
اشاره:
هر پديده در نظام هستي، پديدآورندهاي دارد. مسلّم است، زوال هر پديده نيز مانند پيدايش آن، زمينهها، علل و عواملي دارد كه غير از عوامل پيدايش آن هستند.
در اين مقاله به بررسي عوامل عمده زوال فرهنگ و تمدن اسلامي پرداخته ميشود و از ديدگاه انديشمندان و نظريهپردازان اسلامي و گاهي غيراسلامي و نيز از ديدگاه قرآن و روايات، عوامل اصلي انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامي بررسي ميگردد. و در پايان راهحلّهايي كه سيد جمالالدّين اسدآبادي براي اعتلاي مجدد اسلام و مسلمين پيشنهاد ميدهد، ذكر ميگردد.
درآمد
يكي از علوم بشري كه بسيار متنوع و پيچيده است و فروعات فراواني دارد، علم تاريخ است. از مهمترين گرايشات علم تاريخ، فرهنگ و تمدن است كه شامل همه فرهنگها و تمدنها ميشود. فرهنگ و تمدن اسلامي به عنوان يكي از بزرگترين فرهنگها و تمدنهاي جهان بشريت، نيز تاريخي به درازا و فراخناكي حيات آن تا هميشة رو به جلوي تاريخ دارد.
آثار تحقيق و مطالعه در احوال و احكام زندگي فردي و جمعي انسانهاي گذشته، فراوان است ولي مهمترين آنها درس و عبرتي است كه از مطالعه كيفيت ظهور و سقوط انسانها، فرهنگها و تمدنها، تحصيل ميگردد.
قرآن درباره مطالعه احوال گذشتگان و عبرتآموزي از نكات مثبت و منفي موجود در زندگي آنان ميفرمايد: "... آيا به سير [تحقيق و مطالعه عبرتآميز] در زمين نميپردازند، آن گاه چگونگي عاقبت پيشينيان خود را ببينند"1
امام علي (ع) هم درباره لزوم مطالعه پيشينيان ميفرمايد: "پسرم، اگرچه من برابر تمام پيشينيان خويش نزيستهام، امّا در كردار آنان نظر افكندم و در گزارشهاي مربوط به آنان انديشيدم و در آثار آنان مطالعه كردم، آنگونه كه گويا يكي از آنان بوده، بلكه گويا با عبرت گرفتن از كارهاي آنان كه به زمان من ختم شده، با اولين آنان تا آخرينشان زيستهام."2
تأكيد قرآن و پيشوايان ديني بر عبرتآموزي از زندگي گذشتگان با تحقيق و مطالعه در آثار فرهنگي و تمدن آنان ما را به اين نتيجه ميرساند كه هيچكدام از سه نظريه مربوط به سير جوامع و تمدنها به تنهايي صحيح نميباشد. معمولاً سه نظريه (تكامل جوامع و تمدنها ـ انحطاط و زوال جوامع و تمدنها ـ دوراني بودن حيات جوامع با اندك پيشرفت نسبت به گذشتة آن) وجود دارد و هر نظريه طرفداراني دارد. از قرائن و شواهد مربوط به عبرتگيري از تاريخ از نظر قرآن و سيره پيشوايان ديني فهميده ميشود كه بعضي از حوادث تاريخي در حال تكاملاند و بعضي در حال انحطاط و انسان به عنوان محرّك و مؤسس اين حوادث ميتواند زندگي را به گونهاي تنظيم كند كه تكامل دوراني رو به رشد (حلزوني) داشته باشد. يعني آنچه مهمتر است عملكرد و تصميم موجود مختاري به نام انسان است كه ميتواند تكامل را كند و تند يا انحطاط را كند و تند نموده و با تقويت عوامل پيشرفت و زدودن عوامل زوال، تجربيات ديگران را ابزار رشد خود و جامعه خويش قرار دهد.
براساس همين ديدگاه و به اميد تقويت نقاط قوّت و امحاي نقاط ضعف حيات فردي و جمعي خويش با مطالعه علل زوال فرهنگها و تمدنها به ويژه تمدن اسلامي، به بررسي اين علل ميپردازيم. البته بررسي علل ترقي فرهنگ و تمدن اسلامي نيز داستان دلكشي دارد كه بايد به طور مستقل بررسي گردد. گرچه بررسي علل پيشرفت و پسرفت ميطلبد كه هر دو گونه عوامل با هم بررسي شوند ولي به جهت اهمّيت موضوع عوامل عقبماندگي مسلمين، اين موضوع به صورت تفكيك و جداگانه بررسي شد.
مباحثي كلّي درباره فرهنگ و تمدن
پيش از ورود در بحث عوامل انحطاط و جامعه اسلامي، طرح سه بحث كلّي درباره فرهنگ و تمدن لازم است.
الف) معناي فرهنگ و تمدن
درباره معاني فرهنگ و تمدن، اختلاف نظرهاي زيادي بين انديشمندان اين رشته وجود دارد.
بعضي معتقدند كه فرهنگ و تمدن دو قسم است: 1. فرهنگ و تمدن حقيقي 2. فرهنگ و تمدن ظاهري.
در واقع فرهنگ و تمدن يك قسم است ولي دو ساحت و دو لايه ظاهري و باطني دارد. آنچه در اين مقاله، مدّنظر است، همان مظاهر فرهنگ و تمدن است از قبيل ثروت، قدرت، صنعت، تجارت، عمارت، امارت، عادات و آداب و رسوم و... كه قابل اندازهگيري و سنجش به وسيله معيارهاي ويژهاي ميباشند.
درباره تمايز مظاهر و حقيقت فرهنگ، برخي معتقدند: "... هر تمدني حقيقت و ظاهري دارد، ظاهر تمدن را به چشم ميبينيم و آن عبارت از ثروت، قدرت، صنعت و... است. امّا حقيقت تمدن كه در نتيجه مطالعه اوضاع آن تمدن استنباط ميشود، عبارت از خوبي يا بدي، خوشبختي و يا بدبختي كساني است كه در پرتو آن تمدن زندگي ميكنند."3
مقصود از ذكر سخن جرجي زيدان، بيان تفاوت حقيقت و ظاهر فرهنگ و تمدن بود، ولي دو اشكال در سخن جرجي زيدان وجود دارد:
اوّل اينكه همه مظاهر تمدن قابل رؤيت با چشم نيست بلكه با تحليلهاي باستانشناسانه، تاريخي و... ميتوان به وجود مظاهري از تمدن پي برد اگرچه از بين رفته باشند.
دوّم اينكه وي، آثار علمي يا صفات يك تمدن كه باز هم جلوههايي از ظهور آن تمدن هستند را به جاي حقيقت تمدن نشانده است. زيرا خوبي و بدي يك تمدن فرع بر حقيقت يك تمدن است و سعادت و شقاوت افرادي كه در پرتو يك تمدن زندگي ميكنند، آثار و مظاهر آن تمدن به حساب ميآيند، مگر اينكه منظور جرجي زيدان يك تقسيمبندي سطحي باشد.
بعضي از معيارهاي سنجش و اندازهگيري مظاهر يك تمدن عبارتند از: مطالعه علومي از قبيل انسانشناسي، باستانشناسي، تاريخ فرهنگ و تمدن و كشف آثار پيش تاريخي به وسيله انسانشناسي، باستانشناسي و هر علمي كه به نحوي مكمّل مطالعه تاريخ فرهنگها و تمدنها باشد.4
ب) معناي انحطاط
منظور ما از انحطاط عبارت است از توقف رشد مظاهر يك تمدن يا تخريب و ويراني آن، يا كند شدن رشد آن يا برآورده نشدن و ظاهر نشدن جلوههاي يك تمدن آن گونه كه لازمة آن تمدن و قابل انتظار از آن تمدن ميباشد؛ خواه اين انحطاط از ناحية انسانها باشد يا از ناحيه حوادث و سوانح طبيعي و خواه عكسالعمل الهي مانند عذاب و سيل و زلزله و... در برابر عملكرد انسان باشد. البته بحث اصلي ما، انحطاطي است كه معلول فعل اختياري انسانها باشد و حتّي حملات خارجي و قيام ملّتها و اموري از اين گونه را ميتوان معلول انحطاط يك فرهنگ و تمدن به حساب آورد. يعني اگر هم علت باشند، علت اصيل و اوّليه نيستند بلكه علتهاي ثانويهاي هستند كه خود معلول علل اوّلية پيش از خود هستند.
ج) ديدگاههاي مربوط به سرانجام فرهنگها و تمدنها
درباره سرنوشت تمدنها و ترقي و سقوط آنها چهار ديدگاه وجود دارد:
ـ نظريه تكامل
براساس اين ديدگاه، گذر زمان و تدرّج تاريخ، جامعه انساني را به سعادت و كمال نزديكتر ميكند و عاقبت جامعه انساني، رسيدن به سعادت است و اين را ناشي از جبر تاريخ ميدانند. اين ديدگاه مربوط به ماركسيستها و مجموعه كساني است كه علل را در علل مادّي منحصر دانسته و اراده انسانها را مستهلك و مقصور در برابر اراده تاريخ ميدانند.5
ـ نظريه انحطاط
براساس اين ديدگاه، منتهاي سير جوامع بشري، انحطاط و زوال است و هرچه به آينده نزديكتر ميشويم، به انحطاط كامل نيز نزديكتر ميشويم. گويند "فون ويزه" جامعهشناس آلماني از جملة طرفداران اين نظريه است.6
ـ نظريه دوراني ايستا
براساس اين ديدگاه، جامعه و تمدن بشري، مراحل مختلفي را طي ميكند و پس از زمان پيري، به زوال ميرسد و سپس جوامع ديگري ميآيند و همين سرنوشت جوامع قبل را پيدا ميكنند و اين عادت هميشه استمرار دارد. براساس اين نظريه، اين شيوه به نحو تساوي براي همه جوامع ثابت است. گويند "ويكو" ايتاليائي و "سوروكين" آمريكايي از حاميان اين نظريهاند.7
ـ نظريه دوراني تشكيكي يا حلزوني
براساس اين ديدگاه، هر امّت "اجلّ مسمّا" و مراحل متعددي دارد تا به مرحلة انحطاط ميرسد و نوبت به جوامع بعدي ميرسد، ولي اين ويژگي مربوط به امّتها و جوامع خاصّ و يا مربوط به تكتك جوامع است. براساس اين نظريه، سرنوشت كلّ و نهايي جوامع بشري غير از سرنوشت جوامع خاصّ و تكتك آنهاست و فراز و نشيبهاي جوامع خاصّ و جزئي، مقدمه ظهور جامعه سعادتمند و سعادتبخش بوده، بهترين جامعة آرماني (مدينه فاضله) بشر محقق خواهد شد.
مرحوم شهيد مطهري چنين نظري دارد. از ديدگاه شهيد مطهري، انسان ميتواند حوادث گذشته تاريخ انسان در جهت مثبت و منفي را مطالعه كرده و مانند گذشتگان بلكه قويتر و بهتر به سوي كمال حركت كند. بنابراين تاريخ را معلّم خوبي براي انسانها معرّفي ميكند.8
نظر استاد مطهري از قرآن و روايات پيشوايان ديني اسلام الهام گرفته است، چنان كه امام علي (ع) فرموده است: "...پس از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق و اسرائيل ـ كه درود بر آنان باد ـ پند گيريد، كه حالتها سخت متناسب با هم و چه نزديك است مثالها به هم، بيش و كم..."9
و نيز فرموده است: "... و بپرهيزيد از آنچه فرود آمد بر امّتهاي پيشين، از كيفرهايي كه ديدند بر [اثر] كردارهاي ناشايست و رفتارها كه كردند و نبايست ميكردند. پس نيك و بد احوالشان را به ياد آريد و خود از همانند شدن به آنان برحذر باشيد.و [وقتي] در خوشبختي و بدبختيشان انديشيديد، آن را عهدهدار شويد كه عزيزشان گرداند و دشمنان را از سرشان راند، و زمان بيگزنديشان را به درازا كشاند و با عافيت از نعمت برخوردار و پيوند رشتة بزرگواري با آنان استوار..."10
پس از ذكر اين نظريات نوبت به طرح اين سؤال ميرسد كه براساس كدام ديدگاه ميتوان عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامي را بررسي كرد؟
براساس ديدگاه آنان كه معتقد به جبر تاريخ هستند، اعم از اينكه الهي يا مادي باشند، نميتوان درباره علل انحطاط صحبت كرد؛ زيرا عامل اختيار و ارادة انساني كه ميتواند در تغيير سرنوشت جوامع مؤثر باشد، ناديده گرفته شد. خلاصه هر ديدگاهي كه غير از ديدگاه تكامل تشكيكي و حلزوني (رو به جلو با عبرت از گذشته) باشد، نقش عملكرد اختياري انسان را ناديده ميگيرد. پس براساس ديدگاه "دوراني حلزوني يا تشكيكي" ميتوان به نحو منطقي به بررسي عوامل انحطاط پرداخت؛ زيرا در اين ديدگاه مطالعة حوادث مثبت و منفي گذشته در اصلاح و بهتر شدن امور جامعه در آينده مؤثّر است.
پيشفرضهاي بررسي عوامل انحطاط تمدن
1. حوادث عالم از جمله فرهنگها و تمدنها مسبوق به عوامل و علل پيدايش آن فرهنگ و تمدنهاست.
2. در پيدايش پديدههاي جهان از جمله فرهنگها و تمدنها، عوامل متعددي وجود دارد.
3. علل و عوامل پيدايش يك پديده از جمله فرهنگها و تمدنها، علل و عوامل تكامل، استمرار و بقاي آن پديده هم ميباشند.
4. علل و عوامل انحطاط يك پديده غير از علل و عوامل پيدايش و بقاي آن پديده است.
5. در نظام اجتماعي انساني و تمدنها، آخرين جزء علّت پيدايش يك فرهنگ و تمدن، اراده انساني است.
6. در از بين بردن علل پيدايش فرهنگ و تمدن يا عارض شدن عوامل معارض با بقاي آن فرهنگ و تمدن هم اراده انساني نقشآفريني جدّي دارند.
پس براساس ديدگاه معتقد به نقش عقيده، فكر و عملكرد اختياري انسان در انحطاط جوامع و تمدنها، به بررسي و ذكر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامي ميپردازيم.
نشانههاي جامعه و تمدن منحط
براي شناسايي يك پديده، علائم ويژهاي وجود دارد. فرهنگ و تمدن منحط نيز به عنوان يك پديده، نشانههايي دارد كه جهت آگاهي از وضعيت آن جامعه، ميتوان به آساني به وسيلة آن علائم، چنين جامعهاي را شناسايي نمود. بعضي از اين نشانهها از ديدگاه قرآن عبارتند از:
ـ عصيان و نافرماني از دستورات الهي
ـ تكبّر و خودبرتربيني و كوچك شمردن ديگران
ـ توجه به امتيازات مادي به جاي امتيازات علمي و معنوي
ـ نسبت دادن گناه خود به ديگران
ـ اغوا و فريب و گمراه ساختن مردم
ـ افترا به خدا براي پيشبرد مقاصد شيطاني
ـ رياكاري و پوشيدن لباس خيرخواهي11
واكنشهاي مقابل عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن
در نظام جهان، قوانين (نواميس و سنّتهايي) حاكم است كه در برابر كنشهاي اختياري انساني واكنش نشان ميدهند. اين واكنشها را نميتوان جزو عوامل انحطاط فرهنگها و تمدن به حساب آورد، اگرچه ممكن است تير خلاص بر يك جامعه ببارند.
اين واكنشها ـ چه آنها را از جنود و لشكريان خداوند بدانيم كه همين طور است و چه آنها را عملكرد خودكار جهان طبيعت بدانيم كه منافاتي با جنود بودن براي خداوند ندارند ـ پس از عملكرد سوء انسان بر جامعه عارض ميشوند. واكنشهاي برابر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن انسانها را قرآن، عذابهاي الهي مينامد و ممكن است به شيوههاي ذيل تحقق پيدا كنند:
ـ غرق شدن در آب
ـ ارسال بادهاي سرد و سخت
ـ قحطي و خشكسالي
ـ خسف يا فرو بردن در زمين
ـ ارسال صيحه و صاعقه آسماني
ـ نزول بارانهاي سنگ از آسمان
ـ مسلط ساختن بعضي از ستمگران بر بعضي ديگر جهت عذاب آنها
ـ ايجاد تفرقه و درگيري12
عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامي
عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامي با توجه به محور تقسيم و جهات متعدد، تقسيمات گوناگوني دارند كه بعضي از آنها عبارتند از:
1. تقسيمبندي به جهت كلّي و جزئي بودن عوامل
2. به جهت دروني و بيروني كردن عوامل
3. به جهات مادي و غيرمادي بودن عوامل
4. به جهت مكانهاي مختلف تحقق عوامل
5. به جهت زمانهاي مختلف تحقق عوامل
6. به جهت سلسلههاي مختلف حكمراني
7. به جهت قوميتها و نژادها
8. به جهت افكارو عقايد مختلف
9. به جهت اشخاص و شخصيتهاي مختلف
10. به جهت شدّت و ضعف
11. به جهت اصل دين و پيروان آن
12. به جهت عوام و خواص و...
در اين مقاله به جهت اختصار، بررسي همه تقسيمات و احصاي همه عوامل انحطاط، نه مطلوب است و نه ممكن. بنابراين در اينجا به كلّيات و عوامل اصلي انحطاط و در ضمن به بعضي از مصاديق و جزئيات اين عوامل اصلي و كلّي نيز اشاراتي ميشود.
عوامل كلّي و اصلي انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامي
انحراف از مسير اصلي اسلام
معمولاً هر كاري از انسان سر ميزند، ابتدا در درون انسان، نقشه علمي آن به صورت يك دسته تصورات و تصديقات، ترسيم ميشود و پس از آنكه انسان به آن نقشه فكري و علمي، شوق و اعتقاد و ايمان پيدا كرد، آن را در جوارح و اعضاي بدن خود و عالم بيرون و نظام فيزيكي به منصه ظهور ميرساند. بدآموختن، بدفهمي و بدانديشي كه همان انحراف فكري است، همان نقشه علمي و فكري بديمني است كه ميتواند آثار زيانبار فرهنگي، علمي، اقتصادي، سياسي، نظامي و به طور كلّي آثار شومي در همه ابعاد حيات آدمي و نظام جهان به دنبال داشته باشد. اگر بخواهيم انحراف فكري را در دو جمله بيان كنيم، ميتوان عبارت "متدين نفهم و روشنفكر بيتربيت" را نام برد و اين دو عوامل اصلي شكست اسلام راستين و ائمة هدايت هستند. همچنين ميتوان انحرافات فكري را به سه گروه عوام، خواص حاكم و خواص عالم تقسيم كرد.
بعضي از موارد انحراف فكري مسلمين عبارتند از:
1. انحراف در اعتقاد به قضا و قدر حتمي و سرنوشت محتوم
يكي از مسائل و آموزههاي بيشتر اديان به ويژه اسلامي اعتقاد به قضا و قدر الهي است. به اين معنا كه هيچ حادثهاي از جمله افعال اختياري انسان بدون علم و قدرت و اراده الهي تحقق پيدا نميكند. اين مسأله اگر به نحو درست آموزش داده و فهميده شود، نه تنها عامل ركود بلكه عامل انقلاب و جهش در پيشرفت فرهنگ و تمدن و تعالي روحي انسان خواهد بود. چنانكه در صدر اسلام مسلمين بدون شبهه جبر، اين مسأله را فهميدهاند و ارادهاي وصفناپذير پيدا كردند. برعكس اگر اين مسأله براي كسي درست آموزش و فهم نشود و مستلزم اعتقاد به جبر در افعال اختياري انسان گردد، باعث سكوت انسان در برابر ستم و رضايت و تسليم در برابر حاكمان جور و تسليم در برابر همه عوامل انحطاط ميگردد به نحوي كه از مسؤوليت خطير امر به معروف و نهي از منكر شانه خالي كرده و راه تسلط اشرار را بر جامعه مهيا ميسازد.
2. انحراف در اعتقاد به حيات پس از مرگ
همان گونه كه دنيا و آخرت قابل تفكيك از يكديگر نيستند، اولياي الهي چنان زندگي ميكردند كه هيچكدام از دنيا و آخرت بدون ديگري براي آنان معنا نداشت.
اولياي راستين دين به جهت تأسي به آيات كتاب الهي به راحتي بين دنيا و آخرت جمع ميكردند. چنانكه قرآن ميفرمايد: "وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا"13
يعني: "به وسيله آنچه [از علم و عمل و روح و جسم و استعدادهاي فراوان انفسي و آفاقي كه] خدا به تو داده است، خانه آخرت را تأمين كن و بهره خود را از دنيا نيز فراموش نكن".
اگر كسي ارتباط و تناسب دنيا و آخرت را نفهمد و دنيا و آخرت را قابل جمع نداند، براي اينكه يكي از دو طرف را انتخاب كند، به جهت ترس از حوادث آينده و آخرت، آخرت را انتخاب كرده وكار دنيا را تعطيل كرده و از امارت و عمارت در دنيا امتناع ميورزد و به زهد خشك و بيمغز ميپردازد. در واقع توجه به آخرت و زهد نسبت به دنيا به جهت "رنج خود و راحت ديگران، ابراز همدردي با ديگران، آزادگي و حسّ مبارزه با تجمّل و... " ميباشد14 از ديگر موارد آموزههاي ديني كه بعضي از مسلمين به انحراف فكري و عقيدتي درباره آنها مبتلا شدهاند ميتوان به موارد ذيل اشاره كرد:
1. انحراف در فهم تقيه
2. احراف در فهم شفاعت
3. انحراف در فهم انتظار فرج
4. انحراف در فهم صبر، توكّل، تسليم و رضا15
نتيجه اينكه، كجفهمي و انحرافات فكري به هر نيتي (اعمّ از موضع ديني و تعصب مذهبي و نيز اعم از موضع انتقاد در برابر دين و معنويت) باشد، خطر جبرانناپذيري در فرهنگ و تمدن اسلامي به وجود ميآورد كه خلأ ناشي از آن را هيچ چيز پر نخواهد كرد.
فرقه و تفرقه
از ديگر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامي، بنيانگذاري فرقه و تفرقه است كه از زمان بعثت پيامبر و علني شدن دعوت او (توسط آنان كه بنا به مصلحتهاي شخصي و سياسي و فرقهاي و دنيوي به ظاهر ايمان آوردهاند) شروع شد و پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) خود را آشكار نموده است، به نحوي كه تاكنون در ميان تشيع و تسنّن، صدها فرقه و تفرقه ديگر شكل گرفته و به نظر ميرسد تا روزگار نامعلومي اين فاجعه ادامه يابد.
مسأله فرقه و تفرقه به جايي رسيد كه پس از رحلت پيامبر تاكنون، به جاي اينكه مسلمين درصدد حلّ مشكلات همهجانبه جهان اسلام و ترقي روحي و دنيوي خويش باشند، به كينهتوزي و دشمني و انتقام و تسويه حساب پرداختهاند و اكنون هم فرقه و تفرقة بياساس و بيجهت، جزو عوامل اصلي انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامي است. اين عامل اگرچه خود نيز معلول عوامل نفساني مسلمين و اتباع هواي و طول امل است ليكن منشأ تحقق دهها عامل انحطاط ديگر شده است.
بعضي از عوامل نفساني كه خود منجر به شكلگيري فرقه و تفرقه شده عبارتند از:
الف) عدم شناخت واقعيت اسلام
ب) خودخواهي و هواپرستي16
رهبريهاي غلط و رهبران نالايق
يكي از اصول حاكم بر زندگي انسان، مسأله وجود انسانهاي ممتاز است كه براساس عقل و تجربه و مباني اديان بايد از استعداد اين انسانهاي ويژه براي هدايت بشر استفاده شود و ديگران موظف هستند كه با پيروي از اين انسانها به كمال و سعادت خويش نايل آيند. در حقيقت، نوع رهبري است كه ميتواند جامعه را منحط يا موفق كند. چنانكه امام علي (ع) در اين باره فرمودهاند: "آگاه باش كه هر پيرويي را پيشوايي است كه پي وي را پويد، و از نور دانش او روشني جويد... "17
جهان اسلام (به استثناي دوران رحلت پيامبر اسلام (ص) و امام علي (ع) و پارهاي موارد ديگر) غالباً از مصيبت رهبران و رهبريهاي نالايق رنج برده و همين امر باعث ضعف برنامهريزي مسلمين و پوسيدگي داخلي گرديد تا جايي كه دائماً در معرض چشم طمع و جسارت دشمنان اسلام شد و آنها را به برنامهريزي فرهنگي، سياسي، نظامي، اقتصادي و... عليه مسلمين تحريك نموده است.
در هر دوره از دوران خلافتها و سلطنتهايي كه براساس بينش درست اسلام نبوده، ردّپاي چنين گرفتاري در ميان مسلمين انكارناپذير است.
خوشگذراني و تجملگرايي حاكمان اسلامي
عامل ديگر انحطاط جامعه اسلامي، گرايش و اقدام به تجمل و خوشگذراني است. انسان به مقتضاي طبع اوّليه خويش طالب آسايش و راحتي است. طبع انسانها از راحتيها و زيباييها و خوشيها لذّت ميبرد و با ديدن آنها در دنياي فريبا به راحتي تسليم آنها شده و خال و خط زيباي دنيا او را به استفاده حداكثر از نعمتها و لذّتها وادار ميسازد. البته دنيا به خودي خود مهبط و منزل اولياي الهي و وحي حقّ تعالي است و از اين جهت تفاوتي با آخرت ندارد، ولي آنچه مذموم است دنيادوستي به محوريت خودخواهي و دلبستگي به مظاهر فريبنده دنياست كه انسان را از مسئوليت فردي و اجتماعي، دنيوي و اخروي محروم ميسازد و در نهايت به تنآساني و سلب فعاليت ميكشاند.
پس دنيا تابع نگاه و نحوه برخورد ماست، اگر دنيا را هدف قرار داده و مشغول آن شديم، همان ميشود كه امام علي (ع) فرمودهاند: "به راستي كه اين دنياي شما در نظر من از رگ و پيه و استخوان بيگوشت خوكي در دست جذامي، خوارتر و از برگي ناچيز كه در دهان ملخي باشد بيمقدارتر و علي را با نعمتي فاني شونده و لذّتي از بين رونده چكار است؟"18 و همين دنبا، براي آن كس كه آن را مزرعه آخرت بداند و تجمّلهاي آن را در راه خدمت به خلق (و نه استفادههاي نفساني و شخصي خود) به كار برد همان ميشود كه امام علي (ع) فرمودهاند: "به راستي كه دنيا سراي درستي براي كسي كه آن درست دانسته و خانة ايمني از گرفتاري است براي كسي كه حقيقت آن را دريابد و سراي بينيازي است براي كسي كه از آن توشه گرد آورد و سراي پند براي كسي كه از آن پند آموزد و گوش فرا دارد كه دنيا جدايي خود را اعلام داشته و با شادي خود آنان را به خرسندي تشويق كرده است، شام را به تندرستي و بامداد به مصيبت آمده براي تشويق و ترساندن و دور ساختن و به وحشت انداختن است. پس مردماني در بامداد پشيماني آن نكوهيدهاند و گروهي ديگر آن را ستودهاند و دنيا آنان را يادآوري كرد، آنها هم ياد آوردند و با ايشان گفت و تصديقش كردند و ايشان را پند داد و آنها نيز تغييرها و عبرتها گرفتند"19
نمونههايي از دنياگرايي مسلمين را كه باعث اسراف و فساد و انحرافات ديگر شده در غالب سلسلههاي حكومتي آنان ميتوان يافت. چنانكه بعضي از مورخين درباره تجملگرايي بعضي از سلسلههاي حاكميت مسلمين اينگونه نقل كردهاند: "... امّا خلفاي عبّاسي علاوه بر آنكه پول را وسيله دفع شرّ مخالفان خود قرار دادند، براي فراهم ساختن بساط عيش و نوش و تجمل، همه نوع ولخرجي ميكردند، كنيزان و غلامان به قيمتهاي گزاف ميخريدند، فرش و اثاث از خز و ديبا و حرير تهيه ميكردند، حتّي ميخهاي ديوار را از نقره ميساختند، باغها و كاخها و گردشگاهها و شهرهاي مخصوص به خود بنا مينمودند، مجالس خوشگذراني با تجمل فراوان ترتيب ميدادند، نديمان و حاشيهنشينان استخدام ميكردند و از حيث خوراك و پوشاك و تفنّن و تنقّل همه نوع تجمل فراهم ميكردند..."20
و درباره بعضي ديگر از سلسلههاي حاكمان اسلامي گفتهاند: "... فاطمينان كه تازه روي كار آمده بودند بهتر و بيشتر از عباسيان، دستگاه و تجمل به هم زدند و اگر عباسيان، كفش و روسري زنان خود را مرصّع ميساختند، فاطميان ظروف آشپزخانة خود را جواهر نشان ميكردند و تنگها و جامهاي طلا را با جواهرات گرانبها مرصّع مينمودند و تا حدّي در استعمال زيورآلات و ساختن آن تفنن داشتند كه براي تزيين مجالس خويش، مجسّمههاي طلا و نقرة جواهر نشان ميساختند... ".21
بعضي از نمونههاي تجمل و خوشگذراني حاكمان اسلامي عبارت بودند از:
الف) تفنّن در خوراك ب) تجمّل در لباس ج) بذل و بخششهاي بيحساب
د) استعمال مسكرات و عيّاشيها22
سوتيترها
منظور ما از انحطاط عبارت است از توقف رشد مظاهر يك تمدن يا تخريب و ويراني آن، يا كند شدن رشد آن يا برآورده نشدن و ظاهر نشدن جلوههاي يك تمدن آن گونه كه لازمة آن تمدن و قابل انتظار از آن تمدن ميباشد؛ خواه اين انحطاط از ناحية انسانها باشد يا از ناحيه حوادث و سوانح طبيعي و خواه عكسالعمل الهي مانند عذاب و سيل و زلزله و... در برابر عملكرد انسان باشد.
اگر بخواهيم انحراف فكري را در دو جمله بيان كنيم، ميتوان عبارت "متدين نفهم و روشنفكر بيتربيت" را نام برد و اين دو عوامل اصلي شكست اسلام راستين و ائمة هدايت هستند.
از ديگر عوامل انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامي، بنيانگذاري فرقه و تفرقه است كه از زمان بعثت پيامبر و علني شدن دعوت او شروع شد و پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) خود را آشكار نمود اين عامل اگرچه خود نيز معلول عوامل نفساني مسلمين و اتباع هواي و طول امل است ليكن منشأ تحقق دهها عامل انحطاط ديگر شده است.
عامل ديگر انحطاط جامعه اسلامي، گرايش و اقدام به تجمل و خوشگذراني است. طبع انسانها از راحتيها و زيباييها و خوشيها لذّت ميبرد و با ديدن آنها در دنياي فريبا به راحتي تسليم آنها شده و خال و خط زيباي دنيا او را به استفاده حداكثر از نعمتها و لذّتها وادار ميسازد. آنچه مذموم است دنيادوستي به محوريت خودخواهي و دلبستگي به مظاهر فريبنده دنياست كه انسان را از مسئوليت فردي و اجتماعي، دنيوي و اخروي محروم ميسازد و در نهايت به تنآساني و سلب فعاليت ميكشاند.
پينوشتها:
1 . يوسف/ 109.
2 . نهجالبلاغه.
3 . زيدان، جرجي، تاريخ تمدن اسلام (ترجمه علي جواهر كلام)، ص218.
4 - جهت آگاهي بيشتر از امور و علوم دخيل در نظور حيات انسان به "آدلر، فيليپ جي، تمدّنهاي عالم ، ترجمه محمدحسين آريا، ج1 ص30ـ27" مراجعه شود.
5 . قانع، احمدعلي، علل انحطاط تمدّنها از ديدگاه قرآن كريم، ص35.
6 . همان.
7 . همان.
8 . مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ، ص221.
9 . نهجالبلاغه.
10 . نهجالبلاغه.
11 . قانع، احمدعلي، علل انحطاط تمدّنها از ديدگاه قرآن كريم، ص64ـ61.
12 . همان، ص63ـ68.
13 . قصص/ 77.
14 . قرباني، زينالعابدين، علل پيشرفت اسلامي و انحطاط مسلمين، ص296ـ299.
15 . همان، ص 296-299.
16 . همان، ص339.
17 . نهج البلاغه.
18 . غررالحكم.
19 . همان، .
20 . زيدان، جرجي، تاريخ تمدن اسلام (ترجمه علي جواهر كلام)، ص333.
21 . همان، ص980.
22 . قرباني، زينالعابدين، علل پيشرفت اسلامي و انحطاط مسلمين، ص390ـ400.