
مخالفان
به نظر میرسد منطقاً بر اساس دو مبنا، هر گونه تلائم بین دستاوردهای تجربی بشری و آموزههای وحیانی منتفی است. یکی مبانیای که شناخت معتبر را فقط حاصل یکی از این دو عرصه بداند و روش شناخت واقعیت را در یکی از طرفین «علم جدید» یا «دین اسلامی» منحصر و از دیگری سلب کند که طبیعتاً بستری برای تلائم این دو باقی نخواهد ماند. مبانی دوم هر مبنایی است که هرچند تحقق شناخت معتبر در هر دو عرصه را بپذیرد، اما عرصه و قلمروی دین را از عرصه و قلمروی علوم جدید جدا و متعقل مباحث این دو را کاملاً بدون ارتباط با همدیگر معرفی نماید. در غیر این صورت، یعنی اگر اولاً هم علوم جدید معرفتزا باشند و هم گزارههای دینی و ثانیاً اینها قلمروهای مشترکی داشته باشند، تعامل بین اینها ممکن، بلکه ناگزیر خواهد بود.
در خصوص هر یک از دو مبنای فوق، دیدگاههای متعددی میتوانند مطرح شوند که در اینجا به اهم این دیدگاهها اشاره میشود:
1. انحصار روش معرفت در تجربه یا وحی. در این مبنا، طبیعتاً دو گروه را میتوان مشاهده کرد؛ گروهی که شناخت را در روش تجربی منحصر کنند و گروهی که آن را در آموزههای متون دینی منحصر نمایند:
1.1. گروه اول تجربهگرایان (اعم از اثباتگرایان و ابطالگرایان) هستند؛ یعنی کسانی که بر این باورند تنها و تنها یک روش برای کسب معرفت ممکن است و آن روش تجربی یعنی روشی است که از تجربه و مشاهده شروع میشود یا به اثبات، تأیید و یا ابطال تجربه و مشاهداتی ختم میشود.
پوزیتیویسم (اثباتگرایی) در فضای علمی کشور ما، طرفدار رسمی ندارد؛ یعنی این گونه نیست که کسانی به لحاظ تئوریک به حمایت از پوزیتیویسم برخیزند، هرچند ذهنیت پوزیتیویستی بر اذهان بسیاری از دانشگاهیان ما حاکم است، به ویژه در رشتههایی که خصلت کاربردی آنها بر خصلت نظریشان غلبه دارد (مانند رشتههای پزشکی و مهندسی). اما ابطالگرایی (نگاتیویسم) در ایران طرفدارانی دارد که شاید مشهورترین آنها آقایان عبدالکریم سروش و علی پایا هستند.
اینها با پذیرش تفکیک مقام داوری از گردآوری و همچنین مقام داوری را فقط از تجربه دانستن، امکان ورود معرفتی آموزههای وحیانی به عرصه علم را منکر میشوند و بر این باورند که در علم، بهرهگیری از آموزههای متون دینی تنها در مقام گردآوری مجاز است و از آنجا که در مقام گردآوری، نه فقط از متون دینی، بلکه از هر امر دیگر و حتی از خرافات نیز میتوان استفاده کرد، بهرهگیری از گزارههای دینی در این مقام هیچ ویژگی خاصی برای علم به ارمغان نمیآورد و لذا عملاً باب هر گونه تعامل معرفتی بین دادههای تجربی و آموزههای وحیانی مسدود میشود؛ مگر اینکه آموزههای وحیانی به داوری تجربه تن در دهند که در این صورت نیز نه از باب اعتبار وحیانی، بلکه از باب حکم تجربهشان، در علم وارد میشوند.
1.2. گروه دوم کسانیاند که معرفت و شناخت معتبر را منحصر در گزارههای متون دینی میدانند و هر معرفت بشری را که مستقیماً به وحی منتسب نباشد معرفت معتبر نمیدانند؛ خواه نگاه ابزارانگارانه به علوم جدید داشته باشند (مانند دیدگاه منسوب به پیر دوئم، متکلم و فیزیکدان فرانسوی) یا علم جدید را سراسر ضلالت و گمراهی برشمرند.
در کشور ما، دیدگاه ابزارانگارانه به علم و حتی سراسر ضلالت شمردن آن را شاید بتوان به پیروان «فرهنگستان علوم اسلامی» نسبت داد. هرچند با توجه به ابهاماتی که در مباحث منتشرشده از ایشان وجود دارد، از نگاه ابزارانگارانه آنها به علوم تجربی، نمیتوان باور آنها به عدم امکان هر گونه تعامل بین دستاوردهای تجربی بشر با آموزههای وحیانی را نتیجه گرفت. لذا بحث آنها در طیف موافقان علم دینی (به معنای موافقان نحوه تعامل بین دستاوردهای عادی بشر و آموزههای وحیانی) خواهد آمد.
2. تفکیک قلمروهای علم و دین. مبنای دوم برای انکار امکان تعامل معرفتی علم و دین، دیدگاههایی است که قلمروی معارف دینی را از قلمروی دستاوردهای علمی بشر جدا دانسته و این دو را کاملاً بدون ارتباط با همدیگر معرفی میکنند و از آنجا که هیچ امر مشترکی بین این دو حوزه باقی نمیماند، نه سخن از تلائم این دو میتواند مطرح باشد و نه سخنی از تنافی یا تضاد آنها. دو تصویر از این مبنا وجود دارد که در یکی قلمروی علم مطلقاً با قلمروی دین متفاوت است و در دیگری نه مطلق قلمروی علم، بلکه اقتضائاتی که در علوم جدید هست، موجب میشود که هیچگونه تعاملی بین علوم جدید (البته با تأکید بر علوم انسانی و اجتماعی) با دین ممکن نباشد:
2.1. تصویر اول از این مبنا، که قلمروی علم و دین را کاملاً از هم جدا قلمداد کنیم، تصویری است که در جوامع غربی برای حل تعارض علم و دین ارائه شده است؛ برخی دیدگاه پیر دوئم (فیزیکدان و فیلسوف علم) را اینگونه تفسیر کردهاند و شاید بتوان نظریه ویتگنشتاین در باب بازیهای زبانی و نظریه رودلف اتو در باب ماهیت امر قدسی را نیز از جمله مصادیقی برای این مبنا دانست.
در کشور ما، کسی با استفاده از این تصویر رسماً به نفی بحث علم دینی اقدام نکرده است؛ اما دیدگاههایی در کشور مطرح شده است که اگر کسی طرفدار آنها باشد، منطقاً به تفکیک قلمروی علم از دین و نفی دینی کشیده خواهد شد، که عبارتند از:
الف) دیدگاهی که خود را به عنوان «مکتب تفکیک» معرفی میکند و از تفکیک عرصه معرفتهای بشری و آموزههای وحیانی دفاع میکند. البته مباحث ایشان بیشتر ناظر به فلسفه و عرفان مطرح شده و تا کنون بحثی از پیروان این مکتب درباره مباحث علوم جدید مشاهده نشده است.
ب) میتوان از مباحث مهدی بازرگان در اواخر عمرش چنین برداشتی را نتیجهگیری کرد؛ چرا که ایشان مباحث دین را فقط ناظر به خدا و آخرت و مباحث علم را فقط ناظر به زندگی دنیا قلمداد کرده است. لذا بر این مبنا، این دو عرصه قلمروی مشترکی ندارند و تعامل معرفتی بین آنها ممکن نخواهد بود.
ج) شاید از مباحث عبدالکریم سروش در موضوع «انتظارات بشر از دین» همین تفکیک استنباط شود؛ چرا که ایشان در آنجا از این موضع جانبداری کرده که کار دین به دین سپرده شود و کار سیاست و اقتصاد و مشکلات روانشناختی و... به علوم جدید؛ هرچند از آنجا که کار دین را منحصر به مباحث آخرت نمیکند و در عرصه مسائل زندگی، سخن دین را به عنوان امری مقدم بر تجربه که محدودههای آزمون را تعیین میکند به رسمیت میشناسد (بدین معنا که یکی از وظایف دین تعیین آزمونهایی است که اگر آزموده شوند، آزمونگر باقی نمیماند و لذا آزمودن آنها عاقلانه نیست و اگر دین ویرانگری آزمونی را بیان کرد، علم نباید به آزمودن آن روی آورد) عملاً نشان داده که چنین تفکیکی را قائل نیست.
2.2. دیدگاه دوم آن است که اقتضائات علم جدید به گونهای است که هیچ نسبتی بین آن و آموزههای دینی نمیتوان برقرار کرد. بر اساس این دیدگاه، علم جدید، کلیتی جداییناپذیر دارد و حاصل نسبت جدیدی است که انسان مدرن با عالم و آدم پیدا کرده که هرچه باشد متفاوت است با نسبتی که انسان متدین با عالم و آدم برقرار میکند و اگر در جامعه دینی جایگاه و مقام هر چیز با دین معین میشود، در تجدد دایره فرمانروایی عقل خودبنیاد و علم تکنولوژیک وسیعتر است و هر چه در این عالم وجود دارد و از جمله دین، میتواند و باید متعلق پژوهش علمی باشد. بر این اساس، این علوم نمیتوانند نسبتی با دین برقرار کنند، مگر اینکه دین را از جایگاه حقیقی خود در نظم عالم و آدم عزل کنند.
اگر ما بحث علم دینی را در حد برقراری تلائمی بین دین و علم جدید بدانیم، این دیدگاه را باید یکی از دیدگاههای نافی علم دینی ندانست که ناکامی رویکردهای التقاطی در علم دینی و پارهای از تحولات اجتماعی سه دهه اخیر در ایران نیز میتواند مؤید خوبی بر صحت این دیدگاه قلمداد شود. اما اگر مسئله علم دینی را مسئله برقراری نسبتی معرفتی بین «دستاوردهای عادی ذهن بشر» و «آموزههای وحیانی» بدانیم، این دیدگاه را نمیتوان لزوماً منکر علم دینی دانست، بلکه دیدگاهی است که راهکار ویژهای در تحقق چنین علمی مطرح میکند و از آنجا که از مجموعه سخنان قائلان این دیدگاه، موضع دوم فهمیده میشود، شایستهتر میدانیم که دیدگاه آن را یکی از دیدگاههای گروه سوم موافقان علم دینی، که در ادامه خواهد آمد بدانیم، ولو که قائلان آن هیچ گاه از این تعبیر استفاده نکرده باشند.
موافقان
در یک طبقهبندی منطقی میتوان دیدگاههای تمامی طرفداران علم دینی را (یعنی دیدگاههایی که در صدد برقراری تلائمی بین دستاوردهای تجربی بشر و آموزههای وحیانی هستند) در سه دسته گنجاند؛
1. اندراج علوم جدید ذیل آموزههای متون دینی: به معنای «حجیت همه علوم را به متون دینی منتسب کردن» (و نه استخراج علم از متون دینی) دیدگاهی است که با تقریر پیچیدهای در میان جریان فکری منسوب به «فرهنگستان علوم اسلامی» به رهبری مرحوم سید منیرالدین حسینی هاشمی (و اکنون سید محمدمهدی میرباقری) رایج است. در این دیدگاه، اراده انسانها و ایمان و کفر، مقدم بر معرفت و علم و آگاهی است و اراده، آگاهی را تحت تأثیر خود قرار میدهد.
بر طبق این دیدگاه، علم زمانی متصف به «دینی» بودن میشود که بتوان به صورت منطقی و متدیک نسبت آن را با وحی (یعنی کتاب و سنت) معلوم کرد و این سخن به معنی «نقلی شدن همه علوم» نیست، بلکه به این معناست که منطق علوم و حجیت آنها باید به تأیید وحی برسد.
2. اندراج آموزههای وحیانی در معنای نوین علم: گروهی از اندیشمندان طرفدار علم دینی هستند، اما در فضای مباحث فیلسوفان علم مغربزمین در باب علم سخن گفتهاند. صاحبان این دیدگاهها همگی ظاهراً با الگوهای صرفاً تجربهباورانه از علم (یعنی تلقیهای پوزیتیویستی و ابطالگرایانه خام که تفکیک قاطعی بین مقام داوری و گردآوری میگذارند و تنها داور علم را «آزمون تجربی» معرفی میکنند) مخالفت داشتهاند و به کاستیهای روش تجربی اذعان نمودهاند، ولی روش دیگری برای کسب معرفت معرفی نکردهاند و خواسته یا ناخواسته، شاخص اصلی علم را همان بُعد تجربی علم میدانند.
در این فضا، برخی مانند خسرو باقری (قابل مقایسه با آرای لاکاتوش و کوهن) کوشیدهاند با حک و اصلاحاتی در روش تجربی و توجه دادن به برخی مؤلفههای مقدم بر تجربه، محملی برای جدی گرفتن گزارههای متون دینی در علم بیابند. برخی دیگر چون سعید زیباکلام (قابل مقایسه با آرای کوهن و مکتب ادینبورا)، با توجه به اینکه تنها پارادایم ممکن برای مفهوم علم را «علم تجربی» دانسته و در عین حال تأثیر انکارناپذیر مؤلفههای غیرتجربی بر دادههای تجربی را مشاهده میکردهاند، عملاً امکان کشف واقع و ارائه دیدگاه جهانشمول در علم را ناممکن دانستهاند، علم را در حد فرهنگ فروکاستهاند و اینگونه به استقبال ورود بیچونوچرای آموزههای متون دینی در عرصه علم رفتهاند.
3. توجه توأمان به آموزههای بشری (تجربی و عقلی) و وحیانی: گروه دیگری از اندیشمندان هستند که به تنوع ابزارهای ادراکی بشر باور دارند و معتقدند هر مرتبهای از مراتب قوای ادراکی بشر به درک محدودهای از عالم واقع دست مییابد و در صددند حق هر معرفتی را در جای خود ادا کنند و هیچ معرفتی را در پای معرفت دیگر قربانی نکنند. همگی در حالی که درباره هر گونه اقدام ناشیانه و ظاهرگرایانه در جمع بین آموزههای علوم جدید و آموزههای وحیانی و حصول یک دسته اندیشههای التقاطی هشدار میدهند، تلاششان بر این است که تبیینی از نحوه جمع بین معارف مختلف ارائه کنند.
این دسته در عرصه علمشناسی میکوشند از مبانی «فلسفه علم» غربی، که بنیادهای معرفتیاش با بنیادهای معرفتی خود علوم جدید (که محل بحث است) تفاوت چندانی ندارد، فاصله بگیرند و بر اساس مبانی اسلامی، علمشناسیای ارائه دهند. از طرف دیگر، برخی از آنها کوشیدهاند که با تبیینهای دینشناسی، باب تعامل را از زاویه آموزههای دینی نسبت به علوم بشری نیز باز کنند.
به نظر میرسد معروفترین افراد در این جریان، آقایان مهدی گلشنی، سید حسین نصر، رضا داوری اردکانی و عبدالله جوادی آملی هستند.
سوتیترها
ابطالگرایی در ایران طرفدارانی دارد که شاید مشهورترین آنها آقایان عبدالکریم سروش و علی پایا هستند. اینها با پذیرش تفکیک مقام داوری از گردآوری و همچنین مقام داوری را فقط از تجربه دانستن، امکان ورود معرفتی آموزههای وحیانی به عرصه علم را منکر میشوند و بر این باورند که در علم، بهرهگیری از آموزههای متون دینی تنها در مقام گردآوری مجاز است و از آنجا که در مقام گردآوری، نه فقط از متون دینی، بلکه از هر امر دیگر و حتی از خرافات نیز میتوان استفاده کرد، بهرهگیری از گزارههای دینی در این مقام هیچ ویژگی خاصی برای علم به ارمغان نمیآورد و لذا عملاً باب هر گونه تعامل معرفتی بین دادههای تجربی و آموزههای وحیانی مسدود میشود.
میتوان تمامی دیدگاهها طرفدار علم دینی را (یعنی دیدگاههایی که در صدد برقراری تلائمی بین دستاوردهای تجربی بشر و آموزههای وحیانی هستند) در سه دسته گنجاند: دیدگاههایی که اصالت را به آموزههای متون دینی میدهند و سعی در تحویل یا اندراج دستاوردهای تجربی در ذیل آن آموزهها دارند؛ دیدگاههایی که اصالت را به روش تجربی و دستاوردهای تجربی بشری میدهند و سعی در تحویل یا اندراج آموزههای وحیانی در ذیل معنای نوین علم دارند؛ و دیدگاههایی که به جای غلبه دادن یکی از این دو عرصه بر دیگری، میکوشند با توجه به تبیین جایگاه هر یک در نظام معرفتی انسان، بین آنها جمع کنند و سخن از تلائم و هماهنگی بین تمامی راههای کسب معرفت به میان آورند.
* . تلخیص: نشریه معارف.