
اشاره
برگزيده «چهره ماندگار حوزوي در عرصه بينالملل» عالم فرزانه آيتالله سيدمجتبي موسوي لاري، با تأمل در آيات سورة كهف پيرامون ماجراي مناقشهبرانگيز «ذوالقرنين»، با نقد و بررسي آراء مفسران، از منظري ديگر به بحث نگريسته و در پي حل مناقشههاي بيحاصل، با نگاهي نو، روايتي تازه از تفسير آيات مربوطه عرضه ميدارد تا نمونه روشني از برداشتهاي اصيل و بيحاشيه از آيات را در راستاي اهداف عالي و مقاصد اصلي كتاب الهي، بهدست دهد؛ نظرگاهي كه حكمتهاي مندرج در قصص درسآموز و عبرتانگيز قرآني، نمود و نماد واقعي خود را مييابند.
معظم له كه هميشه به عينِِ عنايت بر متوليان و مخاطبان نشريه معارف نظر داشته و دارند، در روزگاري كه جسم نحيفش مبتلاي كسالتهايي چند است، با تنِِ رنجور اما مقاومش نيز از تلاش علمي و معنوي رشكبرانگيز خود دست برنميدارد؛ چنانكه بر بستر بيماري، پس از به سرانجام رساندن آخرين نوشته خود، آن را كريمانه پيشكش مخاطبان فرهيخته نشريه معارف كرد.
خداوند اين وجود نازنين را همچنان پاينده بدارد؛
در اين چمن چو درآيد خزان به يغمايي
رهش به سرو سهي قامتِ بلند مباد
معارف
درآمد
«قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا»[1]«ذوالقرنين گفت اين سد رحمتي از پروردگار من است كه تا رسيدن وعده الهي (قيامت) پايدار است و آنگاه كه وعده الهي تحقق يابد اين سد را درهم ميكوبد و منهدم ميسازد؛ و وعده پروردگارم حقيقت دارد».
قصههاي قرآن وقايع و رويدادي تاريخي است، نه قصهها و حكايات سمبليك و نمادين كه تنها براي انتقال پيام خلق شدهاند؛ از اين رو تفسير و تحليل پيرامون اين قصص مستلزم استخدام قواعد و رعايت تمهيدات خاص خود است. به عبارت ديگر تفسير آيات قصص قرآن بايد در بستر تاريخي، در ظرف زمان و مكان و علل و عوامل پيدايش آن مورد بحث و گفتگو قرار گيرند.
از زاويه ديگر نگاهي به سورههاي قرآن و قصص قرآني، سه رويداد تاريخي و سه شگفتي تاريخي در سوره مباركه كهف به چشم ميخورد: قصه زنده ماندن اصحاب كهف، قصه ديدار حضرت موسي(ع) با حضرت خضر(ع) و ماجراي پرفراز و نشيب «ذوالقرنين»؛ كه اين رويداد اخير در ميان آيات 9 تا 98 اين سوره ذكر شده است و از ديرباز مفسران و قرآن پژوهان را به اظهارنظرها و برداشتهاي گوناگون واداشته است، تا جايي كه در برخي موارد وجود برخي شباهتهاي تاريخي در كنار ايجاد احساسات نوگرايانه براي مخاطب، موجب غفلت برخي از تأمل و تدبر در خود آيات وارده قرآن شده و گمانهزنيها، مفسران و پژوهشگران را از اصل موضوع دور ساخته است.
ذوالقرنين كيست؟
خداوند بيشتر در قصص قرآن، از شخصيتهاي داستاني چون داستانهاي تاريخي رايج از نام و يا لقب مشهور آنان ياد ميكند و به فراخور نقش آنان در داستان و آموزندگي قصهها به بيان برخي از اعتقادات آنان در قالب دعا و يا سخن گفتن با خدا ميپردازد. بيان و ويژگيهاي اخلاقي و اجتماعي و شخصيتهاي قرآني از ويژگيهاي ديگر داستانهاي قرآني است كه گاه چند لايه بودن شخصيت و ابعاد او را نيز به تصوير ميكشد.
خداوند در قرآن از اين شخصيت داستاني تنها از لقب مشهور او «ذوالقرنين» نام ميبرد و همچون بسياري ديگر از قصص قرآني، به زمان و مكان وقوع آن اشاره نميكند؛ و دليل آن نيز شايد اين باشد كه مخاطبان قرآن، موحدان و مؤمنان هستند كه به حقانيت قرآن اعتقاد دارند و نيازمند ارائه سند زماني و مكاني داستانها نيستند.
خداوند در قرآن به بيان ويژگيهاي اعتقادي و اخلاقي اين شخصيت قرآني براي پيامبر اكرم(ص) ميپردازد تا پاسخي باشد براي پرسشگران از حضرت(ص) درباره ذوالقرنين!
الف: ايمان به مبدء و معاد، ايمان به خداوند يكتا و روز رستاخيز؛ اين عقيده و نيز ارتباط دروني و ايماني وي با خداوند، به صراحت مطرح شده است: «قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا»[2]. همچنين پاسخ ذوالقرنين به خطاب الهي، گوياي اعتقاد به توحيد و معاد اوست: «قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُكْرًا»[3]. و نيز در آيه ديگر علاوه بر سپاس نعمت الهي، سخن از ماندگاري سد تا برپايي قيامت به ميان ميآورد: «قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا»[4]
ب: خلق نيكو، عدالتگستري و خدمترساني به مردم در عرصه عمل؛ آنچه از آيات استنباط ميشود طهارت در انديشه و اعتقاد موجب شد كه خداوند نيز اسباب و امكانات اقتدار و رياست او را فراهم سازد: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الأرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا»[5].
خداوند در آيات قرآن در مورد ذوالقرنين چيزي بالاتر از بيان اعتقادات، اخلاق و رفتار وي بازگو نكرده است و حاكميت او را بر زمين و اعطاي اسباب قدرت وي را هديهاي از سوي خود به او برميشمارد و هرگز از اين كه او پيامبري از پيامبران الهي بوده است سخني به ميان نياورده است.
تلاش براي شناخت شخصيت ذوالقرنين و جستجو براي يافتن رد پا و سد ساخته شده او در تاريخ، از دير باز مفسران و پژوهشگران را به گمانهزنيهايي واداشته است. نقد و نظري درباره اين گمانهها و نگاهي كوتاه به مصاديقي كه آنان براي ذوالقرنين ذكر كردهاند، ميتواند ما را در نزديك شدن به شخصيت آن بنده صالح و پديده بيبديل «سد» او نزديكتر سازد.
مصداق اول
امپراطور بزرگ چين (تبسن چي هوانك تي) كه ديوار بزرگ چين را بنا كرد؛ در واقع اين باور بر اساس ايدهاي استوار گرديد كه در آن «سد ذوالقرنين» همان ديوار چين است. يكي از نويسندگان باورمند به اين نگاه و نظريه، در تحقيق خود از بوميان منچوري از قبائل «مأچورا» (مأجوج) و «تونگنور» (يأجوج) نام ميبرد[6] و با استناد به زندگي اقوام مغولستان و قبائل هون و نيز پيشرفت علمي چينيهاي قديم در علوم مختلف به ويژه در شيمي[7] به كارگيري اين علم در كنار علوم ديگر در ساختن ديوار چين، اين ديوار را همان ديوار چين و تسن چي هوانك تي را ذوالقرنين ميخواند. وي درباره پايداري اين سد تا به امروز مينويسد: «... چنانكه نميتوان به سادگي از هيچ نقطه آن گذشت يا در محلي سوراخ يا نقبي احداث نمود، «فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا»[8]؛ يعني پس از اتمام سد قبائل يأجوج و مأجوج بالا رفتن بر آن را نتوانسته و توانايي نيافتند كه بر آن سوراخي و نقبي زنند. و همانطور كه قرآن مجيد اعلام فرموده، تا كنون كمترين رخنه يا نقبي بر اين ديوار نمودار نيست.[9]
بر فرض پذيرش اين نظريه كه ديوار چين همان سد ذوالقرنين باشد، تنها يك بخش از تشابه و تطبيق مصداق عينيت مييابد؛ چرا كه بخش ديگر اثبات اين است كه «تسن چي هوانك تي» همان «ذوالقرنين» است!
خداوند از ذوالقرنين به انساني موحد، مؤمن، عدالتگستر و ياور مظلومان ياد ميكند، در حالي كه فرمانرواي چين نه تنها داراي چنين ويژگيهايي نيست بلكه تاريخ او را فردي ظالم و بيرحم به تصوير ميكشد.
ديوار چين هر چند طولانيترين بناي ساخته شده بشر است و جزو چند بناي منحصر به فردي است كه از كره ماه هم قابل رؤيت ميباشد، اما حاصل كار اجباري هزاران اسير و برده مظلوم بود كه به گفته تاريخ نزديك به چهارصد هزار انسان بيگناه براي ساخت آن جان خود را از دست دادند. به گواهي تاريخ چنين پادشاه سفاكي نميتواند ذوالقرنين، حامي ستمديدگان و مظلومان، باشد.
مصداق دوم
يكي از پادشاهان يمن كه نامش با پيشوند «ذو» همراه بوده است؛ كه در تعبير زبان عربي آنان را «ذوات الاذواء» ميشناسند. بر اساس اين ديدگاه كه از كمترين نشانه تطبيق برخورد است، عنوان «ذوالقرنين» بر يكي از اين پادشاهان صادق است. مورخان تاريخ عرب نظير اصمعي و ابن هشام در خصوص نام اين پادشاه اختلاف نظر دارند و براي مصداق نامهايي چون «مصعب بن عبدالله » و «مصعب بن ذو مرائد» مطرح ميكنند.
در كنار اين مشابهت وجود واژه «ذو» بين ذوالقرنين و اين پادشاهان، موحد بودن جامعه عرب را مستند ديگر اين نظريه خوانند! كه بايد گفت كه اين نظريه نيز به بداهت، قابل خدشه است.
هم وجود سد ساخته شده توسط اين پادشاه با آن ويژگيهايي كه قرآن ذكر كرده است و هم نقش اين پادشاه در ساختن و يا ترميم آن سد، بر اساس مستندات تاريخي ادعايي بيش نيست و هنوز ثابت نشده است.
مسئله موحد بودن جامعه عرب و پادشاه آن قبل از اسلام هم مسئلهاي در خور تحقيق است؛ چرا كه بر اساس مستندات تاريخي و صريح آيات، رواج بتپرستي و شرك در منطقه جزيرة العرب و حوالي آن پيش از بعثت پيامبر(ص)، بر كسي پوشيده نيست.
مصداق سوم
اسكندر مقدوني فرمانرواي جهانگشاي يوناني است. اين نظريه در بين گمانهزنيهاي پژوهشگران از شهرت بيشتري برخوردار است؛ مضافاً بر اين كه مَثَل معروف «سد سكندري» در افواه مردم از ديرباز حداقل بيانگر پديدهاي به نام سد و رابطه آن با شخصي به نام اسكندر بوده است. برخي از روايات تفسيري اهل تسنن نيز همين ديدگاه را مطرح كردهاند.
علامه طباطبايي در تفسير الميزان با نقل اين نظريه از كتاب تفسير كبير فخر رازي و اشاره به برخي از رواياتي كه چنين ديدگاهي را مطرح كردهاند اين نظريه را به چالش ميكشد. عمدهترين نقدي كه علامه بر اين نظريه وارد ميسازد اين است كه: ذوالقرنين طبق آيات قرآني انساني موحد و بنده صالح خداوند بوده است در حالي كه اسكندر مقدوني داراي چنين اوصافي نيست؛ گذشته از آن در تاريخ ثبت نشده است كه اسكندر با قوم يأجوج و مأجوج به نبرد پرداخته و در برابر آنان سدي بنا كرده باشد. اين مفسر والامقام، حتي توجيه برخي از مؤلفان براي اثبات اين ديدگاه را نپذيرفته است؛ توجيهي كه در آن از وجود دو اسكندر در تاريخ نام برده شده است: اسكندري يوناني تحت تربيت ارسطو كه متاخرتر از اسكندري است كه قرآن از او به نام ذوالقرنين ياد كرده است، كه فاصله زماني اين دو در تاريخ بيش از هزار سال است. گر چه اين گمانهزني ميتواند برخي از شبهات مطرح شده را در مورد مصداق ذوالقرنين برطرف سازد اما مرحوم علامه حتي چنين توجيهي را نميپذيرد و مصرانه معتقد است كه شواهد تاريخي به ويژه آيات الهي منطبق با چنين مصداقي نيست.[10]
در نقد اين نظريه بايد گفت اگر چه اسكندر مقدوني جزو چند فرمانرواي كشورگشاي تاريخ و شايد به جهت جهانگشايي و گستره امپراطوري سرآمد همه پادشاهان تاريخ است و از اين جهت با يكي از ويژگيهايي كه قرآن براي ذوالقرنين ذكر كرده مشابهت دارد كه او با اقتدار و حاكميت بر كشورها و حتي تمدنهاي بزرگ، مصداق تمكن بر ارض ميباشد، اما از نظر اعتقادي و رفتاري اسكندر نه موحد خوانده ميشود و نه عدالتگستر؛ مضافاً بر اينكه تاريخنگاراني كه نبردهاي بزرگ اسكندر را به ثبت رسانده و مقاومتهاي تمدنها و ملتها در برابر لشكر اسكندر حتي مقاومت آريو برزن سردار ايراني را نيز به ثبت رساندهاند، چگونه ممكن است از رخداد بزرگي چون نبرد اسكندر با قوم يأجوج و مأجوج و ساختن سدي در برابر تاختزني سپاهيان دشمنش نامي نبردهاند؟!
مصداق چهارم
شباهتهايي بين كورش كبير بنيانگذار سلسله هخامنشي با ذوالقرنين وجود دارد و اين نظريه كه كورش همان ذوالقرنين است براي نخستين بار توسط سيد احمد خان هندي و سپس ابوالكلام آزاد وزير فرهنگ هندوستان، در اثر تأليفي خود كه به عنوان تفسير قرآن نگارش يافت، مطرح شد و از آن پس مورد توجه و استقبال پژوهشگران و نويسندگان قرار گرفت.
ابوالكلام آزاد با استمداد از شواهد قطعي تاريخي نظير فتح بابل و خوشرفتاري كورش با يهوديان و شباهت گسترده و عظيم امپراطوري كورش در كنار رفتار نيك او با يهوديان ـ آن زمان كه دين الهي زمان خود به شمار ميرفت ـ با ويژگيهاي ياد شده ذوالقرنين در قرآن، اين نظريه را ارائه داد؛ كه البته با ويژگيهايي كه توسط مورخان يوناني نظير «هرودوت» براي كورش ذكر شدهاند، همخواني دارد. گذشته از دو شباهت گستره امپراطوري و خوشرفتاري – حداقل با يهوديان و موحدان زمان – ابوالكلام آزاد در خصوص اعتقادات، اين موضوع را مدنظر گرفته است كه در كتاب مقدس و عهد عتيق، كورش هخامنشي با عنوان «مسيح خدا» و «چوپان پروردگار» معرفي شده است.[11]
تطبيق آيات الهي كه در آن از ذوالقرنين به عنوان عبد صالح خدا ياد شده با برخي از آيات كتاب مقدس كه كورش را در رديف انبياي الهي قرار داده، از مستندات ديگر اين پژوهشگران است؛ آنجا كه در كتاب مقدس آمده است: «كورش (آفتاب) بنيانگذار پادشاهي پارس و فاتح سرزمين است، پروردگار كه وي را براي اجراي اهداف نيك نسبت به قوم يهود در نظر داشت برگزيند، همانطور كه به اشعياي نبي نبوت فرمود.»[12]
علامه طباطبايي در تفسير الميزان پس از نقل تفصيلي مطالب ابوالكلام آزاد در خصوص ديدگاه وي مبني بر اينكه ذوالقرنين همان كورش كبير است، مينويسد: «انه اوضح انطباقاً علي الآيات و اقرب الي القبول من غيره»[13] يعني این نظریه روشنترین انطباق را با آیات قرآن دارد و نسبت به سایر نظریات بهتر پذیرفته میشود.
اين مفسر كبير قرآن، سد ساخته شده توسط كورش را از ديگر بناها و سدهاي سلاطين و كشورگشايان، با آيات قرآني نزديكتر ميداند. به عقيده ايشان، طبق تصريح قرآن سد ياد شده بين دو كوه قرار گرفته و با مس گداخته و آهن پيريزي شد؛ كه بر اساس شواهد تاريخي در كوههاي قفقاز توسط كورش بنا گشت. رودي كه در اين منطقه جاري است نيز با نام «سايروس» كه همان نام غربي كورش است، شناخته ميشود.
علامه طباطبايي قاطعانه ديوار چين را ـ كه بين دو كوه قرار ندارد، علاوه بر شباهت نداشتن آن بنا با مواد و مصالح ساخت سد ذوالقرنين و نيز غيرسازگار بودن ساختار آن با كلمات و آيات قرآن ـ مصداق سد ذوالقرنين نميداند.
گستره حكمراني ذوالقرنين
بنابر تصريح قرآن كريم گستره حكمراني ذوالقرنين از سوي خداوند سبحان، كم نظير و شگفت انگيز است. از مجموع آيات داستان ذوالقرنين سفرهاي سهگانه اين عبد صالح خدا به دست ميآيد؛ كه هر كدام از آنها طبق الهامات الهي كه ريشه در نگرش توحيدي او داشت، مقاصد و اهداف او را به انجام رسانده است. مفسران، مجموع اين سفرها را از نظر تاريخي مصداق بارز گستره حاكميت ذوالقرنين و فتح سرزمينهاي گوناگون ميدانند. اين سفرها طبق آيات قرآن به شرح زير بيان شدهاند:
سفر اول: حاكميت بر اقليم عرب
اين سفر از منظر آيات قرآني داراي دو شاخص است:
الف: دستيابي ذوالقرنين به سرزمينهايي كه از نظر جغرافيايي در مغرب زمين قرار دارند؛ جايي كه غروب خورشيد در آب و دريا انعكاس زيبايي داشته است.
ب: در اين اقليم، ذوالقرنين پس از فتح سرزمينها، با مردم به عدالت و انصاف رفتار نموده تا جايي كه در آيات قرآن اين رفتار او مورد تمجيد قرار گرفته است.
مجموع آياتي كه گوياي سفر اول ذوالقرنين ميباشد به اين شرح است: «فَأَتْبَعَ سَبَبًا * حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا * قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُكْرًا * وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا»[14]
اين آيات در بردارنده نكاتي ظريف و زيباست؛ از جمله:
نكته اول: خداوند پيشنهاد مجازات مجرمان را بدون اضافه ضمير، بيان ميفرمايد: «تُعَذِّبَ» اما پيشنهاد رفتار نيك را با قيد مطرح ميكند: «تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا». نكته مهم، وجود اين قيد و عدم آن در اين است كه مجازات همه مردم پيشنهاد نشده است، بلكه مجرمان به عنوان افراد خاص جامعه مورد نظرند؛ ولي رفتار نيك و شايسته را خداوند به انسان به عنوان خليفه و جانشين خود روي زمين مانند رحمت خويش كه شامل همه افراد جامعه ميشود، پيشنهاد ميدهد «وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً»[15].
نكته دوم: سخن و اقدام ذوالقرنين در مورد مجازات مجرمان با معناي تأخير زماني توأم ميباشد «نُعَذِّبُهُ فَسَوْفَ». اين تأخير در اقدام و اجراي احكام از سوي ذوالقرنين نشان از عدم شتابزدگي و نداشتن برخورد احساسي با مجرمان و سعي او در اجراي مجازات پس از طي مراحل محاكمه و رسيدگي به حقوق مجرمان است؛ كه اين نكته نيز جلوه كوچكي از معجزه نوراني قرآن است.
سفر دوم: سيطره بر اقليم شرق
اين سفر نيز از منظر آيات الهي داراي دو ويژگي است:
ويژگي نخست: فتح سرزمينهاي قرار گرفته در مشرق زمين با مشخصهاي از مردمان اين سرزمين؛ از نظر اجتماعي و اقتصادي ( كه مردمي بدوي بيبهره از مسكن و فاقد پوشش مناسب در برابر گرما و سرما بودند).
ويژگي دوم: دانش و آگاهي ذوالقرنين نسبت به سرزمينها و مردمان آن و مديريت عالمانه و آگاهانه وي كه ميتوان آن را ارمغاني الهي به او خواند.
در واقع طبق تصريح آيات قرآني، احاطه علمي و مديريتي ذوالقرنين را خداوند به او عطا فرموده است: «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا * حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا * كَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا»[16].
مجموع دو سفر اول و دوم گوياي وسعت امپراطوري وسيع ذوالقرنين ميباشد؛ همانطور كه در باره او تعبيري بر زبان تاريخنگاران و مردم رايج است كه «شرق و غرب عالم را در نورديد».
سفر نخست او به تسلط بر سرزمينهاي مغرب و سفر دوم به سيطره بر مناطق مشرق انجاميد؛ و بنابر تصريح قرآن به نظر ميرسد در بين افراد بشر ـ غير از انبياي الهي چون سليمان(ع) كه با كمك اسباب غير مادي اقتدار خود را گسترش داد ـ كسي چون ذوالقرنين چنين اقتدار و حاكميتي بر شرق و غرب عالم پيدا نكرده است.
سفر سوم: نبرد با قوم يأجوج و مأجوج و ساخت سد
تسلط «ذوالقرنين» بر مناطق شرقي و غربي عالم و برخورد انساندوستانه و عدالتگسترانه وي چنان مينماياند كه پس از اين دو سفر قومي ظالم و قومي مظلوم در اين دو اقليم پيدا نخواهد شد؛ اما پناه بردن مردم سرزمينش به او و در خواست از وي براي جلوگيري از ستم قوم مهاجمي به نام يأجوج و مأجوج، ذوالقرنين را به سفر ديگري واداشت و براي جلوگيري از هجوم قوم ستمكار، دستور ساخت سدي را داد؛ با مصالح خاص و ويژگيهاي خاص و در مكاني بين دو كوه كه تا آن روز چنين سدي بنا نشده بود.
اين سفر و ساخت چنين سدي از ديرباز مفسران و پژوهشگران را به برداشتها و تحليلهاي مختلف سوق داده است و گمانهزني درباره مصداق آن سبب شده كه پژوهشگران دست به قلم برده و نگاه خود را به رشته تحرير در آورند.
ماندگاري سد، مناقشهاي بيمبنا
به نظر نگارنده بيش از آن كه تطبيق شخصيت ذوالقرنين با فرمانروايان و سلاطين جهانگشا موجب اظهارنظر مفسران و پژوهشگران نسبت به قصه ذوالقرنين شده است، مسئله وجود و يا عدم وجود سد و شباهتهاي آن با سدهاي ساخته شده در طول تاريخ اين بحث گسترده، بر دامنه مناقشات آن در محافل علمي افزوده است. از اين رو با شفاف شدن مسئله سد ميتوان ضمن پاسخگويي به شبهات مخالفان و معاندان مكتب، تا حدودي به كشمكشهاي علمي پايان داد. به نظر ميرسد وقت آن رسيده است كه به جاي تطبيق سد ذوالقرنين با سدهاي ديگر و بيان شباهت آنان به تأمل و تدبر در خود آيات پرداخت و راه را از قرآن جستجود كرد.
نكتهها
قرآن از زبان ذوالقرنين نقل ميكند: «قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا»[17] «ذوالقرنين گفت اين سد رحمتي از پروردگار من است كه تا رسيدن وعده الهي (قيامت) پايدار است و آنگاه كه وعده الهي تحقق يابد اين سد را درهم ميكوبد و منهدم ميسازد وعده پروردگارم حقيقت دارد».
از اين آيات چند نكته برداشت ميشود:
نكته اول
قرآن از ذوالقرنين به عنوان پيامبري الهي ياد نكرده است كه داراي معجزات باهره باشد و يا در بيان سخنان و يا پيشگوييها دچار خطا و اشتباهي نشود؛ مضافاً بر اين كه حتي در بين پيامبران غير اولوالعزم نيز غفلت اشتباه و تركِ اولي به چشم ميخورد. قرآن از ذوالقرنين تنها به عبد صالحي ياد ميكند كه ضمن دارا بودن خُلقي نيكو به هر سرزميني كه گام مينهاد عدالت را برقرار ميكرد و اعتقاد، اخلاق و اقتدارش را هديه الهي ميخواند.
نكته دوم
قرآن كريم در اين داستان، در مقام پاسخگويي به پرسش مردم از پيامبر اكرم(ص) درباره ذوالقرنين و عملكرد اوست، كه در ضمن اشاره به خدمات ارزنده اين شخصيت موحد و عدالتخواه در حمايت از محرومان و مظلومان در مقابل ستمگران، به سخنان ذوالقرنين درباره سدي كه ساخته اشاره ميكند و در مقام تأييد يا رد پيشگويي او نسبت به سرنوشت آينده سد او نيست، كه ما بقاء و پايداري اين سد را تا روز قيامت استنباط كنيم.
نكته سوم
قرآن تصريح نميكند كه ذوالقرنين اين سد را بر اساس معجزات و اسباب غير عادي بنا كرده بلكه با بيان اين كه «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا» اسباب هر چيزي را در اختيار وي قرار داده است. ذوالقرنين نيز به هنگام ساختن سد از مردم كمك جُست و از آنان قطعات بزرگ آهن را خواستار شد «زُبَرَ الْحَدِيدِ»[18]. پس ساختن سد بر پايه معجزه نبوده است بلكه بر اساس كار معمول مردم و مصالح موجود در عالم ماده بنا شده بود؛ بنابر اين سد ذوالقرنين ميبايد مشمول همه قوانين حاكم بر عالم ماده قرار گيرد و بايد براي آن مانند هر سازه و پديدة ديگري، عمري متناسب قائل شد.
البته حتي اگر قائل به معجزه بودن ساخت اين سد در زمان و مكاني خاص شويم، باز بايد گفت كه معجزات الهي توسط پيامبران هم مشمول زمان و مكان ميشوند؛ جز قرآن مجيد معجزه عظيم پيامبر گرامي اسلام(ص).
نكته چهارم
با دقت در محتواي آيه شريفه ميتوان به اين نكته پي برد كه اين سخن و برداشتِ ذوالقرنين از استحكام سد و قدرت مقاومت آن در برابر رويدادها و حوادث است نه كلام وحياني كه غير قابل تخطئه باشد. به عبارت ديگر قرآن در اينجا در مقام بيان سخن راوي است چنانكه در قصص و داستانهاي ديگر قرآني، به نقل سخنان برخي از پيامبران در موقعيتهاي مختلف ميپردازد؛ اگر چه سخنان و برداشت ذوالقرنين در سطح سخنان پيامبران به ويژه پيامبران اولوالعزم، قرار نميگيرد.
نكته پنجم
مسئله ماندگاري سد تا روز قيامت است؛ مسئلهاي كه گفته شد از زبان «ذوالقرنين» نقل شده است، اما اين كه آيا سدي كه از جنس معجزه نيست و با كمك انسانهاي عادي و مصالح متداول ساخته شده، مشمول فعل و انفعالات جهان ماده نميشود؟! شاهد گوياي مطلب فوق نكته بديهي و دقيق است كه عنصر آهن به كار رفته در سد ذوالقرنين از عناصر قابل فرسايش است و قطعا آفريدگار متعال بر اين امر آگاه ميباشد. بنابراين به يقين بايد گفت كه هيچ گاه خداوند سد ساخته شده از آهن را تا قيامت جاويدان نميداند. اين جملة آيه شريفه، نقل گفتاري است از شخص ذوالقرنين، كه در اثر شگفتي حاصل از دستآورد خود در ساخت چنان بناي مستحكم و مقاومي كه به فرمان پروردگار بود، اظهار داشته است؛ پس اين اظهار نظر ذوالقرنين يك خبر وحياني نيست كه خدشه ناپذير باشد. از سوي ديگر ماندگاري اين سد تا روز قيامت هم با انقراض قوم يأجوج و مأجوج و از ميان رفتن ظالم و مظلوم، بايد توجيه خاص به خود را داشته باشد؛ مضافاً بر اينكه از اين سد در امروز ثمر و فايدهاي هم به دست نميآيد و هيچ بهره دنيوي، مانند آبياري و كشاورزي و غيره هم از آن نميتوان برد.
ذوالقرنين چه فرمانرواي چين يا ايران، يونان و يا يمن باشد و يا نباشد و يا سازههاي اين سلاطين با سدّ او منطبق باشد يا نباشد، يك شخصيت حقيقي در تاريخ است و سدّ او يك سازه تاريخي بوده و هست و برداشتها و اظهارنظرها، چيزي از ماهيت سدّ و مقام ذوالقرنين نميكاهد. بيشك هدف اصلي قرآن در بيان قصص قرآني چيزي جز بيان رخدادها در پاسخ به شبهات و عبرتآموزي و پندگيري مخاطب خود نيست؛ از اين رو است كه خداوند گاه مخاطبان خود را از غفلت از اصل داستان و پرداختن به حاشيه و فرع بازداشته است همان گونه كه مؤمنان را در مسئله پرداختن به تعداد خفته اصحاب كهف برحذر داشت و آنان را متوجه اصل موضوع كرد. بيشك اگر خداوند عليم مصلحت ميدانستند درباره ماندگاري سدّ تا روز قيامت سخن ميگفتند همان گونه كه اگر مصلحت ميدانستند تعداد افراد اصحاب كهف را بيان ميكردند. هدف اصلي قصههاي قرآن بيان حركت توحيدي در بستر تاريخ و تذكر جنبههاي تربيتي آن است.
كوتاه سخن
خداوند در داستان ذوالقرنين در مقام بيان اين مطلب به مؤمنان است كه خداوند چگونه به انسانهايي كه داراي طهارت در انديشهاند و به مبدء و معاد باور دارند و در عرصه عمل عدالتگستر و فريادرس مظلومان و محرومان هستند، از موهبت خود بينصيب نميكند. بيشك مسئله ماندگاري و غيرماندگاري سدّي توسط چنين انساني مؤمن و نيكوسرشت كه دغدغههاي محرومان و مظلومان را داشت، فرع دانسته شده است و گرنه در اين خصوص به قضاوت مينشستند. به نظر ميرسد شخصيتشناسي و ماندگاري ذوالقرنين و پندآموزي از اين داستان قرآني ميرود كه تحت الشعاع سدّ و سازه و ناپايداري او قرار گيرد!
بايد گفت كه اگر مفسران و پژوهشگران به تفكيك در اصل و فرع داستانهاي قرآن معتقد باشند و به نقد و نظري كه پيرامون گمانهزني درباره سدّ ذوالقرنين گفته شد توجه ميداشتند، هيچگاه براي يافتن سدّ ذوالقرنين و مسئله ماندگاري يا غيرماندگاري آن در عصر حاضر تلاش و كنكاش نميكردند و بر سر اين موضوع فرعي با يكديگر به مناقشه بر نميخاستند.
پينوشتها:
[1]. کهف/ 98.
[2]. کهف/ 86 (به ذوالقرنین گفتیم که قوم مغلوب را یا مجازات کن یا روش نیکو در مورد آنان اجرا نما).
[3]. کهف/ 87 ( گفت، هر کس ستم کند پس مجازاتش خواهیم کرد و سپس به سوی پروردگارش باز میگردد تا او را عذابی ناشناخته نماید).
[4]. کهف/ 98 ( گفت: این رحمت پروردگارم است و هنگامی که وعده آخرتش محقق شود آن را فرو میریزد).
[5]. کهف/ 84 «ما ذوالقرنین را روی زمین تمکن بخشیدیم و از هر چیز برایش اسباب اقتدار را فراهم ساخیم».
[6]. ر ـ ك ذوالقرنين يا... ص 40.
[7]. ر ـ ك همان ص 66 و 67.
[8]. کهف/ 97.
[9]. همان، ص 68.
[10]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 13، ص 384.
[11]. کورش کبیر، ابوالکلام آزاد، ص 55-20.
[12]. قاموس کتاب مقدس سفر اشعیای نبی، باب 24، آیه 28.
[13]. المیزان فی تفسیر القرآن ج 13، ص 391.
[14]. «ذوالقرنین وسیله الهی را پی گرفت تا به جای فرو شدن خورشید رسید آن را چنین یافت که در چشمه ای گل آلود فرو میرود و نزدیک آن قومی یافت، گفت ای ذوالقرنین یا ایرانیان را مجازات میکنی و یا در موردشان رفتار نیکو پیشه میکنی، گفت: اما هر کس ستم کند، سپس او را مجازات میکنیم و پس از این به سوی پروردگارش بازگردانده میشود، آنگاه او را مجازاتی ناشاخته میکند اما آن کس که ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد، او را پاداش نیکویی است و این را از طرف خودمان به او آسایش را اعلام میداریم»، کهف/ 88-85.
[15]. غافر/7.
[16]. «ذوالقرنین وسیله الهی را پی گرفت تا چون به جای برآمدن آفتاب رسید ان را دید بر قومی میتابد که برای آنان در برابر آفتاب پوششی قرار نداده بودیم و چنین بود که بر ذوالقرنین احاطه علمی و خبره بودن را عنایت کردیم»، کهف/ 91- 89.
[17]. کهف/ 98.
[18]. كهف/96.