
اشاره
عرفان هم مانند دیگر علوم، ممکن است متأثر از فضای فکری و فرهنگی و اجتماعی خاص بشود؛ که در این صورت به همان اندازه که متأثر شده است، این احتمال وجود دارد که از وظیفه اصلی خود دور شده باشد.
بحث غرضورزی مدّ نظر نیست، بلکه صحبت از تأثیراتی است که ممکن است دامنگیر هر انسان غیر معصومی بشود. همین احتمال کافی است که: اولاً به عرفانِ مصطلح و رایج به دیدهای دیگر بنگریم؛ ثانیاً به دنبال عرفانی باشیم که عاری از این تأثرات محیطی باشد؛ ثالثاً با کاوش در منابع اصیل اسلامی، در صدد تامین این مهم برآییم. صِرف تصور این معانی ما را به این رهنمون میکند که چه منبعی اصیلتر و جایی بهتر از اهلبیت(ع)؟ این تصدیق دیری است که در ذهن بسیاری از اساتید به وجود آمده است اما مسئله با تصدیق خشک و خالی حل نمیشود! باید شروع کرد، کاوید و ایجاد نمود.
گفتگوی حاضر را در محضر آیتالله محمدحسن زالی (فاضل گلپایگانی)، از اساتید سطوح عالی حوزه و دانشگاه هستیم. ایشان علاوه بر اینکه سالها شاگردی اساتید بهنام فقه و اصول و فلسفه و عرفان حوزه علمیه قم را گذرانده، در کارنامه علمی خود تجربه تدریس دروس مختلف حوزوی از سطح تا خارج را دارد و سالهای متمادی است که به تدریس فلسفه و عرفان اشتغال ورزیده، اما بعد از سالها رفتن و هموار کردن راه، به این رسیده است که باید از جای دیگر و به گونهای دیگر آغاز نمود.
در ادامه، مشروح گفتگوی معارف با این استاد فرهیخته پیش روی شما گرامیان است.
معارف
لطفاً در ابتدا بفرمایید آیا عرفان رایج در حوزه علمیه را میتوانیم عرفان اهلبیتی بدانیم؟
بنده سالها با حکمت مشاء و اشراق و عرفان نظری مأنوس بودهام و در مراکز مختلف حوزوی، کتب آنها را تدریس کردهام. بعد از این که این مراحل را گذراندم به اینجا رسیدم که آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم! بنده پس از سالها تحصیل و تدریس عرفان رایج، به عرفان اهلبیتی(ع) پرداختم و اینک سال سوم است که عرفان اهلبیت(ع) تدریس میکنم؛ اما چون متن خاصی ندارد کار مشکل است و ما دنبال این هستیم که متنی به وجود بیاوریم تا تبیین کننده مبانی عرفان اهلبیتی باشد.
به نظر ما عرفان ناب نزد اهلبیت(ع) است اما متأسفانه رایج نیست و متنی برای آن نوشته نشده است. اینهایی که به عنوان عرفان اسلامی مشهور است، همان عرفان ابنعربی و امثال ایشان است که با صرف نظر از شیعه یا سنی بودن آنها، اما منابعشان غالباً منابع اهل سنت است. البته ممکن است روایتی را آنها تمسک کنند که در منابع ما نیز باشد؛ اما این به این معنا نیست که منابع عرفان اسلامی، منابع اهلبیتی است.
اگر بخواهیم امروز عرفان رایج را حاکم کنیم، نمیتواند اثر مطلوب و مورد نظری را که بر اساس جایگاه عرفان باید داشته باشد، بگذارد. چون عرفان رایج، انسان را به جنبههای شخصی و فردی سوق میدهد در حالیکه عرفان اهلبیتی با این طرز تفکر مخالف است.
چه مصادری را میتوانیم به عنوان منابع عرفان اهلبیتی بهشمار آوریم؟
منابع زیادی برای عرفان اهلبیتی داریم که اولین آنها قرآن است؛ بعد بیانات نورانی و رهنمودهای پیامبر بزرگوار اسلام(ص) و عترت اهلبیت(ع)، ادعیه، مناجاتها، زیارتنامهها، نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه،... اینها منابع عرفان اهلبیت(ع) است. این تراث و سرمایه را داریم، اما متأسفانه بر روی آن کار نشده است و مثل فقه مدون نیست. البته فقه هم از اول مدون نبوده بلکه فقهای عظام و بزرگان ما در طول تاریخ تشیع بودند که مباحث را تنظیم و تنقیح کردند و بر اساس رهنمودهای اهلبیت(ع) و روایاتی که از ایشان صادر شده و سیرهای که در اختیار داشتند، فقه گسترده و مبسوط و عمیقی را تدوین نمودند.
برخی از عرفای شیعه در کنار و بر حاشیه و ذیل عرفان رایج، تعلیقههایی زدهاند و نقطه نظرهایی ابراز داشتهاند و زحمت زیادی کشیدهاند اما متأسفانه متن مستقلی با عنوان عرفان اهلبیت(ع) ارائه نکردهاند! یعنی مطلب خودشان را که مطلب حقی هم بوده در کنار حرفهای ابن عربی و امثال او بیان کردهاند! یعنی محور و متن، حرفهای ابنعربی و دیگران بوده است نه قرآن و اهلبیت(ع)! مثلاً عرفان امام راحل(ره)، اهلبیتی و عرفان ناب است، عرفان پیامبر(ص) و قرآن است؛ اما عرفان نظری ایشان با توجه به عرفان ابن عربی است. البته امام تعلیقههایی به عرفان ابنعربی دارد.
عرفان اهلبیتی ساز و کار جدایی دارد و عرفان مستقلی است و ورود و خروج و جهتدهی و اهداف و مسائلش، همه باید تعریف و روشن شود.
به نظر شما خاستگاه و منشاء عرفان اسلامی درون دینی است یا برون دینی؟
بعضیها معتقدند عرفان از مسیحیت یا یهودیت یا هندو یا حتی زردشت آمده است؛ چون اینها زهدگرا بودند و مسلمانها با ایشان ارتباطاتی برقرار کردند؛ با این تحلیل میگویند عرفان ما ریشهاش برون دینی است. ولی بزرگان ما در حوزه اسلام بهشدت با این نظریه مخالفند و معتقدند خاستگاه عرفان ما درون دینی است و اصلاً با نهضت پیامبر اسلام(ص) شروع شده و پیامبر و حضرت علی؟عهما؟ اعرف عرفا هستند. از این راه عرفان موجود را به پیامبر و اهلبیت(ع) و قبل از آن هم به آیات قرآن وصل میکنند. مثلاً در بحث وحدت شخصیه وجود، اولین دلیلی که میآورند «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم»[1] است و میگویند همین آیه حاکی از وحدت شخصیه است.
لطفاً مهمترین وجوه افتراق و تفاوتهای عرفان اهلبیتی را با عرفان رایج بفرمایید؟
تفاوت اول؛ اینکه عرفان رایج با قرآن و بعضی روایات مرتبط است اما نگاهش از اهل سنت و منابع آنهاست. روایاتی که معمولاً به آن استدلال میکنند عامی است؛ البته ممکن است بعضی روایات را از منابع شیعه هم داشته باشند اما خیلی محدود است.
تفاوت دوم؛ اینکه تأویلات قرآنی که میگویند، مستند نیست. قرآن بطون دارد، بطونش هم بطون دارد. ما این بطون را از کجا بفهمیم و مطمئن باشیم که عرفا درست تعبیر کردهاند؟ این را باید از مکتب اهلبیت(ع) بفهمیم. برخی حرفهای عرفا نه با ظاهر قرآن سازگاز است و نه با باطن قرآن میشود آنها را توجیه کرد.
تفاوت سوم؛ ما در بحث از اسماءالله، محور عرفان را خدا میدانیم، آنها هم خدا میدانند، اما آنها به وحدت وجود قائلند که محور اصلی عرفان رایج است. البته من این را کاملاً رد کردهام چون اهلبیت(ع) اصلاً کاری به وحدت وجود ندارند « كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ».[2]
محور عرفان اهلبیتی در وحدت، وحدت وجود نیست بلکه وجهالله را واحد میدانند و وجهالله اشاره به خداست. عرفان رایج دنبال اسماءالحسنی است و نوع خاصی معنی میکند ولی ما با رهنمود خود اهلبیت(ع) که فرمودند: «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى»[3] میگوییم باید در مسیر اهلبیت(ع) باشیم و معارف را از آنها بگیریم؛ اهلبیت «بَابُ اللَّهِ الَّذِي مِنْهُ يُؤْتَى» هستند.
تفاوت چهارم؛ بر خلاف عرفان رایج که خیلی به عقل اهمیت نمیدهد و میگوید عقل مانع عرفان است و پای استدلالیان چوبین بود و... عقل در مکتب اهلبیت(ع) یک ابزار بزرگ معرفت است و این عرفان برای عقل جایگاه ویژهای قائل است. در عرفان اهلبیتی نیز اگر چه به دنبال علم حضوری و شهود هستیم اما برای معرفت عقلی نیز جایگاه رفیعی قائلیم.
تفاوت پنجم؛ عرفا اول به سراغ وجود خارجی میروند ولی ما از اول به سراغ درون و فطرت خودمان میرویم. به رهنمود حضرت علی(ع) «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ»[4] علامه طباطبایی(ره) نیز در تفسیر المیزان ذیل خود شناسی در آیه: «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَل...»[5] بسیار مفصل بحث کرده و روایاتی هم آورده است.
به هر حال انسان اگر خودش را به شناخت حضوری بشناسد، هم خدای خودش را میشناسد و هم سایر موجودات را، که اسماء او مظاهر اسماء حسنی هستند. در عالم ملک و ملکوت جایی که اسمی از اسماءالله آنجا حاکم نباشد پیدا نمیکنید.
تفاوت ششم؛ اینکه عرفان اهلبیتی کاری به فنا ندارد، آنکه فانی شده، فانی در ذات شده یا در صفات و... ؟ اینها را من نقد کردهام که منظورتان از فنا در ذات یا صفات چیست؟ این فانی در ذات خیلی اشکال دارد! در عرفان اهلبیت(ع) این تعابیر «فنا» نیست. تعابیر این است که انسان به مقام «رضوان» و «قرب» و «عندیت» برسد: «إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ * في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ»[6] یعنی آنقدر بالا برود تا جایی که قلبش بشود عرشالرحمان؛ روایت داریم که: «قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[7]. قلب مومن وقتی عرش رحمان شد «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»[8] صغری و کبری است، خدا بر قلب مؤمن سیطره دارد.
عرفان رایج به نظری و عملی تقسیم شده است. آیا تقسیم عرفان به نظری و عملی در عرفان اهلبیت(ع) هم قابل تصور است؟
عرفان اهلبیتی نیز عملی و نظری دارد؛ اما فقط در اصطلاح مشترک هستند و در واقع با هم فرق دارند.
در عرفان نظریِ رایج ابتدا عارف در عرفان عملی، خودش را رشد میدهد، وقتی سیر و سلوک کرد و بالا آمد و به مقاماتی نائل شد، آنگاه مقاماتی را که به آنها رسیده، شرح میدهد؛ البته آن مقام یک امر شخصی است، اما عارف آن را با منطق و استدلال منعکس میکند. اما عرفان اهلبیتی بر عکس این است؛ ابتدا باید دنبال رهنمودهای اهلبیت(ع) برویم تا ببینیم چه چیزهایی شدنی است، تا کجا میشود پیش رفت، و چگونه باید این مسیر پیموده شود.
عرفان نظری اهلبیت(ع) کاری به اشخاص ندارد؛ بلکه از خود اهلبیت(ع) گرفته میشود. بعد از اینکه دستورالعملهای مُتّخذ از منابع، عملیاتی شد، سالک در عرفان عملی گام برمیدارد تا به مقام قرب و رضوان الهی واصل شود.
از نظر شما نقطه آغاز سلوک در عرفان اهلبیت(ع) کجاست؟
در عرفان اهلبیتی راه باز است، اما باید این را از خودشناسی شروع کرد. بهترین معرفت خدا این است که بتوانیم از راه علم حضوری و از طریق نهاد درونی خودمان که فطرت است به آن برسیم. پیامبر اسلام(ص) فرمود: «كُلُ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ»[9] فطرت انسان از همان ابتدا، هم معرفت به خداوند دارد هم گرایش به او.
معمولاً تا معرفت نباشد گرایش نمیآید، اما در فطرت انسان هر دو همزمان وجود دارد؛ چون معرفت فطری غیر از معرفت عقلی است. اگر انسانها، به تعبیر پیامبر اسلام(ص)، یهودی یا نصرانی میشوند به خاطر شرایط محیط تربیت پدر، مادر، مدرسه و دانشگاهی است که میروند؛ اینهاست که پرده بر فطرت میکشد.
من معتقدم که در عرفان اهلبیتی باید تمام تلاشمان این باشد که این پردهها را شناسایی و برطرف کنیم تا فطرت آزاد شود. اگر فطرت آزاد شود، دیگر لازم نیست که علم حضوری و حصولی و شهود را بر خود تحمیل کنیم؛ اصلا سرمایهاش در درون ماست.
خداوند وقتی جان مجرد ما را آفرید این جان را فطرتآلود خلق کرد. فطرت همانی است که خداوند در آیهای که مربوط به عالم زَر است میفرماید: از شما پیمان گرفتم «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ»؟[10] همه گفتند: بلی؛ یعنی فطرت استثناپذیر نیست و همه آن را دارند.
ما معتقدیم که اگر فطرت احیا شود، به این معنا که پردههایش کنار برود، نه فقط خداشناسی و توحید بلکه پیامبرشناسی، معاد شناسی و امامشناسی بلکه حتی احکام الهی را مییابد. احکام طوری تنظیم شدهاند که فرودگاهشان فطرت بشر است؛ یعنی قوانین الهی با جان مجرد و فطرت ما هماهنگ است و این قوانین از ما بیگانه و تحمیلی نیستند. اگر فطرت حفظ بشود قرآن به راحتی بر او مینشیند و او را هدایت میکند؛ «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ».[11]
آیا در عرفان عملی اهلبیتی، مانند دیگر مکاتب و سلسلههای عرفانی، دستورالعملهای ریاضتی مانند چله نشینی و... داریم؟
نه. یکی از شاخصهای عرفان اهلبیتی این است که با این ریاضتهایی که عرفا میگویند که مثلاً سالک حتماً باید از جامعه جدا بشود و... مخالف است. سالک در عرفان اهلبیت(ع) در متن جامعه حضور دارد و این مکتب عرفانی برای او در متن جامعه، دستورالعمل دارد.
در تعریف عرفان عملی اهلبیت(ع) گفتهایم رهنمودهایی است از ناحیه اهلبیت(ع) که به کار بستن آنها انسان را در مسیر رضوان و قرب الهی قرار میدهد. لازم به توضیح است روایاتی که میفرماید: «اگر انسان چهل روز صبح بکند و مخلصاً لله باشد، چشمههای حکمت از قلبش به زبانش جاری میشود»[12] منظورش چلهنشینی رایج در برخی از عرفانها نیست! این چهل روز با چلهنشینی که فرد از مردم جدا بشود فرق دارد. البته ما منکر ریاضت نیستیم اما نه ریاضتهایی که آنها میگویند.
عرفای بیشتر این عرفانها، متأسفانه به دنبال مقامات و کراماتی هستند تا برای خودشان چیزی بسازند! اگر کتابهایشان را مطالعه کنید، به این مسئله پی میبرید. عرفان ناب میخواهد انسان را از خودش بیرون بکشد و به خدا وصل کند، اما متأسفانه گاهی در عرفان رایج این معنا وجود ندارد؛ بلکه بیشتر این است که برای خودشان راه درآمد ایجاد کنند و خودشان را معرفی کنند!
عرفان اهلبیتی مسیرش این است که انسان با شریعت ریاضت میکشد. حتی اذکاری که یک عده درست کردهاند که «بنشین و از جایت تکان نخور و فلان ذکر را بگو» ما با اینها مخالفیم. البته اذکاری که از خود اهلبیت و پیامبر (ع) رسیده در همان حدی که فرمودهاند، انسان عمل بکند محذوری هم ندارد.
هدف در عرفان اهلبیتی چیست؟
من معتقدم در واقع «رضوان و مقام قرب و عندیّتی» که خدا میفرماید، هدف عرفان اهلبیتی است. بشر میتواند به اینجا نایل شود و آرامش مطلق بگیرد و از زیر سلطه طبیعت در آید و از یوغ حرفهای کفار و مشرکان و تبلیغات و وسوسهها بیرون رود.
اگر عرفان اهلبیتی حاکم شود و در میان نسل جوان جا افتد، جوان جویا اصلاً زیر بار حرف هیچ کس دیگری نمیرود؛ چون اوجی میگیرد که دیگر نمیتوانند به گردش برسند. ما اگر بخواهیم عقاید جوانانمان را تضمین کنیم باید عرفان اهلبیت(ع) را به آنها بیاموزیم؛ چون سعه وجودیاش از همینجا پرواز کرده و از آنچه به او عرضه میشود رنج نمیبرد.
کسیکه در مکتب اهلبیت(ع) با عرفان ایشان پیش برود، بر گرده عالم مینشیند؛ یعنی بر جهان مسلط میشود. در عرفان اهلبیتی انسان کالجبل الراسخ، محکم و مغزدار و مظهر عمل میشود و کسی نمیتواند او را اینطرف و آن طرف بچرخاند؛ چون دیگر لرزش و لغزش ندارد و تسلیم موجودات نیست بلکه موجودات تسلیم او هستند.
پینوشتها:
[1]. حدید:3.
[2]. الرحمن:26و27.
[3]. بحار الأنوار، ج25، ص5، ح7.
[4]. غرر الحكم، ح 4637.
[5].مائده:105.
[6]. قمر:54 و 55.
[7]. بحارالأنوار، ج55، ص39.
[8]. طه:5.
[9]. بحار الأنوار، ج3، ص281، ح22.
[10]. اعراف: 172.
[11]. بقره:2.
[12]. از باب نمونه: «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِه». جامعالأخبار، ص94، فصل52 فی اللسان.