
درآمد
این نوشتار، گزیده پاسخ آیتالله محمدجوادفاضل لنکرانی به ادعاهای دكتر عبدالکریم سروش در جوابیه از آیتالله علیدوست در زمینه قضاوتهای غیرصحیح در زمینه علم فقه و ارتداد و جهاد ابتدایی است؛ که توسط نشریه معارف تلخیص و گزیدهخوانی شده است.
الف) نکاتی در مورد علم فقه
دکتر سروش درباره علم فقه چند مطلب آورده كه در این زمینه نكاتی متذكر میشوم:
اینکه «علم فقه» را مانند سایر علوم بشری دانسته، خطایی آشکار است. زیرا در این علم، فقیه حق ندارد منابع فقه را تفسیر به رأی نماید یا فتوایی بدون علم صادر کند.
سؤال اساسی آن است كه در محکمات قرآن کریم، که منبعی برای اعتقادات، اخلاق و احکام است و در سنّت قطعیه پیامبر اکرم؟ص؟ آن مقدار که مورد وفاق مسلمین است خطا و صواب چگونه راه دارد؟
1. اینکه آقای سروش تحوّل در علم فقه را در گرو تحوّل جهانبینی دانسته، نتیجهای جز هدم علم فقه به دنبال ندارد! آیا ایشان به دنبال آن است که اعلامیه حقوق بشر را جایگزین علم فقه نماید و آنگاه بر آن، «فقه اسلامی» نام نهد؟! به این سؤال صریحاً پاسخ دهند که آیا معتقد به تحوّل در منابع هستند؛ یعنی قرآن و سنّت پیامبر؟ص؟ را کنار بگذاریم؟ اگر معتقد به حفظ ثقلین هستند، چگونه در محکمات و ضروریات و قطعیات، تصوّر تحوّل راه دارد؟
مقصود از تحوّل چیست؟ و این تحوّل را چگونه تصویر باید كرد؟ آیا ایشان برای ضوابط در حجّیت، ضابطه و ملاک جدیدی در نظر دارد؟
2. ایشان معتقد است فقیه باید علم تاریخ، اخلاق و فلسفه و علم تفسیر متون را بیاموزد و رکود فقه سنّتی را معلول بیاطلاعی از اینها دانسته است. ایشان به صورت روشن توضیح دهد تاریخ در باب عبادات و کثیری از ابواب معاملات، و بسیاری از فروع، وجوب حجاب و تفاوت ارث زن و مرد که صریح قرآن کریم است چه نقش و تأثیری دارد؟! روشن است در بسیاری از احکام نکاح نمیتوان ردّپایی از تاریخ ملاحظه نمود.
ایشان برای روشن شدن اذهان اهل فکر به صورت دقیق بیان كند که کدام قاعده مهم فلسفی است که فقها و اصولیین از آن غفلت نموده و با توجّه به آن، تحوّلی در این علوم پیدا میشود؟ کدام قاعده مهم عرفانی است که جماعت فقها باید به آن توجّه نمایند و احکام اعتباری شرعی را بر اساس آن استنباط نمایند؟
3. درباره این ادّعای ایشان که «علم فقه نه غنای حکمی دارد و نه غنای برنامهای»؛ اوّلاً: نسبت به عدم غنای حکمی، موردی را مثال بزند که فقه از عهده پاسخ آن بر نیامده باشد. ثانیاً: علم فقه متصدّی ارائه برنامه جامع نیست، تا اشکال شود غنای برنامهای ندارد. ما معتقدیم فقه با وجود اینکه به تنهایی برنامهای ندارد، اما با بررسی دقیق موضوعات جدید و با توجّه و بهرهمندی از علوم معتبر روز و کشف قواعد جدید فقهی و چه بسا با یافتن قواعد جدید اصولی، میتوان برنامهای برای اداره جامعه و بشر ارائه داد.
4. ایشان «فقه را علمی متراکم از تکالیف و برخوردار از حقوقی لرزان و اندک و ناصالح برای حل و فصل مسائل اجتماعی و قانونی» دانسته است!؛ انصاف این است که علم فقه همه مواردی را که حقّی وجود دارد، مورد توجّه قرار داده و اساساً بسیاری از حقوق، امضایی و غیرتأسیسی است که عقلا آن را معتبر میدانند و در فقه مورد تأیید قرار گرفته است. آیا انصاف است که از علم فقه و اجتهاد شیعی، که دقیقترین حقوق بهوسیله آن کشف میشود، با عنوان «حقوقی لرزان و اندک» تعبیر نماییم؟ آیا بحثهای فراوان در حقوق معاملات، حقوق جزا، حقوق خانواده، حقوق جامعه و اجتماع، حقوق پیروان ادیان و... حقوقی است اندک و لرزان؟!
آقای دكتر سروش چه مقدار از متن مکاسب و نیز حواشی بسیار مهم و دقیق آن، اطلاع دارد؟ چه مقدار از تحقیقات بزرگان دین در مباحث معاملات آشنایی دارد؟ آیا از حقوقی كه برای كودك در فقه اسلامی، بیان شده است اطلاعی دارد؟
5. آقای دكتر سروش آورده است كه «علم فقه برای حل و فصل مسائل اجتماعی ناصالح است! ؛ لطفاً بیان فرماید کدام مسئله اجتماعی است که علم فقه توانایی پاسخ به آن را ندارد؟ آیا تفکیک بین فقه فردی و فقه اجتماعی را میپذیرد؟ آیا میداند بسیاری از مسائل در فقه فردی دارای حكمی است و همان مسئله در فقه اجتماعی حكم دیگری خواهد داشت؟ آیا از تشكیل گروههای فقه هنر و رسانه و نیز فقه پزشكی و فقه سیاسی و... در حوزه مقدسه قم اطلاع دارد؟ آیا بحث در فقه انتخابات كه از حسّاسترین امور اجتماعی عصر ماست را اطلاع دارد؟
6. ایشان میگوید «علم فقه پر از تبعیض بین مرد و زن و بنده و مولا و کافر و مؤمن است که با رجوع به اخلاق باید ترمیم شود» در این مطلب كه میان زن و مرد در برخی موارد تفاوتهایی وجود دارد، تردیدی نیست؛ امّا به چه دلیل اینها بر خلاف عدل است؟ آیا اگر زن باید قرائت نمازش را آهسته بخواند و مرد در برخی نمازها باید به صورت آشکار قرائت كند، از مصادیق تبعیض و ظلم است؟! آیا این حكم که خواندن نماز در برخی از زمانها برای زنان مشروع نیست در حالیکه درباره مردها، موردی نداریم که نماز شان ساقط شود، از مصادیق تبعیض است؟ در مسئله دیات، اختلاف بین زن و مرد، از جهت ارزشگذاری نیست و نباید توهّم کرد که در اسلام ارزش زن از مرد کمتر است، بلکه در مجموعه نظام اجتماعی از ازل تا ابد، شارع متعال دیه را به عنوان یک «عقوبت» لحاظ کرده است نه «ارزش» و از این جهت است که میان مردها بین دیه دانشمند و جاهل فرقی نیست، و تفاوتی ندارد که مرد مقتول فردی مؤثّر در اقتصاد و اجتماع باشد یا غیر فعال. این عقوبت هم براساس ملاک تنبیه است و نه ملاک خصوصیات افراد.
آیا به نظر ایشان، دیه را باید بر اساس ارزش مادی افراد قرار داد؟ آنگاه نخواهد گفت افراد و انسانها به صورت مالهای مختلف القیمة میباشند؟! آیا آنچه در زمان ما در برخی كشورها رائج است كه برای هر قسمتی از اعضای بدن ارزش خاص و برای انسان باسواد و بیسواد و قوی و ضعیف ارزشهای متفاوت قرار دادهاند را میتوان پذیرفت و سپس از كرامت انسان صحبت كرد؟!
فرقهای فراوانی که میان کافر و مؤمن وجود دارد تلنگری است تا آنان به خود آیند و در جستجوی حقیقت باشند. چرا از دید منفی به آن نگاه میشود؟ اگر در ادارهای بین حقوق و دستمزد افراد امین و غیر امین فرق گذاشته شود، آیا تبعیض و ظالمانه است؟ آیا عقل حکم نمیکند چنین فرقی باید گذاشته شود تا افراد غیر امین، به مرور در راه امانتداری قرار گیرند؟
اما نسبت به عبد و مولی، چرا این همه تلاشهای دین و علم فقه جهت منسوخ شدن بردهداری و از بین رفتن موضوع عبد مورد توجّه قرار نمیگیرد؟! آیا پیوسته و به بهانههای مختلف، اسلام بهدنبال آزادكردن عبد نبوده و نیست؟ آیا اسلام و فقه نسبت به حرّیت و آزادبودن انسان ترغیب ندارد؟
7. آقای سروش آورده است که «علم فقه، علمی مصرفکننده است که همه چیزش وابسته به علوم دیگر است»! ؛ مقصود از وابستگی چیست؟ آیا مقصود ایشان توقّف این علم بر ادبیات، منطق، اصول و برخی علوم دیگر است؟ اگر چنین امری مراد است، بهعنوان نقص شمرده نمیشود و تعبیر به مصرفکننده، تعبیری دور از واقعیت است. همه علوم به یک معنا مصرفکننده و عرَضی هستند و هر علمی متوقّف بر یک مبادی و مقدماتی، به صورت تصوری یا تصدیقی است.
علم فقه |
8. ایشان بیان میكند: «فقه (نه علم فقه) امری است عرضی نه ذاتی دین، که میتوانست سر تا پا جز این باشد که هست» این تعابیر هیچکدام، مابهازاء مفهومی صحیح ندارند. مقصود از اینکه فقه عرَضی است، چیست؟ آیا با وجود ثوابت و ضروریات و قطعیات، باز میتوان گفت فقه عرَضی است. آیا مقصود از عرَضی بودن این است که بدون تدین به فقه میتوان تدین به دین پیدا نمود؟ اگر مقصود این است، باید با صراحت بگویم که اشتباهی است بس عمیق و دور از واقعیت. دین مرکب از اعتقادیات، اخلاق و احکام است و نمیتوان اخلاق و احکام را از عوارض دین دانست. حتّی اگر تعبیر به «فقه اصغر» را هم بپذیریم، باز به معنای عرَضی بودن نخواهد بود.
چطور فقه عنوان عرَضی دارد، در حالیکه خروج از آن مستلزم تعدّی از حدود الهی و ظالم بودن و فاسق بودن است؟ آیات شریف: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ یتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ[1]» و «وَ مَنْ یتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ[2]» و «فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ[3]» را آقای سروش چگونه تفسیر میكنند؟!
علاوه آن كه: فقه، چطور میتوانست سر تا پا غیر از آنچه باشد که هست؟ اگر بهجای این فقه، فقه دیگری مقصود است چگونه قابل تصوّر است؟!
9. ایشان ادعا کرده است همه احکام فقه موقت است، مگر اینکه خلافش ثابت شود. ایشان این اصل را از کجا آورده؟! در هیچ کتاب فقهی متقدّمین و متأخّرین چنین مطلبی یافت نمیشود. آری، عکس آن براساس ضوابط و قواعد است که اصل در احکام ـ یا بر اساس قضایای حقیقیه و یا بر اساس استصحاب و یا حدیث «إِنَّ حَلَالَ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ[4]» ثابت است؛ مگر آنکه خلافش ثابت شود.
آیا ایشان تفکیک بین احکام ضروری و غیر ضروری را منکر است؟ آیا وجوب نماز، روزه، زكات، حج، جهاد و... که از ضروریات است را انكار میكند؟ آیا اصل لزوم تأدیب جانی و مقابله با جنایت از احکام موقّتی دین است؟ آیا لزوم انفاق و رسیدگی به فقرا و زدودن فقر از جامعه از احکام موقّتی است؟ آیا صحّت بیع، اجاره و جمیع معاملات عقلایی که ردعی از طرف شارع ندارند، از احکام موقّتی است؟ آیا اصل وجوب امر به معروف و نهی از منکر با قطع نظر از کیفیت اجرای آن ـ که به نظر حقیر تابع شرایط زمان و مکان است ـ ضروری نیست؟ آیا اصل وجود حکومت و لزوم وجود حاکم در اجتماع بشری از ضروریات اجتماعی و به دنبال آن از ضروریات دین نیست؟
ایشان این مطلب که در قرآن کریم مکرّر از «احکام الهی» به «حدود الهی» تعبیر شده است را چگونه تفسیر میكند؟! اگر همه احکام موقّت بوده است، دیگر تعدّی از آن باید مقتضای طبع آن احکام باشد و در نتیجه موضوعی برای تعدّی باقی نمیماند، و بالاخره تهدید خداوند به تعدّی از حدود الهی چه معنایی خواهد داشت؟ آری، برخی از احکام بر حسب تغییر زمان و مکان و سایر شرایط تغییر میکند و این امر قابل انکار نیست.
10. آقای سروش گفته است: جامعه فقهی، جامعهای عبوس و پر از ریا و تبعیض و تحمیل است و ما به جامعهای اخلاقیـ حافظی نیاز داریم! بسیار عجیب است که عبوس بودن، ریا، تبعیض و تحمیل را معلول فقه و احکام فقهی دانسته! ما معتقدیم که اگر فقه به معنای واقعی خود اجرا شود، هیچگونه عبوس بودن یا تبعیض و تحمیلی واقع نمیشود.
آیا رعایت احکام و ضوابط در باب عبادات و اینکه در مآل، انسان عبادتی صحیح و دقیق را انجام دهد، موجب عبوس بودن میشود؟ مراجعه به زندگی فقهای بزرگ، کاملاً خلاف این مطلب را اثبات میکند.
آیا رعایت «حدود الهی»، موجب ریا و تبعیض است؟ آیا التزام به حلال خداوند و ترک حرام موجب این عناوین میشود؟ ایشان کدام قانون یا قاعده فقهی را سراغ دارد که چنین نتیجهای داشته باشد؟
11. ایشان میگوید: علم فقه موجود درخور جهان و جهانبینی و عقلانیت کهن است. اوّلاً: قرآن و سنّت پیامبر و ائمه معصومین؟عهم؟ و عقل، منابع علم فقه است. آیا ایشان معتقد است این منابع نیز کهن و مربوط به جهانبینی کهن است؟ آیا ایشان میتواند ابتنای عقل را بر جهانبینی در دورهای خاص تصوّر نماید؟ آیا عقل و احكام عقلی كه دارای ملاكات ثابت و غیرقابل تغییر است را میتوان زمانمند دانست؟ چگونه قرآن كریم بر جهانبینی کهن مبتنی است؟ و چنانچه ایشان بپذیرد کهنگی در منابع راه ندارد، آنگاه علم برخاسته از آن، چگونه مبتنی بر کهنگی است؟
ثانیاً: تفکیک بین فقه و علم فقه امری منطقی و صحیح نیست. این تفکیک در صورتی است که فقها بخواهند کاملاً براساس خصوصیات شخصی خود، فقه و احکام را استنباط نمایند، در حالیکه وجود ضوابط محکم در علم اصول همراه با قواعد عقلایی و فقهی، فقیه را در چارچوبی خاص قرار میدهد که نمیتواند خارج از آن استنباط نماید.
اشتباه اساسی آن است که علم فقه را مانند سایر علوم بدانیم و با تعابیر بشری و تاریخی و نامقدس تخطئه کنیم. آری! مسئله جریان خطا و صواب امری است مورد قبول، اما همین امر هم در چارچوب خاصی است.
آورده است: «تحوّل و پویا شدن علم فقه امری که هنوز تصوراً و تصدیقاً در ذهن حوزویان استقرار نیافته، گرچه صدقاً و عدلاً حوزه قم از دوران ما قبل قبض و بسط تا امروز تفاوت بسیار یافته است». این ادّعا مبتنی بر خیالاتی است که ایشان در ذهن خود استوار كرده است. چگونه تغییر در اموری که هیچ ارتباطی به استنباط و اجتهاد ندارد، میتواند موجب تحوّل و پویایی علم فقه شود؟ در این مطلب تردیدی نیست كه چنانچه جهانبینی فقیه بهنحوی باشد كه دین را به صورت محدود و فردی بداند، لامحاله استنباطات هم فردی خواهد بود، اما اگر وسیع باشد و دین را امری فردی و اجتماعی بداند، طبعاً نحوه استنباط هم تغییر میكند؛ اما اینها هیچكدام به تئوری قبض و بسط شریعت ارتباط ندارد.
12. دكتر سروش در پایان کلمات خود توصیه كرده است «مؤمنان سراغ علم فقه بروند نه فقیه خاص»؛ آیا اگر مكلّف در بین فقها یکی را اَعلم از همه تشخیص داد، باز همین حرف را میزنند؟ ایشان چه دلیلی بر این مدّعا دارد و براساس کدام دلیل، تقلید ابتدایی از میت را جایز میداند؟ عجیب آن است که این نظر را به عنوان حکمی فقهشناسانه و برون فقهی، آورده است.
ایشان تصریح كرده است: «این مطلب خود خارج از علم فقه است»، آنگاه چگونه مردم مؤمن را به رجوع به علم فقه توصیه میکند؟ آیا این مطلب تناقض نیست که از طرفی مؤمنین را به علم فقه ارجاع میدهد و از طرف دیگر این مطلب را به حکم برون فقهی مستند میكند؟ آیا عمل به همین توصیه ایشان عملِ به علم فقه است یا عمل به کسی که ادّعای فقهشناسی دارد؟ ایشان كه مردم را از رجوع به اشخاص باز میدارد، چگونه توقّع دارد به نظر خودش به عنوان کارشناس عمل نماید؟ اگر آقای سروش واقعاً مجتهد است باز عمل به نظر یک فقیه خاص میشود و اگر نیست که حقّ اظهار نظر ندارد! ایشان خود را به باغبان تشبیه كرده است! این چه باغبانی است که درختان باغ را از ریشه قطع میكند.
13. آقای سروش! چرا بهجای توجّه به آیه «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ[5]» که متأسفانه تفسیر به رأی نمودهاید، به آیه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ[6]» توجّه نکردهاید؟! چرا به «آیه نفر» که زیربنای فکری حوزههای علمیه است توجّه ننمودهاید؟ ترغیب مقلّدان به پرسش، کذب محض است؛ آنچه واقعیت دارد نیاز مقلّدان به موضوعات و مسائل جدید است که کتابهای استفتایی را بهوجود آورده است. آیا جامعالشتات میرزای قمّی در اثر ترغیب آن فقیه بزرگ به پرسش مؤمنان بوده است؟
شما فتوا دادهاید که مؤمنان از علم فقه تقلید کنند نه از فقیهان و آوردهاید: «فرقی بین شیعی و سنّی نیست!»؛ تعجب آن است که تبعیت از فقه اهل تسنّن برای یک شیعه که امامان معصوم؟ع؟ را از نظر علمی و معنوی در طول وجود با برکت پیامبر اكرم؟ص؟ و با دستور آن حضرت در حدیث ثقلین، لازمالاطاعه میداند، یکی دانستهاید!
14. آقای سروش فقه را «موجب سرطان برای حوزه علمیه» دانسته است؛ درست خلاف آنچه که امام باقر و امام صادق؟ع؟ نبود برخی روات و اصحاب خود را موجب «لَانْدَرَسَتْ آثَارُ النُّبُوَّةِ[7]» اندراس نبوّت و بودن آنها را موجب بقای نبوّت دانستهاند؛ بهعنوان «نبوت» توجه شود. ایشان بفرماید مراد امام صادق؟ع؟، کدام فقه است؟
ب) دلیل قرآنی حکم ارتداد
آقای سروش! ظاهر کلمات شما این است که فقهای شیعه و سنّی نسبت به حکم مرتد، گویا بر برخی اخبار آحاد استناد نمودهاند و این حکم هیچ دلیلی از قرآن کریم ندارد. سؤال این است که به نظر جنابعالی خدای متعال چه دلالتی در آیه «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَیرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَیكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ[8]» بیان میفرماید. آیا بر اساس این آیه نباید پذیرفت که قوم موسی؟ع؟ بعد از آنکه گوسالهپرست شده و از دین موسی؟ع؟ خارج و مرتد گردیدند، خداوند متعال توبه آنان را در کشتن قرار داد؟ روشن است چنانچه بخواهیم آیه را بر غیر ظاهر حمل نماییم باید دلیل و قرینه روشنی داشته باشیم که به طور مسلّم نداریم. بنابراین، اصل چنین حکمی به تصریح این آیه شریفه در شریعت موسی؟ع؟ بوده است.
نکته مهم دیگر آن است که: هم بر اساس استصحاب شرایع سابق و هم بر اساس اینکه به تصریح آیات فراوان، قرآن کریم مصدّق تورات و انجیل است و آیاتی كه دلالت دارد مسلمان باید به آنچه بر پیامبر اكرم؟ص؟ و انبیای گذشته؟ع؟ نازل شده ایمان داشته باشد، نتیجه این میشود که تا مادامی که بر نسخ حکمی از احکام شرایع سابق دلیلی نداشته باشیم، مسلمان نیز باید به آن ملتزم باشد و این، یعنی باید پذیرفت كه در شریعت اسلام نیز چنین حکمی وجود دارد.
البته توجه به این نكته هست كه نادری از فقها حكم مرتد را فقهی سیاسی دانستهاند، اما این نظر مورد قبول اكثریت فقها نیست؛ و اگر هم بپذیریم، باز روشن است كه همان ملاك سیاسی آن در قضیه سلمان رشدی و آن مرتد آذربایجانی بهخوبی وجود دارد و هیچ جای انكار نیست.
ج) فلسفه تشریع جهاد ابتدایی
مطلب دیگر آنکه از جوابیه ایشان استفاده میشود: نسبت به مشروعیت جهاد ابتدایی تردید و یا انکار دارند! سؤال این است كه آیا شما آیات جهاد ابتدایی در قرآن کریم را بهصورت جامع و کامل مورد بحث و توجه قرار دادهاید؟ نمیتوان اسلام را به سبب تشریع جهاد ابتدایی، دین خشونت نامید؛ بلکه جهاد ابتدایی برای نجات از ضلالت، شرک و کفر است، که به یقین، از نجات از جهل و نادانی به مراتب بالاتر و با ارزشتر است.
البته توجه دارید که در قتال، امکان کشتن از دو طرف است؛ یعنی ممکن است مسلمان در جهاد ابتدایی جان خود را از دست بدهد تا دیگران از کفر و شرک نجات یابند؛ و چه ایثاری بالاتر از این عمل میتواند باشد.
پینوشتها:
[1]. بقره: 229.
[2]. طلاق: 1.
[3]. مؤمنون: 7.
[4]. محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص148، ح7.
.[5] مائده: 101.
[6]. نحل: 43 و انبیاء:7.
[7]. شیخ مفید، الإختصاص، ص66، درباره زرارة بن أعین و جابر بن یزید الجعفی.
[8]. بقره: 54.