
«دکترین شوک» پرفروشترین کتاب جهان در سال 2009 بود که به 28 زبان ترجمه شد. نویسنده این کتاب خانم نائومی کلاین از لحاظ شخصیتی از منتقدان نظریههای مسلط جهانیسازی و جهانیشدن و از شاگردان "نوام چامسکی" است. وی که کانادایی الاصل میباشد در مواضع سیاسیاش هم نشان داده خیلی تابع اندیشههای آنگلوساکسونی نیست. وی در این کتاب از استعاره شوک استفاده کرده تا توضیح بدهد که دقیقاً غرب و به طور مشخص سرمایهداری و سرمایهسالاری در دو دهه گذشته علی رغم حساسیت و هوشیاری که نسبت به آن در جهان ایجاد شده و این همه جنبشهای مقاومت که علیه سرمایهداری ایجاد گردیده، چگونه همچنان اهداف خودش را پیش میبرد.
شاید بگویید سالها پیش جورج اورول، رمانی به نام 1984 نوشت و نیز رمانهای دیگر توضیح داده که دنیا چگونه توسط یک گروه کوچک اداره میشود و در واقع یک استبداد نرم حاکم است که ویژگیهای خاص دنیا را القا میکند؛ ولی فرق این کتاب با کارهای دیگر امثال اورول که دانشگاههای ما مخصوصاً در دهه قبل زیاد آنرا خواندند این است که این کار علمی است یعنی ایشان خودش میگوید: من سوژه کتابم، نه نظریهام را عملاٌ از شرایطی که بعد از طوفان کاترینا در ایالتهای جنوبی آمریکا در حال رخ دادن بود گرفتم، شرایطی که عملا آخرین خدمات عمومی دولتها در آمریکا یعنی آموزش ابتدایی هم به بخشهای خصوصی واگذار شد. لذاست که میگویم ارزش خواندن و کار کردن و مبنا قرار دادن دارد. دانشجویان من زیاد سئوال میکنند که چرا نظام اسلامی علیرغم این همه هزینه هم چنان با نظام جهانی ناسازگاری میکند، حال آنکه نظام جهانی یک امر بدیهی است که تاریخ و تجربه مشترک بشری آن را پذیرفته است؟ آیا این ناسازگاری عقلانیتی دارد؟ جامعه جهانی واقعا این را پذیرفته؛ جامعه جهانی حتی در قضیه غزه انقلاب بزرگی ایجاد نکرد که بگوید همین الان باید اسرائیل را نابود کنید یا در بسیاری از بحرانها مانند وال استریت [ما میگوییم بحران یک درصد حاکم بر 99٪ ] سئوال کند که چرا عده ناچیزی باید از جیب 99٪ مردم آمریکا خرج کند؟! واقعیت این است که عده کمی و انجمنها و گروههای معدودی درگیر آن هستند. این سؤال جدی به نظر میرسد که چرا جامعه بشری با این وضعیتی که در تمدن غرب برقرار شد کنار میآید و حتی وجه مشروعیت مطالبات قدرتهای بزرگ در برخی دیگر کشورها هم هست؟! مثلا میگویند جامعه جهانی نگران برنامه هستهای ایران است!
کلاین از استعاره شوک استفاده کرده است تا ثابت کند واقعاً این جامعه جهانی بیعصب و بیحس، درون بحران گیر کرده است. وی همکاری کانادایی به نام کامرون داشته که روانپزشک بود و در سال 2002 نظریهای ارائه کرد که دقیقا نقد نظریه فروید بود؛ یعنی اگر فروید میگفت ما باید به صورت جزیی از روش روانتحلیلی و گفتار درمانی شخصیت بیمار روانی را بازشناسی کنیم و ریشه این انحرافات و مشکلات را تک تک پیدا کنیم و آنها را یکی یکی حل کنیم آقای کامرون میگفت نه خیر باید یکجا و در جا شخصیت مریض را تخلیه کرد؛ یعنی ما میتوانیم با ارائه یک شوک شخصیت ناقص و مثلا فاسد شده یک بیمار روانی را کلاً تخلیه کرده و تبدیل به یک لوح سفید بکنیم و در این لوح سفید از نو یک شخصیت جدید بگذاریم؛ و این حرف خیلی عجیبی در روانپزشکی بود، حتی داروهایی هم برای این درمان طراحی کردند. این روش شوک درمانی در روانشناسی دنیا طرفداران خاص خودش را دارد. پس کلاین استعاره شوک را اساسا از کامرون گرفت.
نظام سرمایهسالار در دو دهه گذشته با استفاده از بحرانهای طبیعی یا حتی بحرانهای غیرطبیعی، جامعه بشری را به گونهای خنثی و بیحس کرده و در خلسه فرو برده است که اینها از اندیشیدن به مسائل اساسی زندگی غافل میشوند، یا این اولویتهای واقعی برایشان در درجه چندم قرار میگیرد. گاهی ممکن است بحران ریشه در نواقص و مظالم نظام سرمایهسالاری داشته باشد (خصوصا بحرانهای مالی) که عظمت آن بحران چند صباحی آنها را بیسؤال و بیمسأله میکند آن وقت از طریق این بیمسأله شدن و گیجی خودشان راه حلی را طرح میکنند. از زمان «بروتون وودز»[1] این روش را داشتند.
به طور مشخص میدانیم که نظریههای نئولیبرال و طرفدارانش (مکتب شیکاگو) که بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی را در اختیار دارند حرفشان چیست. اینها به یک نوع بنیادگرایی و افراط در خصوصیسازی و کوتاه کردن دست دولتها در حفظ و مراقبت از مردم و جوامع قائلاند؛ و اینکه جامعه اساساً باید دست کنشگران خصوصی باشد تا جامعه بهینه و بهرهوری مطلوبی عاید شود. نویسنده در هفتصد صفحه کتاب «دکترین شوک» از آمریکای شمالی تا آمریکای لاتین و تا سوریه، عراق، چین و روسیه از دو دهه قبل (وقتی که کاملاً به نظام جهانی پیوستند) شواهد دقیقی را مطرح میکند و بعد میگوید اینها چگونه ارزشهای نئولیبرال را در حوزه اقتصاد قبول کردند ولی عملاً در عرصه فرهنگ و سیاست هم نولیبرال میشوند؛ مثلاً در مورد ماجرای طوفان کاترینا شواهدی میآورد که چگونه اتفاقات بعد از کاترینا باعث شد که در برخی ایالتهای جنوبی مدارس و خانههای دولتی کاملا نابود شود. وی سپس مطالب جالبی میگوید که نولیبرالها و سرمایهسالارها با زوال آموزش یا مسکن یا خدمات دولتی قوام و افسار جامعه را در دست گرفتند(در لیبرالترین دولتها آنجایی که مثلا با محرومان مواجهاند مسکن دولتی و آموزش دولتی بوده و هست)؛ سپس این جمله را از موسسه اینترپرایزر (که موسسه مهمی در تصمیمسازی و سیاستپژوهی است) میآورد که توفان کاترینا یک روزه به انجام چیزی برآمد که اصلاحگران مدارس لوییزیانا به رغم سالها تلاش از انجام آن ناتوان بودند! منظور چیست؟ منظور اجرایی کردن نظریههای آقای فریدمن است که نظریهپرداز صاحب نوبل مکتب نئولیبرال است. اینها میگویند تا وقتی دولت در جامعه دخالت دارد جامعه غرب مشکل دارد و باید دولت کاملا کنار برود. اینجا منظور از دولت در واقع عرصه عمومی هم هست. باید در جاهایی همه چیز دست سرمایهسالارهای خصوصی بیفتد تا جهانیسازی واقعی رخ دهد و غایات مدرنیته محقق شود. این ظاهرا یک حادثه و شوک طبیعی بود که بعدش جامعه مجبور شد ناگهان چنین شرایطی را قبول کند. به قول کلاین بالاخره خانهها و مدارس دولتی بعد از توفان کاترینا خراب شده بود. البته او نمیگوید که دست سازمانهای جاسوسی در حوادث غیرطبیعی هست اما به هر حال از دل این بحران میوهای مناسب سرمایهداری چیده میشود. حوادث غیرطبیعی هم در نمونههای وی هست؛ مثلا ده سال استبداد پینوشه در شیلی باعث میشود که جامعهای که استعداد بالایی برای رویکردهای سوسیالیستی داشت، بپذیرد که بالاخره باید با روشهای نولیبرال و همگام با دهکده جهانی اداره بشود. جالب این است که ایشان در ویرایشهای جدید کتاب که هنوز ترجمه فارسی آن منتشر نشده بود، بحران هستهای ایران را هم اضافه میکند و این هم یک تحلیل است که البته میتواند غلط باشد. وی میگوید نفس ایجاد بحران برای نظام سرمایهسالاری خوب است چون میتواند ایدهها، روشها و ارزشهایی که نولیبرالها در اداره اقتصاد، فرهنگ و سیاست مدنظر دارند را اجرا بکند.
همه ما میدانیم که بحرانهای اقتصادی زیادی در 10 ـ 12 ساله اخیر برای ما پیش آمده و میدانیم که بیشترین چیزی که سیاستگذاران از آن نتیجه میگیرند این بوده که میگویند راهش این است که ما اقتصادمان را خصوصی کنیم و اگر اقتصاد لیبرال در جامعه ما بیشتر شود (حالا نمیتوانند بگویند اقتصاد نئولیبرال) مشکلات اقتصادی ما حل میشود. در فضای شوک و فضایی که ما مثلاً تورم 35 درصدی داریم که در همه جای دنیا میتواند شوک باشد ما به راحتی این باور و نظریه را پذیرفتیم و گاهی میگوییم که ما میخواهیم سرمایهداری را بومی کنیم. البته اصل 44 را میتوان در پرتو اقتصاد مقاومتی کاملا غیر از این فهمید، اما ما چنین نگاه میکنیم و گاهی حواسمان پرت میشود.
کلاین مثالهای زیادی در جوامع مختلف میزند و میخواهد بگوید آنچه که جامعه جهانی را اداره میکند مدیریت این شوکهاست؛ حتی شوک غزه ... و از ناحیه این مدیریت، ارزشهای نو و آمارها را نشان میدهد. علی رغم اینکه جنبشهای سوسیالیستی چه در آمریکای لاتین مثلا در ونزوئلا و بولیوی و حتی در آرژانتین هنوز زنده است و یا دولتهای سوسیالیستی در اروپا (البته ده سال پیش آمدند) باز ایشان بحث میکند که نولیبرالیسم یعنی سرمایهداری چند ملیتی بنگاهمحور، علیرغم همه مقاومتها (حتی مقاومت جنبشهای اسلامی) رشدهای موذیانه و موریانهای داشته است.
به نظرم تعابیری که مقام معظم رهبری در نحوه مدیریت و تبیین بحرانها در ایران دارند خیلی به این رویکرد نزدیک است و دفعکننده آن است. ما نباید درون این بحرانها گرفتار و جو زده شویم و مسائلمان را بر اساس آن حل کنیم؛ باید مقداری افق بلندتری داشته و با دولتهای نئولیبرال داخل هم گفتگوی انتقادی داشته باشیم.
نویسنده در این کتاب میگوید مشکل ما این است که فکر میکنیم نظام جهانی دارد ارزشهایش را از طریق فرایندهای دموکراتیک در دنیا بسط میدهد در صورتی که این فرایند به شدت استبدادی و پلیسی است؛ یعنی اصلا اینگونه نیست که همه دنیا به طور طبیعی خصوصیسازی را قبول کرده باشند بلکه همه دنیا به صورت جبری نولیبرالیزم را بهترین متد مدیریت اجتماعی فرض کردهاند.
ما متاسفانه چارچوبهای اقتصادی سیاسی را در تحلیلهایمان ـ حتی در تحلیلهای مسائل جامعه ایران ـ کم به کار میگیریم و این باعث میشود مثلا جریانهایی که نظریاتی در حوزه اقتصاد سیاسی دارند و اتفاقاً با انقلاب اسلامی نیز تعارض دارند، تحلیلهای بعضا مناسب و جذابی از خود ارائه دهند. مثلا یکی از پرخوانندهترین آثار در موضوع تاریخ معاصر ایران کتاب «اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی» نوشته دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان است، با این که مورخ هم نیست اما چرا اینقدر پرخواننده است؟! در ایران مقالهها و مصاحبههایش را که چاپ میکنند به چاپ هشتم و نهم هم میرسد! دلیلش این است که از روش اقتصاد سیاسی استفاده میکند و دانشجوها خیلی از این روش خوششان میآید. رویکرد و روش کلاین هم اقتصاد سیاسی انتقادی است که ضد جهانیسازی و ضد نظام جهانی است.
این سؤال جدی به نظر میرسد که چرا جامعه بشری با این وضعیتی که در تمدن غرب برقرار شد کنار میآید و حتی وجه مشروعیت مطالبات قدرتهای بزرگ در برخی دیگر کشورها هم هست؟! مثلا میگویند جامعه جهانی نگران برنامه هستهای ایران است! کلاین در این کتاب از استعاره شوک استفاده کرده است تا ثابت کند واقعاً این جامعه جهانیِ بیعصب و بیحس، در بحران گیر کرده است.
پینوشتها:
* . مدرس دانشگاه.
[1] . اجلاس تجاری در سال 1944 م توسط کشورهای پیروز جنگ دوم جهانی.