
اشاره
محمدعلی مجدفقیهی (متولد 1342ش)، دانشآموخته حوزه علمیه (فقه، اصول، فلسفه، کلام و عرفان) و دانشگاه، و عضو هیأت علمی گروه قرآن و متون اسلامی دانشگاه معارف اسلامی است. تخصص و تسلط وی در منابع اصیل اسلامی، به ویژه نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه، زبانزد است. برخی از آثار علمی چاپ شده دکتر مجدفقیهی عبارت است از:
1. اسلام و نفی خشونت. 2. آشنایی با صحیفه سجادیه(به سه زبان فارسی، انگلیسی و فرانسه ترجمه گردیده است). 3. درآمدی بر انسانشناسی نهج البلاغه. 4. پرتوی از نور فاطمه (شرح خطبه فدکیه). 5. تصحیح و تعلیقه بر کتاب ضیاءالقلب فیض کاشانی 6. تصحیح و تعلیقه بر کتاب هدیه الملوک فی السیر و السلوک مرحوم همدانی.
با سپاس مجدد از جناب دکتر مجدفقیهی، بار دیگر مشروح گفتوگوی معارف را با ایشان در باب عرفان اسلامی از منظر اهلبیت؟عهم؟ تقدیم مخاطبان فرهیخته نشریه میکنیم.
معارف
تعریف جنابعالی از «عرفان اهلبیت؟عهم؟» چیست؟ لطفاً وجوه افتراق آن را با عرفان مصطلح اسلامی برشمارید.
واژه عرفان چنانچه از نامش هویداست، دانشی است که بر محور شناخت خدا(عرفان نظری) و سیر به سوی خدا(عرفان عملی) شکل گرفته است؛ البته تفاوت در روش آن است که این شناخت را مستند به کشف میداند.
طبیعی است که اگر به متون دینی خودمان مراجعه کنیم، میبینیم که غرض خلقت و بعثت، هر دو، معرفتالله است. در روایتی از سیدالشهدا؟ع؟ داریم: «مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ» خدا مخلوقات را آفرید برای اینکه او را بشناسند؛ بعد از شناختن، چه میشود؟ «عَبَدُوه»؛ وقتی بنده او شدند چه میشود؟ «اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَه مَنْ سِوَاه[i]» به استغنا میرسند و از جز خدا احساس بینیازی میکنند و آن فقر و وابستگیشان به خدا سبب میشود که انواع فیوضات در وجودشان تجلی کند؛ همانگونه که علی؟ع؟ میفرمایند: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ[ii]» که «اول» به معنای اساس است؛ یعنی اساس دین شناخت خداست؛ و در خطبهای دیگر فلسفه بعثت انبیاء را هم همین دانسته و میفرمایند: «وَ بَعَثَ إِلَى الْجِنِ وَ الْإِنْسِ رُسُلَهُ[iii]» و خدا پیامبران را برای چند هدف فرستاد که مهمترینش این است که: «لِیعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوه[iv]» تا بندگان خدا به خداوند، علم و معرفت پیدا کنند بعد از آنکه جاهل بودند.
نکته مهمی که در اینجا وجود دارد این است که در مکتب اهلبیت؟عهم؟ دو نکته در بحث عرفان بالله وجود دارد که این دو نکته از جمله وجوه افتراق و امتیاز این عرفان با سایر عرفانهاست؛ و آن دو نکته این است که:
در مکتب اهلبیت؟عهم؟: اولاً راه دستیابی به معرفت صحیح، از طریق اهلبیت؟عهم؟ است. در این زمینه روایات زیادی داریم: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ ...» ثانیاً در این مکتب، معرفت صنع خداست؛ یعنی اینگونه نیست که هر کسی خواست بتواند به شناخت خدا برسد. قرآن میفرماید: «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه»؛ یعنی باید قابلیت داشته باشد و آن زمانی است که فرد در مقام تسلیم قرار گیرد. ائمه؟عهم؟ را «بَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاس» گویند، یعنی بابی که انسانها را امتحان میکند. جالب است بدانید در سوره حمد، صراط مستقیم را به وسیله افراد تعریف میکند؛ لذا نتیجه میگیریم که خداوند زمانی تجلی میکند و معرفت را به جان فرد میاندازد که فرد در مقام تسلیم یعنی تسلیم خلفای الهی باشد. پس معرفت، صنع خداست.
اولاً : راه دستیابی به معرفت صحیح و برتر و تحولزا، از طریق اهلبیت؟عهم؟ است. در این زمینه روایات زیادی داریم: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى[v]» خدا فقط به وسیله ما شناخته میشود. سخن ما در ضرورت تمسک به اهلبیت؟عهم؟ در معرفت مربوط به اثبات وجود خدا و یا معرفت از طریق مفاهیم نیست ـ زیرا اثبات وجود خدا امری فرا دینی است و هر کسی3که از موهبت عقل برخوردار باشد با تعقل و تفکر به وجود خدا پی میبرد و مرحلهای از شناخت نیز که در پی همین اثبات است متوقف بر دین نمیباشد ـ اما در روایت «بِنَا عُرِفَ اللَّهُ» یا در روایت دیگر که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ» اگر خدا میخواست خودش را میشناساند «وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِیلَه[vi]» ما را ابواب و درهایی برای شناخت خودش قرار داده است، سخن از شناخت خاصی است.
ثانیاً: راز این قضیه چیست که عرفان در معرفة الله منحصر از طریق اهلبیت؟عهم؟ است؟ دلیلش این نکته دوم است که معرفت در مکتب اهلبیت؟عهم؟ صنع خداست؛ یعنی اینگونه نیست که هر کسی خواست بتواند به شناخت خدا برسد. قرآن هم این را میگوید: «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ[vii]» هر کسی نمیتواند ایمان واقعی به خدا پیدا کند. خدا باید اذن دهد؛ یعنی آن قابلیت را باید داشته باشد و آن قابلیت زمانی است که فرد در مقام تسلیم قرار گیرد. همانگونه که شیطان شناختی نسبت به خدا داشت و بندگی خدا را کرد اما در تسلیم ننشسته بود، لذا محروم و مهجور شد.
ائمه؟عهم؟ را «بَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاس[viii]» گویند، یعنی بابی که انسانها را امتحان میکند و این راه را خدا قرار داده است. جالب است بدانید که در سوره حمد، صراط مستقیم به معرفت یا عبادت تبیین شده است؛ بلکه صراط مستقیم را به وسیله افراد تعریف میکند. سوره حمد، تولّی و تبرّی است و صراط مستقیم، صراط کسانی است که خدا به آنها نعمت داده که همان اهلبیت؟عهم؟ هستند؛ نه کسانیکه خدا بر آنها غضب کرده است. یعنی در سایه تولای منعمین است که انسان در صراط مستقیم قرار میگیرد. میتوانست بفرماید صراط مستقیم، صراط عبودیت است، ولی دقیقاً روی افراد برده است؛ لذا نتیجه میگیریم که خداوند زمانی تجلی میکند و معرفت را به جان فرد میاندازد که فرد در مقام تسلیم یعنی تسلیم خلفای الهی باشد. پس معرفت، صنع خداست. حضرت علی؟ع؟ میفرمایند: « اوهام و عقول، خدا را درک نمیکنند این خداست که بر آنها تجلی میکند و خودش را آشکار میسازد[ix]». خدا خودش را بر کسیکه اهل تسلیم باشد آشکار میکند؟ تسلیم چه کسی؟ تسلیم کسی که خداوند تسلیمش را خواسته، که پیامبر یکی از آنهاست: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً[x]» معنای سلّموا در اینجا سلام نیست، یعنی تسلیم او باشید. خود رسولالله؟ص؟ اولالمسلمین است و مقام تسلیم دارد. «فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِی لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ[xi]» اگر با تو محاجه کردند بگو همه وجود خود را تسلیم خدا کردهام و هر کسی هم که تابع من است(چنین است). که اینجا تابعین اهلبیت؟عهم؟ هستند که در مقام تسلیم نشستهاند. راه معرفتی که انسان را به حرکت در آورد و شناخت صحیح بدهد از طریق اهلبیت؟عهم؟ است.
شناخت در مکتب اهلبیت؟عهم؟ اگر منتهی به حرکت نشود هیچ ارزشی ندارد. «إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِینَ حَتَّى تَعْرِفُوا وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا» شما معرفت پیدا نمیکنید تا تصدیق کنید «وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا[xii]» تصدیق به درد نمیخورد مگر اینکه تسلیم شوید. در ادامه حدیث میفرماید: «مردم اولی را گرفتهاند و این را رها کردهاند». در مکتب اهلبیت؟عهم؟ شناخت محض، هیچ ارزشی ندارد.
حضرت علی؟ع؟ میفرمایند: «کمال معرفت، تصدیق اوست[xiii]» یعنی ارزش معرفت به تصدیق و ارزش تصدیق به توحید است. پس عرفان به معنای حقیقی خودش آن معرفتی که انسان را به آستانه قرب حضرت حق برساند؛ که منحصراً از کانال پیامبر و اهلبیت و ائمه معصومین؟عهم؟ است. جهتش هم این است که اولاً خدا این عرفان را به آنها داده و باید از آنها کسب کرد. اتفاقاً این نکته را حضرت علی؟ع؟ میفرمایند: «أَنَّ أَحَداً لَمْ ینْبِئْ عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ كَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ؟ص؟[xiv]» احدی از خدا انباء نکرده و خبر نیاورده آنگونهای که رسولالله آورده است. پس راهش همین است. عجیب این است که بزرگان عرفان هم به این موضوع اعتراف کردهاند که معرفتی که در مکتب اهلبیت؟عهم؟ است هیچ کجا نیست.
دیگر این است که اگر خدا بخواهد این معرفت را به ما بدهد باید تسلیم آنها شویم. خدا میگوید: کسیکه در مقام تسلیم است، عرفان میگیرد. «السَّلَامُ عَلَیكُمْ یا مَحَالَ مَعْرِفَةِ اللَّه[xv]» اینها محل معرفت خدا هستند.
آیا تاکنون منبعی که تمام وجوه و مؤلفههای عرفان ناب را از مکتب اهلبیت؟عهم؟ اخذ ، تبیین و ارائه کرده باشد، داریم که عرفانآموز شیعی بتواند از آن استفاده کند؟ با توجه به اینکه وقتی به عرفان مدوّنِ رایج نگاه میکنیم، واقعاً برخی جاها، دیوار و مرزی میان عرفان اسلامی مصطلح و تصوف نمیبینیم و در واقع مرزهایشان برداشته و یکی شدهاند!
صرف نظر از متون موجود که عرفان مدّوَن آنجاست، با کمال تاسف و اندوه باید بگویم: خیر! متاسفانه منبعی که این عرفان را استخراج کرده و تمایزات آن با عرفان مدون را گفته و حقیقت عرفان را بیان کرده باشد، نداریم. عمده آنچه تا کنون نوشته شده تطبیق است؛ حتی در اخلاق هم چنین است. اخلاق و عرفانهایی که نگاشته شده، حتی موضوعات ریز در عرفان، مثل انسان کامل، همان تفکر ابنعربی و یا برخی از مکاتب عرفانی است که تنها با شواهدی از منابع قرآن و اهلبیت؟عهم؟ مزیّن شده است. نه تنها ساختار عرفانی بلکه ساختار کلام و اخلاق ما هم برگرفته از این متون است نه برگرفته از آیات و روایات.
اگر در نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه غور کنید، میبینید که مثلاً وقتی از خدا صحبت میکند بر صفت «عظمت» متمرکز شده[xvi] در حالیکه در علم کلام، بیشتر به صفت «عدالت» خدا که تنها صفت مخوف الهی است، متمرکز شده است. یا در تمام روایات وقتی صحبت از خدا و صفات او میشود، آثار تربیتی آن ذکر شده، با اینکه در کتابهای ما منعکس نشده است. مثلاً اگر خدا قادر است نتیجه معرفت به قدرت خدا چه باید باشد؟ اگر خدا اول و آخر است و من این را باور دارم نتیجه تربیتی این باور چیست؟ این حرفها در کدام کتاب آمده؟ اما در منابع روایی ما هست ولی ذکر نشده است. بر همین وزان است عرفانهای مدّوَن؛ با این تفاوت که قضایا و مسائل علم کلام از اعتبار صد در صدی یا حداکثری برخوردار است در حالیکه قضایا و گزارههای عرفانی در عرفان مدّوَن از چنین اعتباری برخوردار نیست.
از کجا باید شروع کرد؟
باید در حوزههای علمیه آسیبشناسی شود. اولین آسیب این است که حوزههای علمیه ما به علوم اسلامی و کتب مرتبط با آن، بیش از متون اسلامی بها دادهاند! مثلاً الان در حوزه علمیه، متخصص اسفار و متخصص رسائل و کفایه داریم اما متخصص نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه، کافی، بصائر الدرجات و توحید صدوق نداریم؛ چون حدیث و دعاست و فقط بخش فقهی این احادیث مورد بررسی دقیق اندیشمندان در عرصه فقه قرار گرفته و احادیث معرفتی در اختیار مجموعهای از اخباریها و محدثین سادهاندیش بوده است؛ لذا عالمان نقّاد و دارای ذهن قوی در اینگونه احادیث و ادعیه ورود پیدا نکردهاند که تأمل کنند. البته اگر هم در گوشه و کنار بوده، به یک جریان تبدیل نشده و بسیار حداقلی است.
من این را چند سال پیش در شرح صحیفه سجادیه که صوتی آن موجود است، بیان کردهام که در حدیثی آمده است: «وَ لَا تَنْقُضِ الْیقِینَ أَبَداً بِالشَّكِّ[xvii]» طرف بر باطل شدن یا نشدن وضویش شک کرده و امام؟ع؟ این را فرمودند. هزاران صفحه تحت عنوان استصحاب در اطراف این حدیث نوشته شده، اما جملات عمیق معرفتی در روایات چه؟! برای این خطبه حضرت علی؟ع؟ «مَا وَحَّدَهُ مَنْ كَیفَهُ وَ لَا حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَه[xviii]» چقدر شرح و توضیح داریم؛ ولی جای تأسف است که اندیشمندان و حوزویان ما غوری که در دانشهای اسلامی کردند، تسلطی که بر کتابهای نگاشته شده در فلسفه و علم اصول داشتند و یا فقط در روایات فقهی تأمل کردهاند، چرا این فکر و اندیشه و نیرو را در عرصه روایات و ادعیه معرفتی ما وارد نکرده و نظام معرفتی و مدلها و الگوهای عملی از آن استخراج نشده است؟!
جواب جنابعالی به این چرایی چیست؟
از یک جهت پاسخ این است که چون متأسفانه ما در مواجهه با اهل سنت قرار گرفتهایم و آنها هم این چیزها را علم میدانسته و کسیکه آنها را بداند، عالم میشمردهاند. مثلا آنها به ادبیات، فقه و اصول بها میدادند و متخصص این مسائل را عالم میدانستند؛ در نتیجه ما هم تنها اصول را علم دانستیم و اصولی را عالم. الان اگر کسی تفسیر بگوید، بسیاری نه تفسیر را علم میدانند و نه مفسر را عالم! یعنی برای مفسر، شارحِ نهجالبلاغه و شارحِ صحیفه سجادیه، پرستیژِ علمی وجود ندارد.
از استاد مطهری نقل است زمانی که مرحوم آیتالله العظمی خویی جلد اول تفسیر «البیان» را منتشر کرد و ادامهاش متوقف
شد، در سفر عتبات از ایشان میخواهد که مباحث تفسیری خود را مثل علامه طباطبایی ادامه بدهد؛ اما آیتالله خویی ضمن عذرآوری، واقعیت تلخی را درباره علامه میگوید: «ایشان تضحیه کردند»؛ یعنی علامه با درس و بحث و نگارش تفسیر قرآن، خود را قربانی کرد و آینده خود را در حوزه، فدا نمود؛ ولی من این کار را نمیکنم! متأسفانه چنین بوده و تا حدودی هنوز هم هست که اگر عالمی به جای فقه و اصول وجهه همّت خود را در تفسیر قرآن و یا حدیث میگذاشت، باید قید موقعیت و جایگاه ویژه خود را در حوزه و به تبع آن در جامعه، میزد!
بله، مگر چند فقیه، تفسیر قرآن یا شرح نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه نوشتهاند؟! عمده شارحین، فقیه نبودهاند! این جای تأسف دارد. این بیاعتنایی به کلام معصومین؟عهم؟ به تقدم ناخواسته کلام بشر عادی بر کلام معصوم؟ع؟ انجامیده است.
مرحوم شهید مطهری همان کسیکه عرفان ابن عربی را در قبضه خود دارد در خطبه 220 نهجالبلاغه که حضرت علی؟ع؟ اوصاف سالکین الیالله را بیان میکند، میفرماید: «این خطبه یکطرف، هزار سال عرفان اسلامی هم یکطرف». و یا استاد ما آیتالله حسنزاده آملی که من «فصوص» و بخشی از «مصباح» را نزد ایشان خواندم، میفرماید: این کتابهای موجود (یکی یکی نام میبرد) در مقابل خطبه اول نهجالبلاغه تاب ندارند.
بر اساس مطالعاتی که در مثنوی داشتهام، احساسم این است که اینها گُل حرفهایشان را از کلام امیرالمؤمنین؟ع؟ اصطیاد کردهاند؛ چون این حرفهایشان در منابع حدیثی عامه مانند صحیح بخاری و... نیست، پس ریشه این سخنان از کجاست؟! وقتی مولوی میگوید:
ای علی، ای آنکه جمله دیدهای
شمّهای واگو از آنچه دیدهای
پس معلوم است با کلام حضرت امیر؟ع؟ انس داشته و مطالب حجیم و بلند را از آنجا دریافت کرده است.
ابن عربی - که سنگینترین و دقیقترین کتابها را در عرفان اسلامی مصطلح نوشته- در کتاب «روحالقدس» عبارت خیلی عجیبی دارد که: «هذا علی ابن ابیطالب، صاحبالاسرار و امامها» علی ابنابیطالب؟ع؟ نه تنها صاحب اسرار الهی بلکه امام آنهاست. بعد میگوید: «یا نفس، انظری تمکنه فی المعارف الهیه» ای نفس ببین علی؟ع؟ چقدر در معارف الهی قدرتمند است. بعد میگوید: «انظری خُطَبَه بحوراً لاسواحل له» نگاه کن خطبههای علی؟ع؟ دریاهایی است که ساحل و کرانه ندارند! معلوم است که با خطبههای حضرت آشنا بود. ما اینجا چه بگوییم؟! اگر فصوص را بخوانم و تدریس کنم ملّا هستم اما اگر نهجالبلاغه را بخوانم و درس بدهم یک منبری سادهام! در حالیکه بزرگ این مکتب اعتراف کرده و در برابر خطبههای امیرالمومنین؟ع؟ زانو زده است. حتی امام خمینی؟ره؟ در پیام به کنگره نهجالبلاغه در باره عبارتی کوتاه از این کتاب «مَعَ كُلِ شَیءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیرُ كُلِّ شَیءٍ لَا بِمُزَایلَةٍ[xix]» فرمودند: هان فیلسوفان و حکمتاندوزان بیایید و در جملات خطبه اول این کتاب الهی به تحقیق بنشینید و افکار بلندپایه خود را به کار گیرید و با کمک اصحاب معرفت و ارباب عرفان این جمله کوتاه را به تفسیر بپردازید.
امام؟ره؟ اگر چه در نامه به گورباچوف از عرفان ابن عربی گفتند_ چون مخاطبش ملحد بود_ اما در وصیتنامه خود که برای مسلمانان و مؤمنان نوشتهاند، گفتهاند: ما به نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه مفتخریم؛ ولی اسمی از فصوص ابن عربی نیاوردهاند.
نه تنها اینها که تمام مکاتب عرفانی در جهان اسلام از اول پیدایش تاکنون همه سلسلههای خود را به حضرت امیر؟ع؟ رساندهاند؛ ولی الان حضرت امیر؟ع؟ کجا قرار دارد؟ خطبههای آن حضرت کجا قرار دارد؟ متأسفانه در این موضع باید گریست که ما از عرفان ناب اهلبیت؟عهم؟ محرومیم.
اساساً چرا گرایشی به عرفان اهلبیت؟عهم؟ در میان اندیشمندان و سالکان حوزه عرفان اسلامی نیست؟ و آیا با وضع موجود، امیدی به استخراج و یا تدوین جامع عرفان ناب اهلبیت ؟عهم؟ هست؟
پرسش مهمی است که چرا به عرفان ناب اهلبیت؟عهم؟ گرایشی نیست؟ دلیل اول و اصلی این است که عرفان موجود یک دستگاه است؛ همانطور که فلسفه دستگاهی است که از صفر تا صد را گفته است. از بحث وجود شروع کرده و مراتب آن را گفته و تمام بحثهای آنتولوژی و هستهشناسی را تقریر کرده است. دستگاه عرفان هم میگوید یک عرفان عملی و یک عرفان نظری داریم؛ و صفر تا صد هر یک را هم گفته است. اما ما نیامدهایم از منابع دست اول اسلامی یعنی آیات و روایات، چنین دستگاهی را استخراج کنیم و بگوییم این هم عرفان اهلبیت؟عهم؟ است! ما این کار را انجام ندادیم؛ البته ممکن است چیزهای پراکندهای به اسم عرفان اهلبیت؟عهم؟ گفته باشیم اما تاکنون آن دستگاه صفر تا صد وجود ندارد. این نکته را باید اذعان نماییم که به تعبیر حضرت امیر؟ع؟ «عجایب قرآن انقضا ندارد[xx]» یعنی ما هر دستگاهی تعریف کنیم باز هم در آن حرف داریم؛ ولی همان ساختار اولیه را هم برای کسانیکه میخواهند ورود پیدا کنند آماده نکردهایم و اگر هم کسی وارد شده، بیشتر حالت تطبیقی دارد. به تعبیر مولوی:
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
به نظر شما این دستگاه عرفانی را باید کشف و استخراج کرد یا باید بر اساس منابع اصیل و در دسترس، آن را ساخت؟ به عبارت دیگر آیا دستگاه عرفانی اهلبیت؟عهم؟ موجود بوده است اما ما تاکنون توان کشف آن را نداشتهایم و یا تنها مواد اولیّه ساخت این دستگاه موجود بوده است که ما باید خود آن را بسازیم و یا مونتاژ کنیم؟
به اعتقاد من منابع موجود است و باید آن را کشف کرد؛ اما علت اینکه ما اینها را در متون پراکندهای میبینیم یا خطبههای امیرالمومنین؟ع؟ تنوع دارد به این دلیل است که انسانها هم در عرصه ادراک و فهم و هم در عرصه عمل، طبایع متنوع و وسع متفاوتی دارند؛ لذا راه به سوی خدا برای همه باز شده است. البته نمیشود بگوییم همین است و جز این نیست. در واقع این دستگاه وجود دارد اما ممکن است در یکسری جاها خصوصاً در مباحث درک عرفان نظری و عملی انعطافهایی باشد که به اقتضای مزاجها متفاوت است.
این هم در روایت آمده، مراتبی که در افراد وجود دارد اقتضائات خاص خودش را دارد. حتی قرآن هم محکم و متشابه دارد؛ این به این معناست که تابلوهای دیگر در راه است و انسان تا راه نیفتد نمیتواند بفهمد. البته اصول و گامهای اولیه، لایتغیر و ثابتش چه در عرفان عملی و چه در عرفان نظری موجود است و باید آن را مطالعه کرده و استخراج نمود.
ما روی جرم احکام متمرکز شدیم و از جنبه عقلانیت دینی غافل گشتیم. فلسفههای وارداتی آمدند و از جنبه عرفانی و اخلاقی دین غافل شدیم که عرفان و اخلاق وارداتی جای آنها را گرفتند. همین غفلت از بخش عظیمی از متونمان بود که سبب ورود بیگانه شد. آنها برای اینکه دچار تنش نشوند گفتند: «شریعت» برای شما و «طریقت» برای ما! در حالیکه اینها همه ساختگی است. تنها یک راه است آن هم «صراط مستقیم» است؛ و آن صراطی است که میخواهد مردم را از ظلمت بیرون آورد. حضرت علی؟ع؟ میفرمایند: مردم دو گروهند «مُتَّبِعٌ شِرْعَةً وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً[xxi]» یا پیرو شریعت الهی هستند یا پیرو بدعتند. پس برخلاف ادعای برخی مکاتب عرفانی منسوب به اسلام، شریعت به معنای «پوسته» نیست بلکه به معنای راهی است که انسان را به سوی مقصد هدایت میکند و راه دیگر بدعت است.
عوامل مربوط به جرم را فقیه بحث کرده، اما ذکر خدا، چه؟! «وَ تَبَتَّلْ إِلَیهِ تَبْتِیلًا[xxii]» و پیوسته به سوی خدا بروید _ که امر است _ یعنی چه؟ «اتَّقُوا اللَّهَ» یعنی چه؟ شرک یعنی چه؟ چه کسی شرک را به عنوان حکم الهی بحث میکند؟ ببینید که چطور بین اوامر الهی تفکیک کردهایم؟! همین تفکیک سبب شده که طریقت پیدا شود و برای خودش امر و نهی جعل کند.
مهمترین شاخصهها و مؤلفههای عرفان اهلبیت؟عهم؟ را چه میدانید؟
عرفان موجود دو شاخه نظری و عملی دارد. در عرفان عملی ممکن است چیزهایی با آنچه در آیات و روایات هم هست مشابه باشد؛ اما به نظر بنده تمام آن به نحوی انکار غیر مستقیم آموزههای قرآن و حدیث است! یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط برایم تعریف کرد که مرحوم خیاط گفت: من در عالم مکاشفه عطار نیشابوری را دیدم که در آنجا مقامی ندارد! گفتم: هفت شهر عشق را عطار گشت!!! گفت: بله ما اینجا آمدیم به ما گفتند ما برای شما برنامه و راه دادیم، انبیا را فرستادیم، دیگر برای خودتان چه درست کردید؟! وقتی قرآن کریم تصریح دارد که: «فَمَنْ كانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا[xxiii]» و امیرالمؤمنین علی؟ع؟ میفرماید: «وَ قَدْ قُلْتُمْ رَبُّنَا اللَّهُ فَاسْتَقِیمُوا عَلَى كِتَابِهِ وَ عَلَى مِنْهَاجِ أَمْرِهِ وَ عَلَى الطَّرِیقَةِ الصَّالِحَةِ مِنْ عِبَادَتِهِ[xxiv]» بر منهاج امر الهی و آن طریقه شایسته در امر عبادت، استقامت ورزید و از آن منحرف نشوید؛ نه بر طریقههای اختراعی. فرمول را قرآن و اهلبیت؟عهم؟ بیان کردهاند؛ پس ما دنبال چه چیزی اضافهتر میخواهیم باشیم؟! ما حق نداریم در مسیر الیالله برای خودمان برنامه درست کنیم؛ آیه شریفه میفرماید: «وَ رَهْبانِیةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَیهِمْ...[xxv]» این رهبانیت را بدعت گذاشتهاند، اینها را خدا برایشان ننوشته است. اینها از کجا آمده؟! طریقتهای کبرویه، ذهبیه، شتاریه و ... به چه معناست؟! بعد عدهای میخواهند هر جملهاش را با حدیثی تطبیق دهند! بله برای هر چیزی میتوان حدیثی پیدا کرد و اگر پیدا نشد مطلب را با تأویل به کرسی نشاند!
از طرفی عرفانهای عملی مدّوَن، این مسیر را مسیر صعب و مشکلی ساختهاند. عرفان عملی یعنی رفتن به سوی خدا و خدا میفرماید:«یریدُ اللَّهُ بِكُمُ الْیسْرَ[xxvi]» ولی ریاضتهای سخت و دشوار در عرفان عملی راه را سخت نشان داده است. لذا وقتی به منابع قرآن و روایات مراجعه میکنیم میبینیم این عرفان عملی که پیشنهاد شده با آن عمل و سیر و سلوکی که موجود است، متفاوت است. در نتیجه مسیر صعب و سخت صعب نیست، بلکه سهل است. این شیطان است که راه خدا را صعب نشان میدهد در حالیکه این راه سهل و آسان است. همه عرفانها از طهارت نفس صحبت میکنند اما چگونه؟ باید به مکتب اهلبیت؟عهم؟ نگاه کرد، همه اینها بیان شده است.
شاخصههای سلوک قرآنی و روایی اول احیای عقل است. حضرت علی؟ع؟ میفرمایند: «قَدْ أَحْیا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ[xxvii]» در مسیر سیر و سلوک اول باید عقلت را احیا کنی بعد نفست را بکشی. در صورتی که اینجا میگویند: پای استدلالیان چوبین بود! عقلانیت در همه مراحل حضور جدی دارد و در فرهنگ دینی تأکید فراوانی شده است؛ مثلاً در کتاب «عقل و جهل کافی».
نکته بعدی در این عرفان ناب این است که باید از طریقه صالح در امر عبادت که منهاج در امر الهی است تخطی نکرد. به قول حافظ:
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
هر چه گویند روا نیست نگوییم رواست
مطلب دیگر در عرفان عملی این است که راه رسیدن به خدا و سیر الیالله بدون قرابت معصوم؟ع؟ امکان ندارد. مثالی ساده بزنم: میگویند قطره آبی داشت از آسمان به سوی زمین میآمد و خیلی مغرور شده بود. میگفت ما از بالاییم و به زمین میآییم. همین طور که با تبختر و تکبر میآمد وقتی دریا را دید به خودش آمد. انسان گاه با ریاضت کشیدنهای طاقتفرسا عُجبش بیشتر میشود! زمانی انسان از خودیت و انانیت خارج میشود که انسان برتر را ببیند؛ دریا راببیند. راز ولایت اینجاست، تا او را نبیند خودش را میبیند، وقتی او را دید از خودش رها میشود.
بنده خیلی به کتابهای «فصوص الحکم» و «مصباح الانس» و مکتب عرفان مصطلحِ موجود، علاقمند بودم. با کتابهای ابن عربی، اشعار و غزلیات حافظ و مولوی زندگی میکردم. گاهی حتی میخواندم و اشک میریختم. علت اینکه خدا لطف کرد و در این قضیه افتادم یک مدد غیبی بود. من درس مصباحالانس را خدمت آیتالله حسنزاده آملی میخواندم. بحث طهارت بود؛ که در طهارت ظاهر، باطن و ... بحث میشد. حرفهای زیبایی هم بود. منزل که رفتم گویا نیرویی مرا به کتابخانه میبرد اما من دنبال چیزی نبودم. به کتابخانه رفتم، صندلی را گذاشتم از طبقه بالا یکی از مجلدات «بحارالانوار» را بیاختیار باز کردم که این حدیث جلو چشمم آمد: «فَمَنْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یطَهِّرَ قَلْبَهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ عَرَّفَهُ وَلَایتَنَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یطْمَسَ عَلَى قَلْبِهِ أَمْسَكَ عَنْهُ مَعْرِفَتَنَا[xxviii]»؛ هر کس را خدا بخواهد طهارت قلب دهد، ولایت ما را به او میشناساند و... . بحث طهارت در آنجا بود. یعنی بدون ولایت الهی، امکان طهارت قلب نیست. این برای من حجتی شد. فهمیدم راه چیز دیگری است و از جای دیگری باید حرکت کرد؛ هم در معرفت هم در سیر الیالله بدون ولایت اهلبیت؟عهم؟ و بدون ابوابالله و محالّ معرفهالله انسان نمیتواند به خدا برسد. بدون خلیفه الهی راه ندارد. شیطان در برابر خلیفه سجده نکرد، خدا فرمود برو کنار.
از نظر شما مهمترین مصادیق و عناوین منابع استخراج دستگاه عرفان اهلبیت؟عهم؟ چیست؟
به اعتقاد بنده «قرآن کریم» مهمترین منبع است؛ چون حضرت علی؟ع؟میفرمایند: «وَ اسْتَدِلُّوهُ عَلَى رَبِّكُمْ[xxix]» آدرس خانه خدا را از قرآن بگیرید. البته قرآن کریم احتیاج به تفسیر و تعلیم دارد. کتابی تعلیمی است: «وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة[xxx]». بهترین منبعی که میتواند ما را در این زمینه راهنمایی کند «خطبههای حضرت علی؟ع؟» است. احادیث ائمه؟عهم؟ معمولاً یا سؤال و جوابی بوده یا بینالاثنینی هستند. کتاب توحید کافی، با توحید نهجالبلاغه فرق زیادی دارد؛ چون توحید کافی، یا سوال و جواب است و یا احتجاج و یا مطابق درک هر فرد بیان گردیده، اما حضرت علی؟ع؟ خطبه خوانده است؛ لذا خطبههای نهجالبلاغه چه در عرفان نظری و چه در عرفان عملی، بهترین منبع است؛ بلکه بنا به اعتراف بزرگانی چون ابن عربی این خود بهترین منبع است.
چند جلد کتاب راجع به خدا در نهجالبلاغه، نوشته شده است که متاسفانه دقیقاً همان ساختارهای کلامی رایج با استشهادی از نهجالبلاغه آمده است؛ یعنی نویسندگان نیامدهاند غور کنند و آن ساختارهای رایج را کنار بگذارند و ببینند این مطالب نهجالبلاغه خود چه میخواهد بگوید؛ مثلاً در هیچ آیه و روایتی تعبیر «انسان کامل» نداریم. متأسفانه حتی تعابیر ما هم دستکاری شده است. از همین تعبیرها بگیرید تا خیلی چیزهای دیگر. معنای انسان کامل چیست؟! هیچ وقت سیر الیالله حدّ یقف ندارد و نمیایستد. پیامبر خدا؟ص؟ هم که دارد میرود، خدا به او فیض میرساند؛ فیض خدا هم تمامی ندارد و کامل فقط خداست. «انسان فائز» و یا انسان برگزیده یا اولیای خدا، تعبیر مناسبتری است. انسانِ فائز کسی است که رستگار شده؛ یعنی از جاذبههای خیالی رسته و در مسیر جذبه عظمت الهی قرار گرفته است.
چرا به عرفان ناب اهلبیت؟عهم؟ گرایشی نیست؟ دلیل اول و اصلی این است که عرفان موجود یک دستگاه است؛ همانطور که فلسفه دستگاهی است که از صفر تا صد را گفته است، دستگاه عرفان رایج هم گفته است. اما ما نیامدهایم از منابع دست اول، چنین دستگاهی را استخراج کنیم و بگوییم این هم عرفان اهلبیت؟عهم؟ است! البته ممکن است چیزهای پراکندهای به اسم عرفان اهلبیت؟عهم؟ گفته باشیم اما تا کنون آن دستگاه صفر تا صد وجود تدوین نشده است. این نکته را باید اذعان نماییم که به تعبیر حضرت امیر؟ع؟ «عجایب قرآن انقضا ندارد» یعنی ما هر دستگاهی تعریف کنیم باز هم در آن حرف داریم؛ ولی همان ساختار اولیه را هم برای کسانیکه میخواهند ورود پیدا کنند آماده نکردهایم.
به نظرم «نهجالبلاغه» و «صحیفه سجادیه» در میان منابع موجود، دو منبع بسیار غنی و ارزشمند برای استخراج دستگاه عرفان اهلبیت؟عهم؟ است. همانگونه که بزرگان اعتراف کردهاند؛ به نظر من باید به عنوان کتاب درسی به این دو نگاه شود؛ و به این زودی هم یک نفر نمیتواند مطالعه کند و کتابی با عنوان عرفان اسلامی در نهجالبلاغه بنویسد. این کتاب باید به عنوان کتابی درسی محل بحث، گفتگو و دقت نظر اندیشمندان، محققان و فضلا قرار بگیرد تا بعد از گذشت چند دهه و دریافت نکتههای مهمی که کلیدش را هم حضرت علی؟ع؟ فرموده است، افرادی به این مهم دست بیابند.
حضرت امیر؟ع؟ به فرزندش میفرمایند: «أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ» پسرم اگر قلبت صفا پیدا کرد و خاشع شده «وَ كَانَ هَمُّكَ فِی ذَلِكَ هَمّاً وَاحِداً» و همت تو همت واحدی شد و فقط او را میخواهی آن موقع « فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَكَ[xxxi]» در آنچه که میگویم نظر افکن. پس کسی نمیتواند اشارات کلام معصوم؟ع؟ را دریابد مگر اینکه اول «قلب» و «همت» خود را اصلاح کرده باشد «أَوْ مُؤْمِنٍ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان[xxxii]»؛
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کاو ورقی خواند معانی دانست
یعنی برای این هم احتیاج به کارهای مطالعاتی، تحقیقاتی، پژوهشی و مدارستی و هم احتیاج به صفای باطنی داریم، که نکتهها را دریافت کند و هدایت کند؛ مثل قرآن که میفرمایند: «برای عوام ظاهری، برای اولیا اشاراتی و برای انبیا حقایقی دارد[xxxiii]»، حدیث هم همینگونه است؛ حقایقی دارد که هر کسی نمیتواند بفهمد و هر کسی نمیتواند از آن استخراج کند و لذا اگر با شتاب بخواهیم چیزی را آماده کنیم به نتیجه نمیرسیم.
جایگاه ادعیه در نظام عرفانی اهلبیت؟عهم؟ با توجه به تفاوت سطحشان با احادیث، چیست؟
فوقالعاده است. قالب بیانی دعا با حدیث متفاوت است؛ چون در حدیث بر اساس شعور مخاطب صحبت شده، اما در دعا اینگونه نیست. مضافاً بر اینکه عبارات و تشبیهات و استعاراتی که در دعا هست، در حدیث وجود ندارد. حتی دعاهای حضرت علی؟ع؟ در بعضی مباحث عرفانی، خیلی زیباتر از خطبههای ایشان است. در صحیفه علویه تعابیر حضرت علی؟ع؟ واقعاً فوقالعاده است. حضرت علی؟ع؟ در باره اینکه صفات الهی را نمیتوان توصیف کرد و تعبیری مطابق با آن ارائه داد، میفرمایند: «الَّذِی لَیسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ[xxxiv]» صفت خدا نه حدّ دارد و نه قابل توصیف است؛ و امام سجاد؟ع؟ همین مطلب را در تعبیری بسیار زیبا بیان میکند: «وَ تَفَسَّخَتْ دُونَكَ النُّعُوتُ[xxxv]» تمام توصیفها در برابر اوصاف تو متلاشی میشود. تعابیری که در مناجاتها و نیایشها هست فوقالعاده عجیب است.
ائمه شیعه؟عهم؟ و همچنین خود شیعه به دلیل تقیهای که وجود داشته و نمیتوانستند بسیاری از حرفها را بزنند، معارف اعتقادی خودشان را در قالب دعا و یا زیارت گفتند؛ مثلاً «زیارت جامعه» متنی است که باورهای ما نسبت به امامت را در عالیترین قالب فشردهسازی نموده و زیباتر از آن را پیدا نمیکنید. در کتاب «بصائرالدرجات» که احادیث امامت را آورده معارف اعتقادی به زیبایی بیان شده است.
ائمه؟عهم؟ در دعا و مناجات، از دست فهم پایین و دست و پاگیر مردم رها بودند و در واقع دغدغه فهم مخاطب را نداشتند.
بله. عجیب این است که چون در خلوت شیعه بوده، نه در مجلس حدیث و نقل و بحث، ایشان خودشان در خلوت خود دعا میخواندند، زیارت میخواندند و آنجا میفهمیدند که چه خبر است. الان که اعتقاد عمده مردم به امامت بدون کتاب و درس، اینقدر محکم است به خاطر زیارتنامههاست. حتی علمای ما هم در زیارتنامههایی که میخوانند در مییابند قصه از چه قرار است. دعاهایی مثل زیارت امیرالمومنین علی؟ع؟: «فَاجْعَلْ نَفْسِی مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِیةً بِقَضَائِكَ[xxxvi]» خدایا نفس مرا آرام کن و به قضای خودت راضی نما.
اخلاق و عرفانهایی که تاکنون نوشته شده، تطبیق است. حتی موضوعات عرفان، مثل انسان کامل، همان تفکر ابنعربی است که تنها با شواهدی از قرآن و اهلبیت؟عهم؟ مزیّن شده! نه تنها ساختار عرفانی بلکه ساختار کلام و اخلاق ما هم برگرفته از این متون است! در نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه، وقتی از خدا صحبت میشود بر صفت «عظمت» متمرکز است در حالیکه در علم کلام، بیشتر به صفت «عدالت»، تنها صفت مخوف الهی، متمرکز است! در روایات وقتی سخن از خدا و صفات او میشود، آثار تربیتی آن ذکر شده، اما در کتابهای ما منعکس نشده است! بر همین وزان است عرفانهای مدّوَن؛ با این تفاوت که قضایا و مسائل علم کلام از اعتبار حداکثری برخوردار است اما قضایا و گزارههای عرفانی از چنین اعتباری برخوردار نیست.
امروز یکی از مشکلات بشر، نهاد ناآرام اوست. تاکنون نتوانستهاند ناآرامی بشر را حل کنند. چرا بشر ناآرام است؟ این همه پزشک و روانشناس به دنبال این هستند؛ اما نتوانستند درمان کنند. اینجا میگوید: آنچه در دنیا دارد اتفاق میافتد، خیر است؛ چرا ناراحتی؟!! «فَاجْعَلْ نَفْسِی مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِیةً بِقَضَائِكَ». من واقعاً نمیدانم اینجا با چه بیانی بگویم در ادعیه ما غوغاست. اما قصه، همان پرستیژی است که عرض کردم. قرآن پرستیژ ندارد! دعا هم که اصلاً معارفی ندارد و برای پیرزن و پیرمردهای از کار افتاده است! یعنی اگر بخواهید در این عرصهها کار
کنید کسانیکه وجهه علمی دارند با پوزخندی به شما مینگرند! دعا و زیارت یعنی چه؟ این حرفها باعث شده که کسی به این سمت و سو نرود و اگر هم کسی رفته حُر و آزاد بوده است. یعنی تمام موقعیت و شخصیت خودش را زیر پا گذاشته و وارد عرصه تفسیر، حدیث و حتی دعا شده است. علامه طباطبایی راجع به طیالارض با آیتالله سید محمدحسین حسینی تهرانی گفتگویی داشتند که طی الارض چگونه اتفاق میافتد. امام سجاد؟ع؟ در مناجات انجیلیه کبری،[xxxvii] قصهای را بیان کرده که بیانگر راز آن است و از این چیزها زیاد است. خیلی از معضلات علوم در دعاها حل و اکتشاف میشود.
آیا ادعیه مأثوره، غیر از عرفان و اخلاق، کاربردهای دیگری در تکامل و یا بازتعریف علوم اسلامی میتوانند داشته باشند؟
من زمانی ساختار فقه را از صحیفه سجادیه استخراج کردم. حضرت سجاد ؟ع؟ به خدا عرض میکند: «وَ لَسْتُ أَتَوَسَّلُ إِلَیكَ بِفَضْلِ نَافِلَةٍ مَعَ كَثِیرِ مَا أَغْفَلْتُ مِنْ وَظَائِفِ فُرُوضِكَ وَ تَعَدَّیتُ عَنْ مَقَامَاتِ حُدُودِكَ إِلَى حُرُمَاتٍ انْتَهَكْتُهَا، وَ كَبَائِرِ ذُنُوبٍ اجْتَرَحْتُهَا، كَانَتْ عَافِیتُكَ لِی مِنْ فَضَائِحِهَا سِتْراً[xxxviii]»؛ من فروض تو را ترک کردم، ذنوب و گناهان را انجام دادم و حرمتهای تو را پرده دریدم. متأسفانه ادبیات ما از استشهاد به صحیفه سجادیه و نهج البلاغه عاری است. اگر از نظر برخی این کتابها علمی نیست، حداقل کتاب ادبی که هست. صرف نظر از دقایق استعاری و زیباشناختی عبارات، میتوان ساختار فقه را بر اساس این کلام گهربار در سه بخش تنظیم نمود: 1.«فروض»؛ یعنی آنچه انجام آن بر ما واجب است، چه واجبات اعتقادی و چه اخلاقی 2.«ذنوب»؛ آنچه انجام آن بر ما حرام است، چه ظاهری و چه باطنی. نظامِ دین هم نظام اطاعت و معصیت است. چرا طور دیگری قالببندی میکنید؟ فروض شامل چه میشود؟ فروض اعتقادی، فروض اخلاقی و فروض فقهی. ذنوب هم همینگونه است ذنوب معاصی جارحی، معاصی جانی: «إِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ[xxxix]» ما در باره فواحش باطنی بحث نکردیم. جزو محرمات است. 3.«حرمات» که حلقه مفقوده در فقه ماست. دیدهاید گنهکاری ناگهان عاقبت به خیر میشود یا آدم اهل عبادتی ناگهان ذلیل و عاقبت به شرّ میشود؟ اینها به خاطر حرمت نگهداشتن است. در روایت آمده است: چه چیزهایی حرمت هست، که باید نگه داریم. ساختار دانش فقه که به ظاهر با دعا ربطی ندارد را میتوان از دعای امام سجاد؟ع؟ استخراج نمود. مباحث علوم قرآنی و مباحث تفسیری عجیب و غریبی در همین ادعیه هست.
اعتقاد بنده این است که صحیفه سجادیه یک منبع غنی تفسیری است؛ ولی هیچ مفسّری از آن استفاده نکرده است! نمونههایی هم در این زمینه دارم که فوقالعاده است. قرآن کریم میفرماید:« قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون* الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُون[xl]» اهل نماز خاشعند. خشوع یعنی چه؟ خشوع را زیباتر از آنچه امام سجاد؟ع؟ بیان فرموده در هیچ کجا نمیبینید؛ اما متأسفانه هیچ مفسری در تفسیر خشوع به این منبع اشاره نکرده است که: «هَذَا مَقَامُ مَنِ اسْتَحْیا لِنَفْسِهِ مِنْكَ» خدایا این مقام کسی است که شرم و حیا دارد که مقابل تو ایستاده «وَ سَخِطَ عَلَیهَا، و از خودش راضی نیست «وَ رَضِی عَنْك» اما از تو راضی است، «فَتَلَقَّاكَ بِنَفْسٍ خَاشِعَةٍ[xli]» پس تو را با نفسی خاشع ملاقات کرده است. نفس خاشع بر سه پایه قرار دارد.
نتیجه ارزیابی از خود، معرفت به خداست. یعنی انسان خاشع کسی است که در ارزیابی خودش به این نقطه رسیده که در برابر خدای خودش شرم دارد و در ارزیابی خود از خودش راضی نیست و چنان خدا را شناخته که هر آنچه از او دیده خوب دیده و نسبت به او راضی است، آن موقع خاشع میشود. این مفهوم خشوع را در هیچ صحف عرفانی، حتی در هیچ کتاب تفسیری شیعی، ذیل بحث خشوع پیدا نمیکنید! در صحیفه سجادیه از این حرفها زیاد است که اینها را نمونه ذکر کردم.
آیا جنابعالی خود به این صرافت افتادید که از منابع موجود مکتب اهلبیت؟عهم؟ به ویژه نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و دیگر ادعیه مأثور، یک نظام منسجم عرفانی استخراج کنید؟
البته مقداری دغدغهام بوده و در خصوص مباحث اعتقادی تا حدوی ساختار این نظام را استخراج کرده و در بحث خداشناسی، پیامبر و راهنماشناسی، نظامی را از اینها استخراج کردهام؛ ولی در باره عرفان، تمرکز و توحّدی میخواهد که با اشتغالات من جمع نمیشود. لازم است که انسان در خلوتی قرار بگیرد و همه دغدغههایش را کنار بگذارد و با خودش هم قدری کار کند که وقتی این را میکند ممکن است به سوی شهرتطلبی برود و این، کار را تا حدودی جذاب میکند. این شرایط یک مقداری برای حقیر فراهم نیست و من اهلیت آن را ندارم؛ ولی اگر بشود انصافاً برای خود من خیلی راهگشا بوده است که نکتههای زیادی را از کلمات امیرالمؤمنین علی؟ع؟ دریافت کردهام.
البته بحث الهیات نهجالبلاغه را برای عدهای شروع کردهام که بیشتر بحث خدا را از متن نهج البلاغه بدون هیچ چیزی انتخاب کردهایم و شرح میدهیم.
چرا بزرگانی که چند ده سال است به غور در عرفان نظری محیالدین و عرفان عملی اسلامی مشغولند، و احاطه و تسلط جامعی نیز بر منابع اصیل مکتب اهلبیت؟عهم؟ دارند، تا کنون نظام جامع و مستقل عرفانی بر مبنای منابع مکتب ائمه شیعه؟عهم؟ تدوین نکردهاند؟!
مرحوم علامه جعفری کتابی در عرفان اسلامی دارد که تا حدودی هم با بعضی از کتابهای دیگر متفاوت است. در شرحش هم نکتههایی را گفته و حتی در آن نقدهایی هم بر عرفان موجود وجود دارد؛ ولی حتی برای ایشان هم شرح نهجالبلاغه در حاشیه زندگیاش بوده است!
بنده اگر ذهن و باورم، ابن عربی و یا هر چیز دیگری باشد، نمیتوانم این کار (تدوین نظام عرفانی اهلبیت؟عهم؟) را بکنم؛ زیرا گفتم که حُریت خیلی مهم است. عمده افراد تلاش دارند، ولی به خاطر اینکه آن مکتب عرفانی رایج را هم باور دارند، یافتهها و دریافتهای خود را از منابع اهلبیت؟عهم؟ نیز به همان سمت و سو جهت میدهند! مولوی میگوید:
کردهای تأویل حرف بکر را
خویش را تأویل کن نی ذکر را
تا انسان خودش را تأویل نکند، این حرکت اتفاق نمیافتد.
آیا شما ضروری میدانید که عرفان ناب و مستخرج از منابع اهلبیت؟عهم؟، گوشهای از زندگی امروزی ما را پُر کند و نسبتی با سبک زندگی ما داشته باشد؟
همه حیات و زندگی، عرفان است. حتی اتفاقاتی که در زندگی برای فرد میافتد خدا میخواهد خودش را به طرف نشان دهد. تمامی حوادث جاری درسهای بیداری و توحید است.
خداوند خودش را در تکوین نشان میدهد؛ اما چشم ما بسته است و نمیبینیم: «إِنَّا زَینَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْكَواكِبِ[xlii]» یا «وَ فی أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ[xliii]». حالا خدا آمده و در زندگی ما که سرگرم آن هستیم، خودش را نشان میدهد و در حوادثی که برای انسان اتفاق میافتد میخواهد بگوید من هستم. مدام میخواهد او را بیدار کند و اصل قضیه همین است. یعنی تمام چیزهایی که دارد در زندگی آدمها اتفاق میافتد حساب شده است و همه روی حساب انجام میشود و حسابش هم یک کلمه است و آن اینکه خدا میخواهد خودش را نشان دهد تا طرف بفهمد. لذا بدانیم که خدا کار خودش را میکند؛ فقط مهم این است که بتوانیم معارف ناب اهلبیت؟عهم؟ را با همان ادبیات موجود گسترش دهیم. مثالی بزنم. من سالیان زیادی در دانشگاههایی از جمله دانشگاه هنر تدریس داشتم. ماه رجب بود، دختر خانمی آمد و گفت: این چیزهایی که میخوانیم حرکت جوهری و برهان کذا؛ من با این خدا نمیتوانم ارتباط برقرار کنم! من دعای رجبیه «یا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِ خَیرٍ[xliv]» را تا آخر برایش خواندم و ترجمه کردم و گفتم: این خدا خوب است؟ گفت: خیلی خوب است. گفتم: برو با همین خدا حرف بزن!
اگر معارف الله و اهلبیت؟عهم؟ را از همین مناجاتها بیان کنیم همه میپذیرند. تجربه دیگری بیان کنم؛ صحیفه سجادیه را که تدریس میکردم از شبکه ثامن و ... پخش شد. از خارج و داخل تماسهای زیادی داشتند. چند ماه پیش آقایی از فنلاند در حالی که گریه میکرد به من زنگ زد و گفت: من شرح صحیفه سجادیه شما را گوش دادم عاشق خدا شدم. اینجا دو مغازه دارم میخواهم بفروشم و مسجد بسازم! این اثر چیست؟ آیا عرفان ابن عربی میتواند این کار را بکند؟ آیا مثنوی میتواند این کار را بکند؟ خیر این فقط در کلام معصوم؟ع؟ است. این اثری است که ما شاهدش بودیم و خودمان دیدیم.
پیشنهاد من به پژوهشگران عرفان رایج این است که با همان شکلی که آن منابع را خواندید و بحث کردید، با همان اشتیاق روی منابع اهلبیت؟عهم؟ هم کار کنید؛ بعد ببینید قضیه چیست. حالا بیایید جداگانه و بدون قصد تأویل و تطبیق، این منابع را نیز ببینید.
ملاصدرا بعد از سیر فلسفی خودش شرح اصول کافی را مینویسد! این یعنی چه؟! استاد مطهری که فیلسوف عرفان خوانده است، خود اعتراف مهمی دارد که وقتی با فردی که نهج البلاغه را چشیده مواجه میشود، خود در مورد نهجالبلاغه بیتاب میشود. مگر استاد مطهری قبلاً نهجالبلاغه نمیخواند؟! چرا. میخواند و برای دیگران هم میگفت اما به چشایی نرسیده بود.
ان شاءالله بتوانید گامهایی برای معرفی عرفان اهلبیت؟عهم؟ بردارید.
از شما بسیار سپاسگزاریم.
پینوشتها:
[i]. بحارالأنوار، ج23، ص93،ح40.
[ii]. نهج البلاغه، خطبه1.
[iii]. همان، خطبه183.
[iv]. همان، خطبه147.
[v]. الكافی، ج1، ص145 ، ح10.
[vi]. همان، ص184، ح9، بَابُ مَعْرِفَةِ الْإِمَامِ وَ الرَّدِّ إِلَیه.
[vii]. یونس:100.
[viii]. من لایحضره الفقیه، ج2، ص613، ح3213، زِیارَةٌ جَامِعَةٌ لِجَمِیعِ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام.
[ix]. «لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا».(نهجالبلاغه،خطبه185). و همچنین فرمودهاند: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ». (الكافی ج1، ص82، ح1، بَابُ إِطْلَاقِ الْقَوْلِ بِأَنَّهُ شَیء). و «لَا تُدْرِكُهُ أَوْهَامُ الْقُلُوبِ فَكَیفَ تُدْرِكُهُ أَبْصَارُ الْعُیونِ». شیخ صدوق، الأمالی، ص410،ح2، مجلس64.
[x]. احزاب:56.
.[xi]آلعمران:20.
[xii]. الكافی، ج1، ص 182، ح6، بَابُ مَعْرِفَةِ الْإِمَامِ وَ الرَّدِّ إِلَیه.
.[xiii] «كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ ». نهجالبلاغه، خطبه1.
[xiv] . نهجالبلاغه، نامه 31.
.[xv]بحارالأنوار، ج99، ص207.
[xvi]. از باب نمونه: «فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ إِلَّا أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ حَی قَیومُ لَا تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لا نَوْم». (نهجالبلاغه، خطبه 160). و بیش از ده مورد دیگر و «وَ خَشَعَ لِعَظَمَتِكَ مَا دُونَ عَرْشِكَ. صحیفه سجادیه، دعای47، فقره26. و 7 مورد دیگر.
[xvii]. وسائلالشیعه، ج1، ص245، ح1، أَبْوَابُ نَوَاقِضِ الْوُضُوءِ، باب 1 بَابُ أَنَّهُ لَا ینْقُضُ الْوُضُوءَ إِلَّا الْیقِینُ بِحُصُولِ الْحَدَثِ دُونَ الظَّنِّ وَ الشَّك.
[xviii]. نهجالبلاغه، خطبه186.
[xix] . همان،: خطبه1.
[xx]. «وَ لَا تَنْقَضِی عَجَائِبُه».همان، خطبه152.
[xxi] . همان، خطبه176.
[xxii]. مزمل:8.
[xxiii]. کهف:110.
.[xxiv] نهجالبلاغه، خطبه 176 .
[xxv]. حدید:27.
[xxvi] . بقره:185.
[xxvii]. نهجالبلاغه، خطبه220.
[xxviii]. بحار الأنوار،ج26، ص294، ح56
[xxix] نهجالبلاغه: خطبه176.
[xxx]. بقره: 129. و آلعمران:164. و جمعه:2.
[xxxi]. نهجالبلاغه: نامه31.
[xxxii]. المحاسن، ج1، ص198، ح22.
[xxxiii]. كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعَةِ أَشْیاءَ:عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ. فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِیاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِیاءِ.بحارالأنوار،ج75،ص.278.
[xxxiv]. نهجالبلاغه، خطبه1.
[xxxv]. صحیفه سجادیه، دعای32، فقره8.
[xxxvi]. كامل الزیارات، ص40، باب11، زیارة قبر أمیرالمؤمنین علیه السلام.
[xxxvii]. بحار الأنوار، ج91، ص152، ح22.
[xxxviii]. صحیفه سجادیه،دعای32، فقره19.
[xxxix]. اعراف:33.
[xl]. مومنون:1و2.
[xli]. صحیفة سجادیه، دعای32، فقره20.
[xlii]. صافات:6.
.[xliii] ذاریات: 21.
[xliv]. الكافی، ج2، ص 585، ح20، باب دعوات موجزات لجمیع الحوائج للدنیا و الآخره.