
واقعنما بودن گزارههاي قرآني
يكي از ويژگيهاي گزارههاي قرآني واقعنما بودن يا شناختاري بودن آنها است. اين نظريه در برابر ديدگاههايي است كه گزارههاي قرآني را غير شناختگرا تلقي مينمايند. مراد از نظريات غيرشناختاري در دين نظرية كلية كساني است كه به نحوي گزارههاي ديني را غيرواقع نما و بدون پشتوانة واقعي ميدانند. معتقدين به اين نظريه، طيف وسيعي از ديدگاهها را در برميگيرند. در نتيجه، گروههاي مختلفي از نظريات زبان دين در اين طبقه جاي ميگيرند. برخي از آنها، زبان دين را زبان احساسات ميدانند. آنها گزارههاي ديني را به نحوي در احساسات افراد ديندار خلاصه و محدود ميسازند. پارهاي از آنها، زبان دين را زبان اسطوره تلقي مينمايند. حتي ديدگاه برخي از معتقدين به نمادين بودن زبان دين، به غير شناختاري بودن آن برميگردد. در بين ديدگاههاي غيرشناختاري در زبان دين، هم طرفداران و هم منتقدين به پوزيتيويسم منطقي جاي دارند. پارهاي از آنها مانند الفرد اير و انتوني فلو در صف پوزيتويستهاي منطقي قرار مي گيرند. برخي از آنها نيز مانند آر.ام. هير، بريثويث، پال ون بورن، ويتگنشتاين، دي. زي. فيليپس و... علي رغم انتقاد از پوزيتيويسم، حامي نظرية غيرشناختاري هستند. ويليام الستون ديدگاه كساني مانند جان هيك و پال تيليك را هم در زمرة نظريات غيرشناختاري قرار داده است.2 همچنين ننسي مورفي ديدگاه كساني مانند هري امرسون فوسديك، ارنولد مثيو، ديويد تريسي را در زمرة نظريات غيرشناختاري و معتقدين به زبان احساسات در دين جاي داده است.3 از اين رو، ميتوان گفت: بسياري از دين شناسان غربي و منتقدين پوزيتيويسم منطقي در غير واقع نما بودن زبان وحي و گزارههاي وحياني اشتراك عقيده دارند.
رويكردهاي غيرشناختي به زبان دين، غالباً نگاهي ابزار انگارانه به دين دارند. كلمة "ابزارانگاري"4 از فلسفه علم گرفته شده است. در جهان چيزهائي مانند كوارك و پوزيترن5 وجود دارند كه ما نميتوانيم آنها را مشاهده كنيم و واقعيت آنها را تشخيص دهيم. هنگامي كه يك ابزارانگار درباره چنين موجوداتي سخن ميگويد، او قصد كشف واقعيت آنها را ندارد؛ بلكه ناميدن و سخن گفتن درباره آنها ابزارهاي مفيدي هستند كه به يك دانشمند كمك ميكند تا تحقيق خود درباره يك موضوع قابل مشاهدهاي را دنبال كند. سخن گفتن در باب دين با يك رويكرد ابزارانگارانه نيز به همين صورت است. چنين رويكردي در به واقعيت داشتن يا نداشتن مداليل گزارههاي وحياني كاري ندارد، بلكه صرفاً با نگاهي ابزاري به آن مينگرد و دين را ابزاري مفيد براي جهتدهي دين به زندگي انسان و تأثير عملي در زندگي ميداند.6
ما در اين جا در صدد ارائه تفصيلي ديدگاههاي غير شناختگرا و نقد تك تك اين نظريات نيستيم. براي اطلاعات بيشتر ميتوانيد به مقالة آلستون و كتاب مورخي كه بدان اشاره شد مراجعه نماييد. آنچه در پي ميآيد، بيان ادلهاي در راستاي اثبات واقع نمايي گزارههاي قرآني است. در اين رابطه، ابتدا توجه به نكات زير ضروري است:
الف) گزارههاي ديني از جهات مختلفي ممكن است مورد سؤال و ترديد قرار گيرند. گاهي گفته ميشود: گزارههاي ديني قابل اثبات عقلي نيستند. اين اشكال به واقع نما نبودنِ اين گزارهها برنميگردد. براي پاسخ به اين مطلب، لازم است براهين عقلي دال بر اصول و مباني اعتقادات ديني تبيين گردد.اما گاهي پس از پذيرفتن وجود خدا و پيامبر و قرآن و... ادعا ميشود كه نويسندة اين كتاب، منظور واقع نمايانه از گزارههاي كتاب خود نداشته است. بحث فعلي ما در مورد پاسخ به پرسش دوم است. به نظر ميرسد، ميتوان با شواهد درون ديني و برون ديني واقعنما بودن گزارههاي قرآني را روشن ساخت.
ب) هر گونه قضية اِخباري به صرف اين كه زبان آن زبان اخباري است، واقع نما تلقي نميشود. به عبارت ديگر، در ذات و ماهيت قضاياي اخباري واقع نمايي نهفته نيست. چنانچه مطالب يك شعر يا رمان يا داستانهاي خيالي و اسطورهپردازيها همه زباني اخباري دارند. در حالي كه واقعنما نيستند. اصل طرح مسألة معناداري به واسطة پوزيتيويستهاي منطقي براي ترديد در همين اصلي است كه گويا در اذهان برخي مسلم فرض ميشد. منتقدين پوزيتيويسم منطقي، به ويژه ديدگاه ويتگنشتاين متأخر و برخي ديگر از فلاسفة تحليلي نيز در راستاي تكميل همين بحث معناداري و ارائة توجيهاتي براي بيمعنا بودن برخي از گزارههاي اخباري بيان شده است كه مجال بحث و بررسي و ارزيابي آن در اين مقاله نيست.
ج) مراد از واقعنمايي قابليت صدق و كذب است، نه صدق بالفعل كلام. به عبارت ديگر، بحث شناختاري بودن و نبودن گزارهها بحث از انطباق با واقع داشتن و نداشتن نيست. گزارة واقع نما گزارهاي نيست كه انطباق با واقع داشته و گزارة غير واقع نما انطباق با واقع نداشته باشد.
د) ديدگاههاي غيرشناختاري كه برخي از آنها مورد اشاره قرار گرفت به عنوان ديدگاهي عام نسبت به همة اديان مطرح گرديده است.
ح) مراد از واقع نمايي گزارههاي قرآني اين نيست كه در تمام گزارههاي آن، مدلول مطابقي و معناي حقيقي اراده شده است. بحث از شناختاري و غيرشناختاري بودن گزارهها جداي از بحث معناي حقيقي و مجازي است. البته، جملة غيرشناختاري را ميتوان از لحاظي خاص، يكي از مصاديق جملات مجازي تلقي نمود. ميتوان يك گزارة غيرشناختاري را از مصاديق گزارهاي دانست كه هم موضوع و هم محمول و هم نسبت در آن گزاره، بر معناي مجازي حمل ميگردد. اما اگر در گزارهاي يكي از اين سه امر بر معناي حقيقي حمل شده باشد گرچه به تبع دو امر ديگر معناي جمله از مصاديق معناي مجازي خواهد بود، اما جملهاي شناختاري تلقي ميگردد.
ط) مطالعة اديان، به ويژه اديان الهي نشان ميدهد كه گزارههاي آنها واقعنما هستند. در اين مجال كوتاه، فرصت بررسي دقيق تكتك اين نظريات نيست و به ذكر نكاتي مختصر بسنده ميگردد. در اين جا، بحث بر اسلام است و مراد از دين، اسلام ميباشد. پس از ذكر نكاتي مقدماتي شواهد درون ديني و برون ديني دال بر واقع نما بودن گزارههاي قرآني ارائه خواهد شد:
1ـ مراد از كلمة "واقع" در بحث از واقع نمايي گزارههاي قرآني چيست؟ در پاسخ به اين سؤال ميتوان گفت: واقعيات مرتبط به گزارههاي ديني به دو دستة كلي قابل تقسيم هستند:
الف) واقعياتي چون خدا، پيامبر، نزول كتابي از سوي خداوند به واسطه پيامبر، آخرت، بهشت، جهنم، واقعيتهاي تاريخي كه در كتابهاي اسماني بيان شده است و... ميباشد.
ب) تجارب ديني، روحاني، معنوي، آرامش قلبي و ساير احساسات و عواطف ديني كه ممكن است در ساية اعتقادات ديني براي فرد يا افراد حاصل شوند. در بحث از واقعنمايي گزارههاي ديني، از ميان اين دو، دسته اول مورد نزاع هستند. دستة دوم گرچه واقعياتي نفساني به شمار مي روند و امور خيالي نيستند، اما خارج از محل نزاع هستند. غالب نظريه پردازان غيرشناختاري در زبان دين، به نحوي، واقعيات نوع دوم را ميپذيرند.
2ـ اگر كساني تعريفي از دين ارائه دهند كه فقط در بردارندة واقعيات دستة دوم باشد و با چنين پيش فرضي به ارائة رويكرد خود در زبان دين بپردازند، آنها چارهاي جز دفاع از ديدگاه غيرشناختاري نخواهند داشت. مشكل بسياري از نظريات غيرشناختاري در همين نكته نهفته است. كسي كه دين را چيزي جز احساسات دروني نداند، گزارههاي ديني حاكي از اموري وراء اين احساسات را غير واقع نما تلقي نموده، پس از انكار مدلول مطابقي آن، در جست و جوي معناي ديگري براي آن خواهد بود.
3ـ جان هيك معتقد است كه امروزه واژة دين و ايمان تقريباً معادل هم به كار ميرود.7 اين نكتة صحيحي است كه هيك به آن اشاره نموده است. به نظر ميرسد كه كاربرد واژة دين و ايمان به طور معادل، نشان ميدهد كه كساني دين را در ايمان خلاصه نموده و واقعيات دستة اول را تعريف خود در مورد دين خارج ميسازند. نمونههايي از اين تعاريف را در نظريات ويليام جيمز و شلاير ماخر ميتوان يافت. ويليام جيمز در كتاب "انواع تجربة ديني" دين را به "احساسات، اعمال، و تجربيات هر يك از افراد بشر در خلوت خودشان" تعريف ميكند. شلاير ماخر دين را احساس اتكاي مطلق ميداند. مراد وي از اين مفهوم، چيزي در برابر احساس اتكاي نسبي و جزئي است.8
4ـ با توجه به تعاريف متعدد در مورد دين، ابتدا لازم است ما به تعريف مورد نظر خود از اين دين اشاره كنيم. بدون ارائة تعريفي مشخص از دين نميتوان به قضاوت دربارة شناختاري بودن يا نبودن گزارههاي ديني پرداخت؛ زيرا ممكن است اختلاف ما با متفكريني كه بر نظرية غيرشناختاري تأكيد دارند، اختلاف در تعريف دين باشد.
5ـ اسلام به عنوان يك دين، عبارت از يك نظام اعتقادي است كه گزارههاي آن به دو دستة "هست"ها و "بايد"ها تقسيم ميشوند. "هست"هاي آن شامل وجود خداوند، انسان، دنيا و آخرت مي باشد. انسان در اين مجموعه موجودي است داراي قابليتهاي رشد و كمال كه ميتواند با استفاده از امكانات وجودي خود و جهاني كه در آن ميزيد قابليتهاي خود را به فعليت رسانده و به كسب ملكات اخلاقي و تعالي معنوي و سعادت دنيوي و اخروي دست يابد و يا به عكس، نه تنها تواناييهاي بلند مرتبة خود را به فعليت نرساند بلكه دراين دنياي سرشار از دسيسهها و راههاي گمراه كننده، عمر و تواناييهاي خويش را ضايع نموده و مسير شقاوت را در پيش گيرد. هر انساني پس از شناخت "هست"ها ضرورت منطقي و فهم عقلاني وي اقتضا ميكند كه در پي يافتن "بايد"هايي باشد كه عمل به آنها در زندگي فردي و اجتماعي، وي را به كسب كمالات مطلوب و سعادت دنيوي و اخروي رهنمون سازد و شرايط اجتماعي مناسبي براي تربيت چنين انسانهايي فراهم آورد. نظام اعتقادي اسلام در كنار مجموعة "هست"ها ارائه دهندة "بايد"هايي است كه مكمل عقل او و هادي رفتارهاي او و جهت دهندة عواطف و احساسات او در راه رسيدن به كمالات مزبور ميباشند. خداوند اين نظام اعتقادي را از طريق قرآن، كه توسط پيامبر به مردم عرضه ميگردد، ارسال ميدارد.
6ـ بنابر اين، ماهيت مسايل و موضوعات ديني ماهيت اموري واقعي است كه اين امور برخي به خارج از انسان و برخي به درون وي برميگردد. وجود خداوند، قرآن، پيامبر، دنيا و آخرت، اموري خارج از انسان هستند. احساسات، عواطف ديني وايماني و تجارب معنوي اموري هستند كه در درون انسان ديندار محقق ميشود.
7ـ هم مراجعه كنندة به دين به دنبال پاسخهاي واقع نمايانه به پرسشهاي خود ميباشد و هم مهمتر از آن، شواهدي وجود دارد كه نشان ميدهد گويندة قرآن و متون اصلي ديني قصد واقع نمايي داشتهاند.
ادلة برون ديني
ادلة زير براي اثبات واقع نمايي گزارههاي ديني اعم از داستانها، احكام، عقايد و تعاليم اخلاقي قرآن ميباشد.
1ـ اصل اولي در مكالمات شفاهي و كتبي انسانهاي عاقل در گزارههاي خبري، بيان سخن واقع نمايانه است. سيرة عقلا و عرف در بيان جملات خبري چنين است. مراد از سخن واقعنما، ضرورتاً كلام مطابق با واقع نيست، بلكه مراد اين است كه اصل اولي در جملات خبري بيان جملات واقع نما است كه قابليت صدق و كذب دارد. عقلا در فهم كلام هر گويندهاي اين اصل را رعايت ميكنند مگر در مواردي كه قرينه اقتضاي خلاف آن را داشته باشد. اگر گويندة عاقل و حكيمي نيز خطاب به مردم سخن ميگويد، در بيان خود بر سيرة عقلا عمل ميكند. اين مطلب در مورد خدا و كلمات وي نيز صادق است. زيرا اولاً، فرض اين است كه او حكيم و عاقلترين عقلا است و لذا خلاف اين سيره عمل نميكند. ثانياً، شارع مقدس بارها بر تطابق مشي خود با سيرة عقلا تصريح نموده است. ثالثاً، موارد خلاف اين اصل مواردي مانند كتاب رمان، شعر، داستانهاي اسطورهاي و امثال آن ميباشد. در اين موارد بناي نويسنده بر بيان سخن غيرواقع نما است در حالي كه قرآن صريحاً اين گونه توصيفات را از كتاب خود نفي نموده بلكه واقعنمايي آن را هشدار ميدهد. درنتيجه، مطالب شارع مقدس نيز واقع نما خواهد بود.
2ـ از جمله ادلة دالّ بر واقع نمايي گزارههاي قرآني، اعطاء معجزات پيامبران(ع) و يا كرامات ائمه(ع) است. فلسفة معجزه توجه به واقعي تلقي نمودن محتواي اين اعتقادات و رفع ترديد نسبت به آن ميباشد. غالباً معجزات در مواردي تحقق پيدا نموده است كه پيامبري ادعاي حقيقتي دارد اما شنوندگان آن را واقعي و جدّي نميگيرند و آن را نميپذيرند و در حقانيت آن ترديد مينمايند. به همين دليل خداوند از طريق غيرطبيعي يا ماوراء طبيعي، چيزي را به مردم نشان ميدهد تا حقانيت ادعاي خويش را اثبات نمايد.
3ـ زبان قران، زبان ارائة حقايقي در حوزة انسان شناسي و هستي شناسي است. در اين زمينه ديدگاههاي خاصي ارائه ميدهد. از آيات قرآن برميآيد كه اين كتاب در مقام چنين هدفي ميباشد. قرآن ارائه دهندة نظرية منسجمي در راستاي هدف از خلقت جهان و حيات بشر و تبيين انسان شناسي خاصي است. زبان بيان است و نميتواند زباني غيرواقع نما مانند زبان رمان و اسطوره و امثال آن باشد. زبان هر گويندهاي، كه در مقام ارائة چنين حقايقي باشد، زبان شناختاري است. همان گونه كه اگر فيلسوفي در باب هستي شناسي و انسان شناسي نظرياتي مطرح كند زبان آن، زبان واقع نمايي تلقي ميگردد. ديدگاه قرآن هم در اين زمينه، حمل بر واقعنمايي ميشود. چگونه است كه طرح مطالب انسان شناسانه و هستي شناسانه اگر به واسطة فلاسفه و يا روان شناسان مطرح شود، شناختاري تلقي ميشود اما اگر همين مطالب را قرآن بيان كند، حمل بر معناي غيرشناختاري ميشود؟ اگر فيلسوف حتي با استفاده از شعر و مجاز و استعاره و... مطالبي در حوزههاي مذكور بيان نمايد مطالب وي واقعنما تلقي مي شود همان گونه كه مشي برخي از فلاسفه از گذشته تا كنون چنين بوده است. براي مثال، آثار افلاطون سرشار از مجاز و استعاره و ساير اشكال هنري در گفتار است. خود افلاطون نيز اين امر را مضر به بيان حقايق فلسفي ميداند. ولي در عين حال، هم خودش و هم خوانندگان نظرياتش نگاه شناختاري به مطالب كتابهاي او دارند. آيا كسي كه كتابهاي فلاسفه را مطالعه ميكند و مطالبي در توصيف زمان خود يا مردم و يا حقايق هستي و انسان بيان ميكند، آنها را حمل بر غير واقع نمايي مينمايد؟
ممكن است اشكال شود كه هر چند گم شدة انسان اموري واقعي است، اما زبان پاسخ دهنده (يعني زبان قرآن) زبان واقعنما نيست.
در پاسخ بايد گفت: سخن ما در مقام اثبات واقعنما بودن زبان پاسخ دهنده است، نه فقط زبان مخاطب و پرسشگر. سخن دراين نيست كه انتظار انسانها و مخاطبين در يافتن پاسخي به اين پرسشها انتظار پاسخي واقع نمايانه و يا غيرواقع نمايانه است. به عبارت ديگر، علاوه بر اين كه انسانها نيز در طول تاريخ در مقام پاسخهايي واقع نمايانه به پرسشهاي هستي شناسانه و انسان شناسانة خود بودهاند و عمدهترين منبع آنها مراجعة به اديان و فلسفه بوده است، زبان قرآن نيز در تبيين اين حقايق زباني واقع نمايانه است. به علاوه، از جمله راههاي اثبات واقعنمايي و يا عدم واقعنمايي كلام يك گوينده ميتواند دو امر زير باشد:
الف) مقايسة آن با ساير گويندگان واقعنما و غير واقعنما و جست و جو از اين كه آيا اين گويندة خاص بر مشي كدام يك از اين دو نوع گفتار عمل نموده است.
ب) پرسش از خود گوينده. چه بسا گويندهاي بر غيرواقع نما يا واقعنما بودن كلام خود تصريح نموده باشد. كاربرد هر يك از اين روشها در مورد قرآن نشان ميدهد كه زبان آن واقعنما است.
4ـ زبان قرآن زبان ارائة راه كارهايي براي سلامت و تعالي روح و هدايت بشري است. قرآن كمالات معنوي را همچون كمالات مادي امري واقعي ميداند. از اين رو سلامت و كمال روح را همچون سلامت جسم مورد تأكيد قرار ميدهد و رتبة كمالات معنوي و قرب به خدا را بالاتر از رتبة كمالات مادي و جسماني ميداند. حتي بزرگترين رسالت خود را ارتقاي بشريت به اين درجة از كمال ميداند. در روايات متعددي نيز امامان و پيامبران خود را طبيبان روح و نفس بشري معرفي نمودهاند. قرآن نيز براي رسيدن به اين هدف دستورالعملهايي ارائه ميدهد. بنابر اين، هدفي كه قرآن به دنبال آن است امري واقعي است و تعاليم قرآن بيان راه كارهايي براي رسيدن به اين هدف واقعي است. چگونه است كه اگر در رابطه با كسب سلامت بدن دستورالعملهايي توسط پزشكان ارائه شود، مطالب آنان حمل بر واقعنمايي ميشود، اما اگر دين در حوزه سلامت روان سخني گفت حمل بر غيرواقع نمايي ميشود؟ به علاوه، چگونه است كه اگر روان شناس و يا روان پزشك دستورالعملي صادر كرد واقعنما است، آما دستورات روان شناسانة اسلام واقعنما نيست؟ دستورات حقوقي اسلام نيز همچون دستور هر قانونگذار ديگري لازم است حمل بر واقع نمايي گردد. آيا ميتوان گفت كه اگر علم روانشناسي گفت: "ايمان به خدا موجب سلامتي روح و روان ميگردد"، گزارهاي شناختاري تلقي ميشود اما اگر قرآن بگويد: "ذكر خدا آرامش بخش دلهاست"، اين مطلب غيرشناختاري و ميان تهي است؟ روشن است كه اين نوع سؤال و پاسخ در هر جا (دين، روانشناسي، علوم پزشكي و...) مطرح باشد زبان آن واقعنما است. و فرقي ميان دين و ساير علوم در واقعنما بودن اين گزاره نيست.
5ـ از جمله ادلة دالّ بر واقعنمايي گزارههاي ديني اين است كه اكثر تعاليم اسلام قابل اثبات عقلي است. اصول اعتقادات كه بر اساس عقل اثبات ميگردند. بسياري از فروع اعتقادات نيز پشتوانة عقلي دارند و بلكه بسياري از تعاليم قرآن ارشاد به حكم عقل است. زبان عقلِ، به ويژه عقل نظري در تبيين مطالب زبان احساسات نيست بلكه دقيقاً در برابر آن است. آنچه عقل بدان ميرسد احكام واقع نماست. هنگامي كه از زبان احساسات سخن به ميان ميآيد، دين در برابر فلسفه و علم قرار داده ميشود. زبان فلسفه و علم واقعنما تلقي ميشود. اين در حالي است كه ابزار مورد استفاده در علم و فلسفه، عقل و تجربه است. هر جا كه با عقل و تجربه چيزي اثبات و تبيين شد، زبان مطلب تبيين شده زبان واقعنما است. در نتيجه اگر در هر جا مطلبي با ابزار عقل و تجربه قابل بيان و يا دفاع است، زبان آن مطلب واقعنما خواهد بود.
به عبارت ديگر، فرض كنيد ما با جملة "الف براي بدن مضر است" مواجه شويم در حالي كه نميدانيم آيا اين گزاره واقعنما است يا خير؟ يعني نميدانيم واقعاً در عالم خارج "الفي" و "بدني" وجود دارد و "الف" متصف به مضر بودن براي بدن هست يا خير. اگر اين جمله دو گوينده داشت، يكي گويندهاي كه به واقع نمايي سخن او اطمينان داريم و گويندة ديگري كه به واقعنمايي سخن وي شك داريم. در چنين موردي ما چه تحليلي ميتوانيم از اين جمله داشته باشيم؟ آيا آن را واقعنما تلقي كنيم يا خير؟ پاسخ اين است كه همين كه اين جمله به واسطة يك گويندة مطمئناً واقع نما بيان شده است. براي اثبات واقعنمايي آن كافي است. اين در واقع مانند خبري است كه دو گوينده دارد: يك گويندة مطمئن و يك گويندة شاكّ. آنچه مهم است، اصل خبر است كه به واسطة همان گويندة اول نيز به اثبات ميرسد. با توجه به اين مطلب، آن بخشي از تعاليم اسلام كه قابل اثبات عقلي و يا به نحوي داراي پشتوانة عقلي و يا تجربي است، واقعنما خواهد بود؛ چون به هر حال متكي به عقل و منطق و تجربه است و زبان اينها زبان واقعنما است.
به علاوه همين مطلب دليلي بر اثبات واقعنمايي ساير تعاليم قرآن ميگردد؛ زيرا سخن اين گوينده همانند سخن طبيبي است كه مطالبي را براي يك بيمار توضيح و دستورالعملهايي ارائه ميدهد كه علل فيزيولوژيكي و يا عقلي بخشي از اين دستورالعملها براي اين بيمار قابل فهم و بخشي از آن غيرقابل فهم است. هميشه چنين نيست كه تمام جزئيات مباني دستورالعملهاي پزشك براي بيمار روشن باشد و در عين حال، روشن نبودن تمام جزئيات مباني بخشي از مطالب پزشك براي بيمار دليلي بر غيرواقعنمايي آن بخش از مطالب پزشك نميگردد.
6ـ قرآن با بيان اين مطالب در مقام تحت تأثير قرار دادن مردم بوده است. آنچه كه ميتواند مردم را تحت تأثير قرار دهد، تلقي واقعي داشتن از محتويات تعاليم ديني است. تأثير هدايتي قرآن مبتني بر واقع نما بودن آن است و مؤمنين نيز محتواي آن را واقعي تلقي ميكنند. بسياري از مردم به دليل ترس از جهنم و طمع بهشت، به واجبات عمل نموده و از محرمات اجتناب مينمايند. اگر بدانند كه واقعيتي در پشت اين قضايا نهفته نيست، هرگز براي عمل به آنها خود را به زحمت نمياندازند.
7ـ واقع نما بودن قضاياي ديني حتي مورد تأكيد انتوني فلو كه بر بيمعنايي قضاياي ديني تأكيد دارد نيز هست. وي دو دليل بر اين مطلب ميآورد: در پاسخ به هير، كه براي معناداري گزارههاي ديني بر مفهوم بليك تكيه دارد، ميگويد: اگر بخواهيم مدعيان ديني مسيحيت را بيانگر يك بليك يا حكمي ايجابي در خصوص آن بدانيم و نه احكامي كه راجع به جهاناند (يا دست كم بناست چنين باشند) كاملاً به بيراهه رفتهايم.
اولاً به اين دليل كه چنين تعبيري از مدعيان ديني با تعابير رسمي و سنتي مغايرت بسيار دارد. ممكن است دين هير واقعاً يك بليك باشد و واجد هيچ حكم جهان شناختي ناظر به طبيعت و ناظر به افعال خالقي متشخص نباشد. در اين صورت ديگر نميتوان او را فردي مسيحي دانست.
ثانياً، به اين دليل كه چنان تعابيري به ندرت ميتوانند نقشي را كه بايد ايفا كنند. اگر مدعيات ديني به عنوان "حكم" اراده نشده باشند، آن گاه بسياري از امور ديني به نوعي فريب كاري يا صرف حماقت مبدل خواهند شد. اگر گزارة "شما اخلاقاً فلان وظيفه را داردي، به دليل آن كه خداوند چنين خواسته است" بيش از اين حكم نكند كه "شما اخلاقاً فلان وظيفه را داريد" آن گاه فردي كه مدعي گزارة نخست است، براي بيان ضرورت ايفاي آن وظيفه دليلي اقامه نكرده است، بلكه فقط با الفاظي بيجا ماية فريب ما شده است. اگر گزارة "روح من بايد جاودانه باشد، چون خداوند فرزندانش را دوست دارد و..." بيش از اين حكم نكند كه "روح من بايد جاودانه باشد" آنگاه كسي كه خود را با براهين كلامي در باب خلوّ نفس دل خوش ميسازد، مثل ابلهي است كه ميخواهد چك بي محلش را با چك بيمحل ديگري به همان مبلغ بپردازد.
به نظر ميرسد، ممكن است مدعيات ديني احكامي كاذب باشند، اما به هيچ وجه پذيرفته نيست كه اين مدعيات اصلاً حكم نباشند و يا حكم فرض نشده باشند. دينداران در متن زندگي خود، آنها را حكم تلقي ميكنند.9
1 - گرچه "دين" و "گزارههاي ديني" ميتوانند واژههاي عامي تلقي گردند كه در بردارندة گزارههاي غعيروحياني نيز بشود، اما در اين مقاله مراد از آنها "قرآن" به عنوان كتاب اصلي آسماني در اسلام و "گزارههاي وحياني" آن ميباشد.
2 - William Alston "Realism and christian faith" in: International Journal for Philosophy of Religion, vol. 38 (1995) pp. 37-60.
3 - نگاه كنيد به:
Nancy Murphy, Beyonol liberalism fundametalism, 1996, p.
4 - instrumentalism.
5 - پوزيترون، الكترون مثبت است، آنها ذراتي بسيار كوچك هستند كه در فيزيك از آن بحث ميشود.
6 - Alston, Realism and Christian Faith,in International Journal for Philosophy of Religion 38 (1995) p 41.
7 - جان هيك، فلسفه دين، ترجمه سالكي، ص 215.
8 - خسرو پناه، كلام جديد، ص 39.
9 - كلام فلسفي، ترجمه نراقي و سلطاني، ص 92.