
نيمسال اول تحصيلي 1386 در دانشكده پرديس كشاورزي دانشگاه تهران واقع در كرج، كلاس درس «اخلاق اسلامي» داشتم. طبق معمول ابتداي كلاس راجع به بحث آن جلسه طرح سؤال كردم و از دانشجويان خواستم به صورت گروهي با هم به تبادل نظر و بحث بپردازند؛ آنگاه نظر گروه را روي برگهاي نوشته و تحويل بنده دهند. دانشجويي بود كه از اين امر، نه تنها در آن جلسه بلكه در چند جلسه متوالي، سر باز ميزد و از خود بي حوصلگي و بيتوجهي نشان ميداد. در يكي از جلسات درس، نزد او رفتم و گفتم: «حال شما چطور است؟» ديدم باز چندان توجه و استقبالي نكرد و چهره در هم كشيد! جلسه سوم يا چهارم بود كه در اثر سؤال يكي از دانشجويان، بحثي از شهيد مطهري را درباره زرتشت عنوان كردم، كه ناگهان آن دانشجوي بيحوصله با لحني تند گفت: «من زرتشتي هستم و اين طور هم كه شما مي گوييد نيست»! پس از قدري گفتگو متوجه شدم كه خيلي با تعصب و بدون اطلاعات لازم برخورد ميكند. در ضمن بحث به او گفتم: شما ناراحت نباشيد كه از دين خود چيز زيادي نميدانيد، متأسفانه بين همين دوستان شيعه شما هم افرادي هستند كه اطلاعات زيادي از دين و مذهب خود ندارند. بعد از پايان كلاس، به دنبال من آمد و دوباره بحث را با لحني تند ادامه داد. من از او دعوت كردم كه هر دو در دين يكديگر تحقيق كنيم؛ و قول دادم كه به او كمك كنم. از لطف خدا وقتي به خانه رسيدم، ماهنامه شماره 49 معارف به دستم رسيد، كه از قضا مقالهاي در باره بازكاوي تاريخ و آموزه هاي آيين زرتشت در آن بود. با مطالعه دقيق آن و ديگر منابع، پس از هر جلسه كلاس چند سؤال طرح ميكردم و با او در ميان ميگذاشتم و پاسخ آنها را از منابع زرتشتي ميخواستم. او هم فرصت ميخواست؛ اما معمولاً پس از چند روز از عدم ارائه پاسخ عذرخواهي ميكرد! در اينجا بنده پاسخ آن پرسشها را با ذكر منابع زرتشتي، به او ميدادم. عاقبت بعد از پايان يكي از كلاسها، نزد من آمد و گفت: «استاد! خودم هم از شنيدن اين مطالب شرمنده ميشوم؛ اما بزرگترهاي ما ميگويند از كتاب ما جز بخشي از گاتها، ديگر خبري باقي نمانده، كه آن هم توسط ماني تحريف شده است»! به او گفتم: «آيا براي دختر روشنفكر و تحصيل كردهاي مثل شما، درست است كه بناي اعتقادات خود را بر چيزي كه خود اعتقاد به تحريف آن دارد، بگذارد؟!» كمي به فكر فرو رفت و پس از مدتي جمله زيبايي بيان كرد؛ او گفت: «استاد! بياييد روي مشتركاتمان صحبت كنيم!» بعد از آن ديگر خيلي با علاقه و اشتياق مباحث كلاس را پيگيري ميكرد و در فعاليتها مشاركت مينمود و سؤالهاي زيادي ميپرسيد. در پايان آخرين جلسه، خارج از كلاس درس، نزد من آمد و آدرس چند آيه و نيز رواياتي را از من پرسيد؛ و با تشكر و خوشحالي از من جدا شد.