
درآمد
در نظام اخلاقی اسلام، شناخت «مهلكات» و دوری از آنها تأثیر مهمی در اصلاح اخلاق فردی و اجتماعی دارد. یكی از مهمترین مهلكات كه تأثیر زیادی در ویرانی و فساد اخلاق فردی و اجتماعی داشته و باعث دوری از بارگاه ربوبی و در نتیجه موجب عذاب الهی در دنیا و آخرت میگردد، «طغیان» است. در قرآن كریم، فرعون به عنوان سمبل طغیان معرفی شده[1] كه ادعای ربوبیت كرده[2] و در نهایت در دریای نیل غرق شد[3]، پس هم در دنیا و هم در آخرت به عقوبت خویش رسید.[4]
در این تحقیق، سعی بر آن است كه مفهوم طغیان و مفاهیم مشترك با آن و سپس آثار، عوامل و موانع طغیان انسان و در نهایت ویژگیهای طغیانگران و جامعه طغیانزده (طاغوتی) مورد بررسی قرار گیرد.
معناشناسی واژه «طغیان»
واژه طغیان به تجاوز از حدّ در عصیان و نافرمانی[5]، تعدّی از حد متعارف[6] و تجاوز از حدّ، با افراط یا تفریط[7] اطلاق میشود. نویسنده قاموس قرآن میگوید: طغیان به معنی مطلق تجاوز از حدّ است و آن با گناه و طغیان آب و غیره تطبیق میشود كه گناهكار از حد خویش تجاوز كرده و گرنه حدّ او انسانیت و نیكوكاری است.[8] از این ریشه «طاغوت» كسی است كه طغیانش شدت گرفته و از حق تجاوز كرده و در مقابل خدای قرار گرفته است و شامل جن و انس هر دو میشود.[9]
واژگان نزدیك به طغیان در قرآن
1. استكبار: معصوم(ع) میفرماید: «طغیان بر افراط و زیاده روی در كفر، بر استكبار بیش از حد از پذیرفتن حق و بر دشمنی با رسول خدا (ص) و مومنین، دلالت میكند».[10]
استکبار از ریشه کبر است که امام صادق(ع) آن را چنین تعریف فرمود: «كبر این است كه مردم را تحقیر كنی و حق را خوار شماری» و در روایت دیگری فرمود: «مقصود از كبر، انكار حق است». و همچنین فرمود: «تكبر كمترین حد الحاد است».[11]
2. كفر: واژه طغیان، اغلب همراه با كفر استعمال شده و این نشان میدهد كه این دو كلمه، تقریباً ملازم هم هستند[12] مانند آیه «وَلَیزِیدَنَّ كَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْیانًا وَكُفْرًا».[13]
3. عَمَه: واژه عَمَه ـ كوری دل و كورانه متحیر شدن[14]، فعلی است كه اغلب با طغیان استعمال میشود. معنای دقیق این دو واژه تركیبی، هنگامی كه این عبارت در اوصاف حالت كسانیكه به لذتهای دنیوی دلخوش كرده و امید به لقاءالله ندارند و نسبت به آیات الهی غافلند، به كار میرود[15]، روشنتر میشود.
4. استغناء: واژه استغناء(مصدر) لغتاً به معنای «خویشتن را دیدن»[16] «خود را ذاتاً غنی دانستن، كه اقتضای طغیان و عدوان و استكبار است،[17] آمده كه در آیه «كَلا إِنَّ الإنْسَانَ لَیطْغَى*أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»[18] كه هدف آن وصف حالات درونی و باطنی انسان به طور كلی است، دو واژه «طغی و استغنی» در كنار هم و به صورت لازم و ملزوم استعمال شدهاند.
با توجه به كاربردهای قرآنی واژه استغنی همواره سه معنا توأماً افاده میشود:
1. غنا و بینیازی 2. اكتفا 3. احساس ثبات.[19]
استغناء به معنای مثبت، همان بی نیازی و قطع علاقه از حطام و بهرههای دنیا از جاه و مقام و منال است؛ و كلمه «غنی» در آیهای كه میفرماید: «وَ وَجَدَكَ عَائِلا فَأَغْنَى؛[20] و تو را تهیدست یافت آنگاه بی نیاز كرد»، در این معنای مثبت به كار رفته است. حضرت امام صادق(ع) فرمود: «چون یكی از شما خواهد كه هر چه از خدا بطلبد به او عطا كند باید از همهٔ مردم نا امید شود و امیدی به غیر خدا نداشته باشد و چون خدا دل او را چنین یافت هر چه از خدا خواهد به او عطا كند.» [21]
حافظ شیرازی در این معنای عرفانی استغناء گفته است:
بیار باده كه در بارگاه استغناء
چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست
از این رباط و درّ، چون ضرورت است رحیل
رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست[22]
در واقع ارزش استغنا به معنای بینیازی جستن به متعلق آن بستگی دارد. بینیازی جستن از خداوند، امری غیر حقیقی و خلاف فطرت و مذموم میباشد؛ اما بینیازی جستن از غیر او و احساس تعلق فقط به او، امری مطابق خلقت و پسندیده میباشد.
معانی استغناء در قرآن عبارتند از:
الف. اكتفاء: بنابراین معنا مستغنی كسی خواهد بود كه به مال و ثروتش اكتفا میكند و ابداً به كارهای مهم دیگر و وظایف دینی و مذهبی و اخلاقی و امور معنوی و اخروی نمیپردازد و تمام اوقاتش مستغرق در كار، كسب و تجارت یا اداره و منصب و مقام است و بدیهی است كه استغناء به این معنا ناپسند و خلاف رضای پروردگار است. لفظ استغنی را در دو سوره لیل و عبس می توانیم به این معنا بگیریم.[23]
ب. اغتناء (دارا بودن و شدن): علی(ع) در خطبهای كه در نكوهش دنیا ایراد كرده میفرماید: «من استغنی فیها فُتِنَ و من افتقر فیها حَزَنَ[24]؛ هر كس در دنیا دارا و توانگر شد گرفتار گردید و به فتنه و آزمایش افتاد و هر كس نیازمند و نادار گردید اندوهگین شد». فعل استغنی را در چهار سوره تغابن، لیل، عبس و علق میتوانیم «بینیاز بود یا بی نیاز است، معنا كنیم؛[25] خواه فاعل، خدا باشد كه بینیاز حقیقی و مستغنی واقعی اوست و خواه مردم توانگر و بینیاز باشند.
ج. بینیازی جستن و خواستن: فخر رازی استغنی را «بینیازی جستن» معنا كرده و نكته لطیفی از آن استخراج كرده و میگوید: « معنی آیه این است كه انسان سركش میگردد برای آنكه میپندارد خودش توانگری و بینیازی را جسته است؛ یعنی ثروت و داراییاش را بر اثر كوشش و تدبیر و كار خود دانسته نه لطف و بخشش پروردگار»[26]. و خداوند همین خودخواهی و پندار بیجا را از قارون نقل میفرماید: «قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی».[27]
د. خود را بینیاز شمردن و پنداشتن: این معنا را در دو آیه عبس و لیل میتوان آورد؛ و این معنا برای آیه علق درست نمینماید ولی میتوانیم عبارت «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى» را به آن معنا بدانیم یعنی «خود را پنداشت كه بی نیاز گشته است» را در جای « خود را بینیاز شمرد و پنداشت» كه ترجمه استغنی در دو آیه عبس و لیل است، قرار دهیم.[28]
5. كبر: عبارت است از حالتی كه آدمی خود را بالاتر از دیگری ببیند و معتقد شود كه بر غیر، برتری و رجحان دارد. كبر، خلق و خوی باطنی است كه مقتضی اعمالی در ظاهر است. این اعمال ظاهری كه آثار و ثمرات خوی كبر است افعال و اقوالی است كه باعث حقیر و خوار شمردن دیگری است و ظاهر شدن این اعمال كه از آن خوی صادر میگردد، تكبّر نامیده میشود.[29] از آنجایی كه حضرت موسی(ع) فرعون را كه نماد طغیان است با عنوان متكبری كه به روز حساب ایمان نمیآورد[30] یاد میكند میتوان نتیجه گرفت كه رابطه معنایی نزدیكی بین كبر و طغیان وجود دارد. استكبار آن است كه انسان اظهار بزرگی و تكبر كند با آنكه اهلش نیست.[31]
6. بغی: این واژه در اصل از روی استغنای بیش از حدّ و بر خلاف شرع و قانون و بیدادگرانه عمل كردن علیه دیگران است.[32] بیضاوی واژه «بغی» را با كلمه «تكبر» و فساد در زمین مترادف دانسته است.[33]
7. بطر: معنای این واژه عبارت از تجاوز از حد اعتدال در فرح و طرب و شادمانی است.[34] این واژه تنها در دو آیه (قصص:58) و (انفال:47) به كار رفته است. ابن اثیر بطر را به معنی طغیان دانسته و راغب آن را دهشت و خود گم كردن در مقابل شكر و حق نعمت، گفته است.[35]
8. عتو: ارباب لغت گفتهاند: «عتا الرجل عتوّاً، ای استكبر و جاوز الحدّ».[36] این واژه با حرف اضافه «عن» معنای «اعراض و تخلف از امر و گردنكشی در مقابل فرمان و دستور» را میرساند. با توجه به آیات: 8 طلاق و 166 اعراف، میتوان گفت كه «عتا» اشاره به تجلیات خارجی و ملموس غرور و تكبر ـ در رفتار و گفتارـ دارد و حال آنكه استكبار به حالت درونی غرور و تكبر اشاره دارد.[37] عتوّ به معنی نافرمانی و تجاوز درآیههایی بهكار رفته است.[38]
9. فرح: در كاربرد قرآنی به معنی شادمانی متكبر آمده است.[39] در آیات 76و77 سوره قصص، عبارت «لاتفرح» با «لاتبغ» معادل گذاشته شده است. واژه فرح در اصل به معنای «از چیزی زیاد شادمان شدن» است. از این جا روشن میشود كه واژه بغی به خصوص به این حقیقت اشاره دارد كه قارون از ثروت و دارایی خود، مغرور شده و به قدرت دنیایی خویش غرّه گشته است و فساد به عنوان تجلی ملموس آن حالت باطنی كه به وسیله بغی توصیف شده ذكر گردیده است.[40]
10. مرح: «مرح الرجل مرحاً: أی اشتدّ فرحه و نشاطه حتی جاوز القدر و تبختر و اختال»[41] این واژه به معنای فرح شدید كه عبارت اخرای خودپسندی است، آمده است.[42]
11. غرور و غرّه: این واژه به معنای فریب دادن و تطمیع به باطل بهكار رفته است و فعل «غرّ» در آیه «یا أَیهَا الإنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِیمِ»[43] در معنی لازم و به معنای جرأت به كار رفته است؛ زیرا لازمه فریفته شدن، جرأت به خداست؛ بنابراین معنای آیه فوق این است كه «ای انسان چه چیز تو را بر عصیان پروردگار كریمت جری كرد».[44]
12. عُلُوّ[45]: به معنای ارتفاع است و در معنای طغیان و تكبر بهكار میرود.[46]
13. عَدو: به معنی تجاوز است؛[47] و آن، گاهی با قلب است كه به آن عداوت و معاداة گویند و گاهی در راه رفتن است كه عدو (دویدن) نام دارد[48] و گاهی در عدم رعایت عدالت در معامله است كه عدوان و عدو گفته میشود.[49]
مصادیق طغیان
طغیان اشكالی از مصادیق ذیل را شامل میشود:
1. تمرّد و انكار اصول دین؛ كه شامل اصول پنجگانه دین میشود.[50]
2. تمرّد بر فروع دین؛ مانند ترك نماز.
3. احساس استقلال.[51]
از آیه «كَلا إِنَّ الإنْسَانَ لَیطْغَى* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى» به این نكته پی میبریم كه احساس استغناء سبب طغیان است.[52]
تفاوت طغیان در افراد
طغیان عالمان، در علم است كه به وسیله تفاخر و مباهات جلوه میكند؛ طغیان ثروتمندان در مال است كه به وسیله بخل خود را نشان میدهد؛ طغیان صالحان در عمل نیك است كه به وسیله ریا و سمعه، نمایان میشود؛ و طغیان هواپرستان در پیروی از شهوتها جلوه میكند.[53]
عوامل طغیان انسان
با بررسی آیات قرآن به خصوص در مورد فرعون به عنوان نماد طاغوت، و روایات معصومین(ع) میتوان عوامل ذیل را به عنوان عوامل طغیان انسان برشمرد:
1. احساس بینیازی زمینه گستاخی و تجاوزگری انسان را فراهم میآورد. فعل «رآه» در آیه « كَلا إِنَّ الإنْسَانَ لَیطْغَى*أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»[54]دلالت دارد كه عامل طغیان این است كه شخص خود را بینیاز ببیند؛ بنابراین، درك یا توهّم بینیازی، عامل طغیان است نه وجود حقیقی آن.[55] فعل «رأی» در آیه 7 سورة علق از افعال قلوب است که دو مفعول میخواهد كه آن دو در اصل مبتدا و خبر باشند؛ پس ضمیر مفرد غایب «ه»در «رآه» و فعل استغنی، مفعولهای «رأی» میباشند و از لحاظ معنی نیز «خویشتن را مستغنی دانست و پنداشت» درستتر مینماید.[56]
آیات 6 و 7 سورة علق با بیانی كوتاه و جامع، سبب و راز طغیان انسان را مینمایاند كه انسان به طبیعت اوّلیش چون دیگر موجودات در برابر اراده خداوند و قوانین خلقت خاضع است و سركشی بر حق، حالتی عارضی و ناشی از بینیاز اندیشی و خود بزرگبینی میباشد.[57] در واقع جهل انسان از جایگاه وجودی خود و غفلت از نیاز دائمی او به خداوند، توهم استعلا و احساس بینیازی و در نتیجه طغیان او را فراهم میآورد.
2. ثروت و تجملات زندگی كه در نهایت منجر به منحرف ساختن و گمراه كردن بندگان خدا میشود.[58] در روایات نیز زیاد شدن مال و ثروت و توانگری مادی، به عنوان زمینهساز طغیان معرفی شده است.[59]
3. منشاء طغیان و سركشی، كبر و نخوت و بزرگ منشی و حب جاه و ریاست و مال و منال و رتبه و مقام و هوای نفس و شهوترانی است؛ و تمام اینها جهل (به ویژه جهل مركب) و قساوت و سیاهی دل است.[60]
4. از آیه 21 سورة فرقان به دست میآید كه سرچشمه طغیان و استكبار انسان، بلند پروازی درونی اوست و همچنین از آیه 47 سورة مؤمنون میفهمیم كه نژاد پرستی عامل استكبار است زیرا فرعونیان، نژاد خود را برتر از بنی اسرائیل میپنداشتند.[61]
5. یكی دیگر از عوامل طغیان انسان، احساس خواری و حقارت است؛ همانطور كه امام صادق(ع) میفرماید:«هیچ مردی تكبر یا گردن فرازی نكرد مگر به سبب احساس خواری و حقارتی كه در خود یافت.»[62]
6. ابو حامد غزالی در توضیح انگیزهها و عوامل محرك تكبر میگوید: «بدان كه كبر خصلتی درونی است و اخلاق و رفتارهای متكبرانه كه در ظاهر خود را نشان میدهند، بر آیند و نتیجه آن خوی هستند ... آنچه موجب این خوی درونی میشود همان خود پسندی و عجب است كه به جان شخص متكبر چنگ میزند، ... امّا كبر بیرونی، سه عامل دارد: یك سبب در وجود شخص متكبر است كه همان عجب و خودپسندی است؛ و یك سبب در وجود شخصی كه نسبت به او تكبر ورزیده میشود، است كه همان كینه و حسادت است؛ و یك سبب مربوط به غیر این دو میشود كه همان ریا و خودنمایی است.[63]
آثار طغیان
1. اگر انسان به جز كمال و قدرت ربوبی ـ گر چه علم و صنعت باشد ـ خود را بینیاز پنداشت هم بر قوا و استعدادهای محرك خود طغیان مینماید و هم بر حقوق و حدود دیگران، و هم خود را متوقف و فاسد میگرداند و هم دیگران را.[64]
2. با بررسی آیات قرآن به این نتیجه میرسیم كه اعمال طغیان آمیز فرعون به عنوان سمبل طاغوت را میتوان در موارد زیر عنوان كرد:
تكذیب آیات الهی؛[65] تحریف و انكار حقیقتها؛[66] خدا پنداری خویشتن؛[67] اتهام زدن به پیامبران از قبیل جادوگر [68] دیوانه(= جن زده) [69]و فسادگر؛[70] مخالفت با پیامبران [71] با روشهای دسیسه علیه آنها [72] و عملیات نظامی؛[73] قصد كشتن پیامبران الهی؛[74] تكبر در برابر آیات الهی؛[75] مخالفت با فرمانهای الهی؛[76] جلوگیری دیگران از فرمانهای الهی به گونهای كه ایمان آوردن مردم به پیامبران را منوط به اجازه خود میداند؛[77] برتری جویی؛[78] سبك و خوار شمردن مردمان؛[79] ستمگری به دیگران؛[80] اسرافگری؛ [81] شكنجه مردم تحت سلطه خود؛[82] گمراه كردن مردم؛[83] ناتوان كردن مردم.[84]
عوامل بازدارنده طغیان
1. توجه به نظارت الهی : این مطلب در آیه «أَلَمْ یعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یرَى»[85]مطرح شده است و مفهوم آن این است كه اگر طاغی توجه داشته باشد كه این فسادهایش را خالق میبیند دست از طغیان برخواهد داشت.
2. احساس نیاز به خدا: با توجه به اینكه در آیات 6 و 7 سوره علق، عامل ابتلاء به بیماری طغیان، احساس بینیازی (استغناء) دانسته شده است بنابراین احساس نیاز به درگاه ربوبی عامل مؤثری در پیشگیری از طغیان خواهد بود.
3. یاد آخرت:هنگامی انسان تواضع خود را باز مییابد كه آخرت را بهخاطر بیاورد؛ یعنی هم به نعمتهای آن توجه پیدا كند كه قابل مقایسه به آنچه در دنیا است نیست و هم به عذاب بزرگی كه در آخرت برای گروهی از مردمان آماده است، بیندیشد؛ به همین سبب، پروردگار متعال بعد از بیان طغیان انسان ما را به بازگشت به خدا تذكر داده است زیرا بهترین درمان برای سركشی نفس است؛[86] «إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى»[87].
4. تزكیه و خودسازی: امام خمینی(قدس)در این خصوص میفرماید: «برای طاغوتزدایی باید تعلیم كتاب و حكمت و تعلّم كتاب و حكمت كرد و تزكیه كرد ... وضع روحی همه انسانها اینطور است كه تا یك استغنایی پیدا میكند طغیان میكند ... همه اختلافاتی كه در بشر هست برای این است كه تزكیه نشده است ... كسی كه تزكیه كرد خود را، هیچ گاه خودش را مستغنی نمیداند».[88] آیه «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَى أَنْ تَزَكَّى»[89] این مطلب را میرساند كه راه دفع طغیان، تزكیه و خود سازی است.[90]
5. توجه به ضعف خود: یكی دیگر از موانع تكبر این است كه انسان در وضع خودش دقت كند و كوچكی خود را مورد توجه قرار دهد كه همین توجه باعث میشود تكبر از انسان دور شود؛ همانطور كه امام علی(ع) میفرماید: «در شگفتم از آدمیزاد كه آغازش نطفهای است و فرجامش لاشهای و در این میان انبان نجاست؛ و با این حال تكبر میورزد.»[91]
6. توجه به عواقب بد طغیان: یكی از معالجات ویژه كبر این است كه آیات و اخباری را كه در مذمت آن وارد شده و همچنین آنچه را كه در مدح ضدّ آن یعنی تواضع رسیده، همیشه به یاد داشته باشیم؛[92] مانند روایاتی كه مفهوم آنها این است كه هر كه تكبر ورزد خدا او را پست گرداند.[93]
ویژگیهای جامعه طاغوتی از نظر قرآن
1. جامعهای كه به جای خدامحوری بر اساس انسانمحوری یا بر اساس گروهمحوری به پا شده است، چنین حكومت یا جامعهای اجازه خروج مردم را از سیطره انسانی به سیطره الهی نمیدهد.
2. در جامعه طاغوت زده، خوار شمردن و سبك انگاشتن مردم امری رایج است، ستمگری به شهروندان شایع است و مصرف مسرفانه به عنوان یك فرهنگ است. در این جامعه برقراری نظام پلیسی توأم با رعب و وحشت، گمراه كردن مردم به شیوههای مختلف تبلیغاتی، اطلاعاتی، مالی و ... به وضوح دیده میشود.
3. در جامعه طغیانپذیر، به سبب نوع مدیریت مستبدانه، مردمان ناتوان نگاه داشته میشوند؛ چرا كه ضعف مردم در ابعاد مختلف، پایههای حكومت استبدادی را تقویت میكند.[94]
4. از جمله فرهنگهای مستبدانه دیگر از نظر قرآن كریم، دسیسه كردن برای فرار از وظیفه اجتماعی است.[95] در چنین فرهنگهایی، كم فروشی رواج مییابد[96] و فرهنگ جامعه میل به طاغوتیان به جای مسلمانان پیدا میكند.[97]
5. قرآن كریم جامعه طاغوتی را جامعهای ظالم، برتریجو و پیرو هوای نفس میداند كه بر آن حاكمی ستمپیشه، برتریجو و پیرو هوای نفس حكومت میكند و افراد و مردمانی از جنس خود را پرورش میدهد؛ در حالی كه قرآن، خلافت الهی را زیبنده ستمگران نمیداند.[98]
6. جامعه طغیانزده جامعهای است كه بر آن فضای برتریجویی حاكم است؛[99] در حالیكه روح حاكم بر جامعه غیر طاغوتی چنین است كه «به یقین، كسی كه پاكی جست و خود را تزكیه كرد، رستگار شد.» .[100]
7. قرآن كریم در نهایت، جامعه طغیانزده را جامعهای میداند كه در آن، یا هوای نفس یك فرد بر آن حاكم است[101] و یا هوای نفس دیگران.[102] [103]
بررسی ویژگیهای طغیانگران
با بررسی آیات قرآن در مورد ویژگیهای فرعون به عنوان سمبل طاغوت به این نتیجه میرسیم كه طغیانگران ویژگیهای خاصی دارند که عبارتند از:
1. طغیانگران سعی میكنند با هر وسیله ممكن، نیروهای فعال را از كار بیندازند؛ مانند فرعون كه برای اسارت بنی اسرائیل، مردان آنها را میكشت و زنانشان را برای خدمتكاری و بهرهكشی زنده نگاه میداشت[104] و در صورتی كه نتوانند مردان را از بین ببرند مردانگی را نابود میكنند و با پخش وسائل فساد، مواد مخدر، توسعه فحشاء و بیبند و باری جنسی، گسترش شراب و قمار و انواع سرگرمیهای ناسالم، روحیه شهامت و سلحشوری و ایمان را در آنها خفه میكنند.
2. طغیانگران همیشه رأی صواب را رأی خود میپندارند و به احدی اجازه اظهار نظر در برابر نظر خود نمیدهند.[105]
3. طغیانگران برای تحكیم پایههای سیاست جابرانه خود قبل از هر چیز سعی میكنند قربانیان خود را به استضعاف فكری و فرهنگی و سپس به استضعاف اقتصادی بكشانند تا قدرت و توانی برای آنها برای قیام و مقابله با اعمال نادرست طغیانگران باقی نماند و به این وسیله بتوانند ارزشهای دروغین را جایگزین ارزشهای راستین نمایند.
4. طغیانگران به هنگامی كه بر اوضاع مسلّطاند همه چیز را مال خود میشمرند و همه را بردگان خویش؛ و جز منطق استبداد، چیزی نمیفهمند؛ اما به هنگامی كه پایههای تخت بیدادگری خود را لرزان و حكومت خویش را در خطر ببینند موقتاً از تخت استبداد پایین آمده، دست به دامن مردم و آراء و افكار آنها میشوند، مملكت را مملكت مردم و آب و خاك را از آنان دانسته و آراء آنها را محترم میشمرند.[106]
5. طغیانگران در هر عصر و زمان، نخست مردان مصلح الهی را متّهم به توطئه بر ضدّ مردم میكنند و پس از استفاده از حربه تهمت، حربه شمشیر را به كار میبرند تا موقعیت حقطلبان و پشتوانه مردمی آنها، نخست تضعیف شود، سپس به راحتی آنها را از سر راه خود بردارند.[107]
6. طغیانگران در سخنان خود دچار تناقضگویی میشوند؛ به عنوان مثال آنها در تهمتها و نسبتهای دروغین كه به انبیای بزرگ میدادند گرفتار سردرگمی و تناقض و پریشانگویی عجیبی بودند؛ گاه آنها را ساحر میخواندند[108] و گاه مجنون؛[109] با اینكه ساحر باید انسان هوشیاری باشد كه با استفاده از ریزهكاریها و مسائل روانی و خواص مختلف اشیاء كارهای اعجابانگیزی را انجام دهند و مردم را اغفال نماید در حالیكه مجنون نقطه مقابل آن است![110] [111]
پینوشتها:
[1]. نازعات: 17.
[2]. نازعات: 24.
[3]. یونس: 90.
[4]. نوح: 25.
[5]. راغب اصفهانی ، المفردات فی غریب القرآن، ص 304.
[6]. مصطفوی ، التحقیق فی كلمات القرآن، ج 7، ص 82.
[7]. وهبه زحیلی ، التفسیر المنیر، ج 11 ـ 12 ، ص165.
[8]. قرشی ، قاموس قرآن، ج4، ص223.
[9]. راغب اصفهانی ، المفردات فی غریب القرآن، ص 305.
[10]. كلینی، الكافی، ج2، ص309، باب الكبر.
[11]. المحجه البیضاء، ج6، ص228؛ به نقل از محمدی ری شهری، میزان الحكمه، ج11، ص5083 ـ 5085.
[12]. مصطفوی، التحقیق فی كلمات القرآن، ج8، ص228.
[13]. مائده: 64 و 68.
[14]. بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج4، ص434.
[15]. یونس: آیات 7ـ11.
[16]. مصطفوی، التحقیق فی كلمات القرآن، ج7، ص227.
[17]. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص.366.
[18]. علق: 6 و 7.
[19]. كلینی، الكافی، ج2، ص148، باب الإستغناء عن الناس.
[20]. ضحی: 8.
[21]. نراقی، علم اخلاق اسلامی(ترجمه كتاب جامع السعادات)، ترجمه مجتبوی، ج2، ص148 ـ 150.
[22]. حافظ شیرازی، دیوان كامل، غزل67.
[23]. لیل: 8 و عبس: 5.
[24]. سید رضی، نهج البلاغه، خطبه82.
[25]. تغابن: 6، لیل: 8، عبس: 5، علق: 7.
[26]. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج32، ص220، ذیل آیه 7 سورهٔ علق.
[27]. قصص: 78.
[28]. شریعتی، تفسیر نوین، 259 ـ 261.
[29]. نراقی، علم اخلاق اسلامی(ترجمه كتاب جامع السعادات)، ترجمه مجتبوی، ج1، ص417 ـ 418.
[30]. غافر: 27.
[31]. بقره: 34.
[32]. ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن مجید، ص293.
[33]. بیضاوی ، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج4، ص92.
[34]. مصطفوی، التحقیق فی كلمات القرآن، ج1، ص271.
[35]. قرشی، قاموس قرآن، ج1، ص199.
[36]. همان، ج4، ص290.
[37]. ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن مجید، ص 298.
[38]. فرقان: 21، طلاق: 8، ملك: 21 و مریم: 69.
[39]. هود: 10 و قصص: 76.
[40]. ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن مجید، ص295.
[41]. غافر: 75، اسراء: 37 و لقمان: 18.
[42]. قرشی، قاموس قرآن، ج6، ص248.
[43]. انفطار: 6.
[44]. همان، ج5، ص93.
[45]. اسراء: 4.
[46]. همان، ص37.
[47]. انعام: 108 و یونس: 90.
[48]. بقره: 229 و نساء: 154.
[49]. همان، ج 4، ص 305.
[50]. فصلت: 22.
[51]. قصص: 78.
[52]. وهبه زحیلی ، التفسیر المنیر ، ج11 ـ 12 ، ص165.
[53]. قرائتی، تفسیر نور، ج8، ص118 ـ 119.
[54]. علق: 6 و7.
[55]. حقی البروسوی، روح البیان، ج10، ص194.
[56]. مدرسی، من هدی القرآن، ج5، ص136.
[57]. هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، ج8، ص274.
[58]. یونس: 88.
[59]. طالقانی، تفسیر پرتوی از قرآن، قسمت دوم از مجلد آخر، ص183.
[60]. هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، ج20، ص606 ـ 607.
[61]. شریعتی، تفسیر نوین، ص258.
[62]. طالقانی، تفسیر پرتوی از قرآن، قسمت دوم از مجلد آخر، ص182.
[63]. هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، ج20، ص606 .
[64]. محمدی ری شهری، میزان الحكمه، ج9، ص4400.
[65]. اعراف، 103 و انفال، 52 و قمر،41و 42.
[66]. آل عمران: 11.
[67]. شعراء: 29.
[68]. اعراف: 109.
[69]. اسراء: 102.
[70]. غافر: 26.
[71]. مزمل: 15و16.
[72]. طه:60.
[73]. شعراء:52ـ54.
[74]. غافر: 26.
[75]. یونس: 75.
[76]. شعراء: 16.
[77]. اعراف: 123.
[78]. عنكبوت: 39.
[79]. زخرف: 54.
[80]. تحریم: 11.
[81]. زخرف: 33.
[82]. ابراهیم: 6.
[83]. یونس: 88.
[84]. قصص: 4.
[85]. علق: 14.
[86]. طالقانی، تفسیر پرتوی از قرآن، قسمت دوم از مجلد آخر، ص182.
[87]. علق: 8.
[88]. امام خمینی، صحیفه نور،ج 14، ص 253.
[89]. نازعات: 18.
[90]. قرائتی، تفسیر نور، ج8، ص104و239.
[91]. محمدی ری شهری، میزان الحكمه، ج11، ص5086.
[92]. المحجه البیضاء، ج6، ص245؛به نقل از محمدی ری شهری، میزان الحكمه، ج11، ص5088.
[93]. مدرسی، من هدی القرآن، ج18، ص225 ـ 226.
[94]. برای نمونه ر.ك: ص، 12 ـ 13؛ ق،12ـ 13؛ فجر، 6و 12 ؛ مومنون، 75 ؛ طور،32؛ مائده، 64 ؛ بقره، 15.
[95]. قلم: 17 – 26.
[96]. هود: 85.
[97]. نحل:36.
[98]. بقره: 124.
[99]. طه: 64.
[100]. اعلی: 14.
[101]. نساء: 135.
[102]. كهف: 28.
[103]. هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، ج20، ص85 .
[104]. قصص: 4.
[105]. غافر: 29.
[106]. شعراء: 34 و 35.
[107]. اعراف:123 ـ 124؛ شعراء: 149.
[108]. اعراف: 109.
[109]. اسراء: 102.
[110]. ذاریات: 39.
[111]. سید رضی، نهج البلاغه، حكمت126.