بتوان در يك كلام مختصر و مفيد، نقش دانشگاهها در سه ساحت 1. بنيادها 2. نمودها 3. نهادهاي فرهنگ ديني، نقشي موثر و چشمگير دانست و در هر سه ساحت فوق بدون مهندسي عميق فرهنگي نميتوان به موفقيت نائل آمد. شوراي عالي انقلاب فرهنگي نقطه شروع و اتكاي مهندسي فرهنگي است ولي دانشگاهها نيز مهمترين بازوهاي تحقق اين امر مهماند. شوراي عالي انقلاب فرهنگي به منزله مغز و مركز فرماندهي مهندسي فرهنگي است، ولي دانشگاهها به منزله حواس ظاهر و رشتههاي مدار عصبي هستند كه ميتوانند اطلاعات و مواد خام و الگوهاي اوليهاي را براي اين مهندسي فرهنگي در اختيار اين شورا بگذارند. البته نقش دانشگاهها به موارد فوق منحصر نميشود، بلكه دانشگاهها در تصميمگيري و تعميمسازي و برنامهريزي عملياتي و تاكتيكي و حتي اجرا و بيان هندسههاي عملي و تبيين گزارهها و آموزههاي فرهنگي و جلوگيري از خطا در تطبيق و تشخيص مصداق و موضوع و توجهدادن به ظرف زمان و مكان و بسياري از موارد ديگر ميتوانند نقش چشمگيري داشته باشند. البته در مهندسي فرهنگي دينمدارانه، مهمترين نقشي را كه دانشگاه ميتواند ايفاد نمايد، در تعامل با حوزه است. احياي فكر ديني در جريان مهندسي فرهنگي مهمترين رسالت مشترك حوزه و دانشگاه است. اين رسالت در جهان جديد كه منشور غرب از نظر فكري و فرهنگي موجب جابجايي و تزلزل و از هم گسيختگيهاي فرهنگي و فكري ميشود، از اهميت بيشتري برخوردار ميشود. شايد اين تعبير شايستهاي باشد كه بگوييم مهندسي فرهنگي در بعضي از بخشها و بنيادهاي فرهنگي بايد فيلسوفانه و در بعضي از روبناها و ساختارها و روشها و نمودها بايد پيامبرانه و در بعضي از ساحتهاي مديريتي و سياستگذاريهاي كلان بايد اقتداگرايانه باشد و دانشگاهها با اقسام تحقيقات بنيادي و كاربردي و... نه تنها در بخش تئوري و نظري بلكه حتي در بخش نظارت و اجرا ميتوانند فيلسوفانه و پيامبرانه و اقتداگرايانه به ايفاي نقش بپردازند.
منبع: خبرگزاری فارس