
چرا مولوي شيعه بود؟
سيد سلمان صفوي
دكتر سيدسلمان صفوي، پژوهشگر ايراني مقيم لندن، در مقالهاي به تبيين تشيع شاعر و عارف شهير، مولوي پرداخته است. وي در توضيح انگيزه خود ميگويد: در دسامبر سال 2005 ميلادي به دعوت دانشگاه خاور نزديك، قبرس شمالي در «نيكوزيا»، براي سخنراني در كنفرانس بينالمللي مولوي شركت كردم كه سخنراناني از دانشگاههاي تركيه، آمريكا و انگليس نيز در آنجا حضور داشتند. در آن روزها، هر شب در مراسم سماع مولويه از شهداي دشت كربلا با احترام و اندوه ياد ميشد. طي گفتوگو با شركتكنندگان در كنفرانس، متوجه شدم كه برخي منكر تشيع مولانا هستند، چنانكه «فرانكلين لوئيس» نيز در كتاب خويش با نام «رومي - گذشته و حال، شرق و غرب» كه به زبان فارسي نيز ترجمه شده، مولانا را حنفي قلمداد كرده است. لذا بر آن شدم كه تشيع مولانا را بر پايه «مثنوي معنوي» تبيين كنم. البته تشيع معرفتي با تشيع فقاهتي رابطه «عموم و خصوص من وجه» دارد و در اين نوشتار، بر جنبه تشيع معرفتي مولوي تأكيد شده است. از نكات تعجبآور اينكه تركيه، مولانا را عارف و شاعر بزرگ ترك به دنيا معرفي ميكند، چنانكه در نمايشگاه بزرگ تاريخ تمدن امپراتوري عثماني، كه در سال 2004 ميلادي در آكادمي سلطنتي هنر در لندن داير شد، هم بر اين مسئله تأكيد شده بود. افغانها نيز مولانا را به علت زادگاهش بلخ، افغاني ميدانند و پس از معرفي «وخش» به عنوان محل تولد مولانا تاجيكها او را اهل تاجيكستان ميخوانند، هرچند «بلخ» و «وخش» تا قرن 19 ميلادي، هر دو جزو خراسان بزرگ در ايران بوده و مولانا در سال 1204 ميلادي متولد شده است. به قول پروفسور «آرنري»، مولانا در هركجا تولد يا وفات يافته باشد، تأثيري بر اين واقعيت نميگذارد كه او يك ايراني است، چراكه از فرهنگ اسلامي - ايراني تغذيه كرده و زاده خراسان بزرگ ايران است و آثارش به زبان فارسي و حامل تعاليم فرهنگ و تمدن ايراني - اسلامي است. او ميافزايد: اساس تشيع، مبتني بر اصل امامت يا ولايت يا انسان كامل در ادبيات عرفاني و معرفت و محبت و تبعيت از مقام و منزلت امام علي و اهل بيت پيامبر(ع) و اعتقاد به اصل تولي و تبري است. در عمق انديشههاي مولانا در مثنوي معنوي، جنبهاي از معرفت، محبت و تبعيت از امام علي(ع) و آل او نهفته است كه با اساس تشيع به معنا و مفهوم عام، قابل تطبيق است. در مثنوي مولوي، از سويي به پيروي از ولايت و ضرورت معرفت به امام علي(ع) و آل او تأكيد شده است و از سوي ديگر، مولانا بر اهميت انسان كامل و ضرورت پيروي از مرشد و شيخ و قطب - كه معادل اصطلاح امام در علم كلام و ولي يا اوليالامر در قرآن است - تأكيد بليغ دارد. وي سپس به 60 شاهد مثال از اشعار مولانا اشاره كرده و پشتوانه معرفتي آنها را در معارف شيعي و علوي به دست ميدهد. صفوي در بخش ديگري از مقاله خود مينويسد: هر يك از دفاتر ششگانه مثنوي مولوي، شامل دوازده داستان بلند و در مجموع 72 داستان است. تكرار عدد دوازده در شش دفتر مثنوي معنوي، اتفاقي نيست، بلكه اشارتي به دوازده امام از اهل بيت نبوت و رسالت است و عدد 72 اشاره به شهداي كربلاست كه در سماع مولويه نيز از آنان به نام «شهداي دشت كربلا» ياد ميشود. در مقبره مولانا در قونيه نيز نام چهارده معصوم در گرداگرد سقف حك شده است كه به وضوح، بيانگر تشيع مولانا، جلالالدين محمد بلخي خراساني است.
بازتاب
حوزه معرفتي دين مستقل از حوزههاي معرفتي ديگر است
بهاءالدين خرمشاهي، حوزه معرفتي دين را از علم و فلسفه و حوزههاي معرفتي ديگر مستقل خواند و اين انديشه را انديشه كانتي ناميد. خرمشاهي گفت: از ديرباز به ويژه در قرون جديد اين برداشت در اذهان بسياري از صاحبنظران و اهل معرفت وجود داشته كه معرفت علمي، موثقترين معرفت در ميان معارف بشري است و ساير شاخهها يا حوزههاي معرفتي مثل فلسفه و دين به كلي ذهني هستند. اين نگرش علممداري يا اصالت علم است.
وي افزود: منظور از علم، همه علوم دقيقه و طبيعي و اجتماعي و انساني است. اما علممداري به چند جهت اتقان نهايي ندارد: نخست آنكه علم به شيوه آزمون و خطا تكيه دارد؛ دوم اينكه در همه جاي آن يقين و قطعيت تام و تمام وجود ندارد؛ سوم، علم، مجموعه سيال معارف در حال افزايش و ويرايش است؛ چهارم، علم به حقيقت محض يا مجموعهاي از حقايق مدام، نزديك ميشود؛ پنجم، اينكه صدها پارادوكس در دقيقترين حوزههايش، يعني رياضيات و منطق حل ناشده و حل ناشدني مانده است. به اين ترتيب علم كه درباره پديدهها و جهان حقيقتيابي ميكند، درباره خودش نياز به گزاف انديشي ندارد.
خرمشاهي افزود: ردهبندي دانستههاي بشر كه از عهد ارسطو سابقه داشته است، امروز وجود ندارد؛ با اين تبصره كه برخي از دانشها ميانرشتهاي هستند و از تركيب و تلفيق دو يا چند رشته پديد آمدهاند. وي فرهنگ و تمدن جهاني بشر را به پنج بخش علم، فلسفه، دين، هنر و اخلاق دستهبندي كرد و افزود: قائل به اين امر نيستم كه عنصر ششم و حتي هفتمي نميتوان به اين ردهبندي پنجگانه افزود. اينها حوزههاي مسقلي هستند كه با هم تعامل دو سويه دارند. براي نمونه فلسفه با هر 4 حوزه ديگر ميل تركيبي دارد و بدينسان در قديم و يا بيشتر در عصر جديد فلسفههاي مضاف پديد آمده است: فلسفه علم، فلسفه دين، فلسفه هنر، فلسفه اخلاق و حتي اخيراً فلاسفه و فلسفهپژوهان از فلسفه فلسفه سخن به ميان ميآورند. اگر چه اين تركيبها دوسويه است، اما ثمره تلفيق صرفاً يگانه نيست؛ چنانكه اصحاب حلقه وين و پيروان پوزيتيويسم منطقي اين ادعا را داشتند كه فلسفهشان علمي است يا بسياري از متفكران ماركسيست هم فلسفه مادي و ديالكتيكي خود را علمي ميدانستند، اما اين پيوند عقيم است و فلسفه حاضر نيست مقيد و مشروط به علم شود. شق ديگر قابل تصور علم فلسفي است كه اگر مفهوم داشته باشد، مصداق ندارد و شق آخر علم كلام است كه دينپژوهي به مدد روشها و نگرشهاي فلسفي است. از سوي ديگر و برعكس تركيب و تلفيق اين پنج حوزه، تعارض و برخورد هم از ديرباز بين آنها وجود داشته است تا جايي كه تاريخ منازعات وخيم بين علم و دين، فلسفه و دين و هنر و دين در فرهنگ و تمدنهاي شرق و غرب معروف است. اما انيشتين ميگويد: في حد ذاته بين علم و دين نبايد تعارضي باشد. برخوردها از رفتار و نگرش نادرست اصحاب علم و دين برميخيزد.
خرمشاهي در ادامه گفت: از نظر معرفتي، معرفت شناختي هر يك پايگاه يا پايههايي دارند كه استقلال آنها را تأمين ميكند. اما همه اين حوزهها بر عقل استوارند. در فلسفه، عقل نظري و در اخلاق و دين، عقل عملي يا عرفي دخيل است. همچنين هر يك به نحوي با تجربه سروكار دارند. تجربه در علم بيشترين نقش و در فلسفه كمترين نقش را دارد. اخلاق علاوه بر عقل عملي بر سرشت اخلاقي انسانها نيز استوار است. اما دين بر عقل عملي عرفي، عقل سليم و اجتماع يا اجماع آنها و گواهي دل و تجربه قدسيت كه نوع اعلا و شديد و كامل آن وحي نام دارد، استوار است. هر چه بين اين حوزههاي پنجگانه تفاهم و تعامل بيشتر باشد، فرهنگ بشري بيشتر و بهتر شكوفا ميشود.
سايت مؤسسه گفتگوي اديان
سيري در ديدگاههاي فلسفهاخلاق
نويسنده: عليرضا قائمي نيا
معضلات نسبيتگرايي اخلاقي كلاسيك:
1. برخي از مشكلات ابهاماند. يعني در خودِ نظريه ابهام وجود دارد. يكي از مشكلاتي كه نسبيتگرايي كلاسيك با آن مواجه است، ابهام در مفهوم فرهنگ و جامعه است. جامعه چيست؟ شما ميگوييد باورهاي اخلاقي يك جامعه نسبت به خودش راست است. منظور از جامعه چيست. منظور از جامعه، يك شهر، يك فرهنگ، يك منطقه و ... است. هر كدام مشكلاتي دارد ممكن است در درون يك شهري چنين مسئلهاي صدق نكند و شايد اكثراً اين باور اخلاقي را نداشته باشند.
براي جامعهشناسان اين مشكل به وجود نميآيد زيرا آنها درباره نهادهاي اجتماعي و گزارههايي بحث ميكنند كه معضل ندارند و مشكل پيش نميآيد. ولي اينجا مسئله فرق ميكند اگر اينجا محدوده جامعه، فرهنگ را مشخص نكنيد، مشكلاتي پيش ميآيد. پس ابهامي در واژههاي فرهنگ و جامعه است. مفهوم جامعه و فرهنگ از مفاهيم لغزنده است. ما مفاهيمي داريم كه ابهام مرزي دارند يعني آن جاهايي كه مشخص نيست آن مفهوم صدق ميكند يا نه. خيلي از مغالطات فلسفي از اين نوع است. فرهنگ و جامعه از اين دسته مفاهيم هستند و نميتوان تعريف مشخصي از آن كرد.
2. مشكل دوم، تقريباً به صورت معضل است و به اين سادگي حل نميشود، آن هم مربوط به تصميمات اخلاقي است. شما ميخواهيد براي انجام رفتاري، يك تصميم اخلاقي بگيريد اگر نسبيتگرا باشيد دو حالت دارد يا بسيار ساده است يا بسيار دشوار. شما ميرويد سراغ اينكه آيا جامعه اين رفتار اخلاقي را ميپذيرد يا نه. اگر بپذيرند كه اين مسئله حل ميشود و اكثريت، آن را ميپذيرند. ولي در جاهايي تنوع و تكثر است و شما نميتوانيد تصميم بگيريد. اگر ملاك جامعه باشد مسئلهاي را حل نميكند چون اين اصل در جامعه معضل دارد و تعدادي مسائل بدون پاسخ ميمانند.
3. يك اصل مهم در فلسفه اخلاق «اصل تعميم پذيري» است. اين اصل جزء مسلمات فلسفه اخلاق است و همه فلاسفه اخلاق آن را ميپذيرند. مفاد اين اصل اين است كه اگر چيزي نسبت به شما درست بود نسبت به من هم درست است، البته با حفظ شرايط. قواعد و قوانين اخلاقي در شرايط يكسان، استثناء پذير نيستند. قوانين اخلاقي كلي، تعميم پذير و نسبت به همه افراد يكسان هستند.
يكي از معضلاتي كه نسبيتگرايي اخلاقي كلاسيك با آن مواجه است اصل تعميمپذيري است. طبق نسبيتگرايي اخلاقي كلاسيك اين اصل معناي خود را از دست ميدهد. زيرا باورهاي اخلاقي فردي ممكن است نسبت به كسي درست باشد اما نسبت به جامعه درست نباشد.
4. مشكل ديگر كه نسبيت گرايي كلاسيك با آن مواجه است ارزيابي بيروني است يعني ارزيابي بين فرهنگي يا بين اجتماعي، نميتوان ارزيابي بين فرهنگي انجام داد، همه باورهاي اخلاقي نسبت به يك جامعه بايد تعريف شوند.
ما كه عضو يك جامعه هستيم مي توانيم رفتارهاي همديگر را ارزيابي كنيم. چون همه باورهاي اخلاقي يكسان داريم. اما باورهاي اخلاقي ديگران در جوامع ديگر را نمي شود ارزيابي كرد. چون داوري ما بر اساس يك سري باورهاي اخلاقي صورت مي گيرد كه از نظر جامعه ما درست است و ممكن است ما باور اخلاقي جوامع ديگر را قبول نداشته باشيم. داوريهاي ما بر اساس باورهايي صورت مي گيرد كه ما به آنها اعتقاد داريم.
5. طبق نسبيتگرايي اخلاقي كلاسيك ما نميتوانيم عمل اصلاحگران اخلاقي را توجيه كنيم. در هر جامعهاي تعدادي هستند كه اصلاحگران اخلاقي به حساب ميآيند و رفتار اخلاقي رايج را تغيير ميدهند. اما اگر نسبيتگراي كلاسيك باشيم نميتوانيم عمل و رفتار اصلاحگران اخلاقي را توجيه كنيم. زيرا يكي از مشكلات نسبيتگرايي اخلاقي كلاسيك اين بود كه نميتوانيم درباره رفتارهاي ديگران داوري كنيم. يعني رفتارهاي ديگران غيرقابل داوري است و نميتوان درباره آنها نظر داد.
منبع: باشگاه انديشه
دموكراسي ديني يا دين دموكراتيك
حسن رحيم پور
يك نظريه پرداز سياسي مسلمان بايد مشخص كند، كه در باب حق حاكميت و مشروعيت اشخاص چه استدلالي بكار مي برد؟ آيا دين در خصوص حاكميت اظهار نظر كرده است يا خير؟ اگر به عنوان نظريه پرداز ديني اظهار نظر مي كنيم، بايد براي آن نظريه استدلال ديني (عقلي و نقلي) ارائه دهيم. يعني جدايي مشروعيت سياسي از مشروعيت ديني امكان ناپذير است. به عقيده بنده ارزش علمي هر صد كتابي كه در باب دفاع از سكولاريسم و نظريات سياسي سكولار نوشته مي شود، به اندازه يك مقاله اي است كه يك نظريه پرداز جوان مسلمان در حوزه سياست ارائه مي كند. زيرا نظريه پرداز مسلمان فكر مي كند و توليد علم مي كند و از صفر آغاز مي كند ما از صفر شروع مي كنيم و در برابر اصول موضوعه سياست علامت سوال مي گذاريم. حتي بحث تعليقي دموكراسي شرعي يا مردم سالاري ديني، مشكل گشا نخواهد بود. اين جمله كه "مردم سالاري بايد هم ديني و هم مردم سالار باشد" بسيار نامفهوم و بي معنا است. مردم سالاري ديني، با مردم سالاري لائيك و استبداد ديني، متفاوت است. ارزش اين بحث تا اين حد است كه سلبي بماند و اين جملات هيچ ارزشي فلسفي و ايماني ندارند.
اين امكان ندارد كه دين را به گونه اي تفسير نماييم كه مردم سالار باشد و مردم سالاري را هم، ديني معنا كنيم. اگر شما حق حاكميتي براي مردم قائل هستيد، آيا آن را به حق ترجيح ميدهيد؟ پاسخ اين سوال. اگر مثبت باشد، اين بحث مطرح مي گردد كه تمام حقوقي كه براي بشر به رسميت مي شناسيد، حق مطلق نيست بلكه حق مقيد است. انسان موحد نمي تواند اين نظريه را در نظرات سياسي خود، ناديده بگيرد. متفكر ديني نمي تواند، تعريفي از مردم سالاري و دموكراسي ارائه دهد كه با مبادي و ارزش ها و احكام ديني او در تضاد باشد. لذا يا بايد در دين تغييراتي ايجاد كند، تا دين او با مبادي و غايات و ارزش ها و احكام دموكراسي لائيك سازگار شود كه در اين صورت متفكر ديني نيست، بلكه متفكر دموكرات است و يا بايد از خير اين تطبيق بگذرد. راه ديگري وجود ندارد. اين كه تعريفي از دين ارائه دهيم كه با دموكراسي سازگار باشد و تعريفي از دموكراسي بدهيم كه با دين بسازد؛ نه مهم است و نه مفيد. همانگونه كه دموكراسي، تعريف واحدي ندارد، ما نيز به دموكرات هاي دنيا تعهدي نداديم كه دين را مطابق خواست آنها تعريف كنيم. تعهد ما در برابر حقيقت و فضيلت و منطق است.
دين دموكراتيك و دموكراسي ديني دو قرائت متفاوت از مردم سالاري ديني است. بعضي ها اعتبار دين را مشروط به دموكراسي مي دانند و عده اي بالعكس. نظريه پرداز مسلمان مجاز نيست كه، بخشي از اعتبار دين را به دموكراسي و قسمتي از اعتبار دموكراسي را به دين، محدود نمايد. نظريه پرداز مسلمان بر سر يك دو راهي قرار مي گيرد و نمي تواند در دو مسير حركت كند. لذا بايد بين دموكراسي و دين، هركدام را كه در مرتبه بالاتري مي داند، انتخاب نمايد. شما كدام را اصل و ارزش مي دانيد و كدام را فرع و روش؟ كدام را مضمون و محتوا مي دانيد و كدام را فرم و ظرف؟ در جست و جوي دين دموكراتيك هستيد يا دموكراسي ديني؟ آيا دين را به حسب دموكراسي ميتراشيد و قالبگيري مي كنيد يا دموكراسي را ظرف و محمل و ابزاري در خدمت احكام و اهداف دين و عدالت ديني قرار ميدهيد؟ آيا مشروعيت آراي مردم را به دين و شريعت خدا مستند ميكنيد يا مشروعيت دين را به آراي بشر مشروط ميكنيد؟! آن نوع از مردم سالاري ديني كه اين ابهامات از آن رفع شده باشد، مورد قبول و تائيد ماست.
دين يعني اطاعت از خدا و شريعت او، دموكراسي يعني حق قانون گذاري مطلق انسان. اين دو تفكر با يكديگر در تضاد هستند. دموكراسي، به مفهوم نفي ولايت است. دموكراسي لائيك هم نفي ولايت شاه ظالم است و هم نفي ولايت ولي عادل. مفاهيمي مثل اتوريته، ولايت و اطاعت با مباني دموكراسي ديني سازگار نيست، مگر اينكه تحت امر دموكراسي باشند.
منبع: باشگاه انديشه
«اخلاق مسيحي» بزرگترين مشكل «نظريه تكامل» بود
دكترميانداري، استاد فلسفه و فلسفه علم در موسسه حكمت و فلسفه ايران، در سخنراني خود در دانشگاه علامه طباطبايي گفت: يكي از مباحث مطرح در زيست شناسي، نظريه تكامل داروين است. پيرامون اين مسئله و تأثير آن در دين پژوهي مباحثي در ايران مطرح شد.
يكي از بحثهايي كه نظريه تكامل را با مباحث فلسفي مرتبط ميكند، بحث از فلسفه اخلاق است. در اين ارتباط ميتوان هم از جهت لوازم منطقي نظريه تكامل براي فلسفه اخلاق و هم پيرامون مباحث معرفت شناسي بين اين دو سخن گفت.
وي افزود: سه نوع مطالعه در مورد اخلاق ميتوان انجام داد:
۱. تحقيقات علمي پيرامون اخلاق مثلاً با استفاده از جامعهشناسي، مردمشناسي و غيره به مطالعه اخلاق ميپردازند. دراين نوع مطالعه، در مورد اخلاق تحقيق علمي ميكنند. مثلا اخلاق را از نگاه زيست شناسانه مورد تحقيق قرار ميدهند
۲. علم اخلاق: در اين علم به دنبال خوب و بد رفتارها و فضايل و رذايل هستيم. گاهي گرايش فلسفي به آن وجود دارد. مثلا با گرايش فلسفي به دنبال تعيين خوب و بد بودن اعمال هستيم.
۳. فلسفه اخلاق: در اين مورد ما درباره اخلاق، بحث فلسفي ميكنيم؛ اين نوع مطالعه، مطالعهاي از نوع فلسفه دين، فلسفه هنر و امثال آنهاست. در اينجا نميگوييم چه كاري خوب و چه كاري بد است. مثلا بحث ارتباط گزارههاي حقيقي و ارزشي از جمله اين مباحث است.
وقتي از ديدگاه نظريه تكامل ميخواهيم از اخلاق سخن بگوييم هر سه نوع اين مطالعات مطرح است. يعني در هر سه نوع اين مطالعات از منظر نظريه تكامل، هم كار علمي شده و هم نظريات نورماتيو داده شده است، و هم مباحث «meta ethices» مطرح شده است. البته كار در اين سه نوع مطالعه بايد با هم سازگار باشد؛ يعني فردي كه در هر سه نوع مطالعه، پيرامون ارتباط نظريه تكامل و اخلاق، تحقيق ميكند ميبايد آنها را به گونهاي مطرح كند كه با همديگر سازگار باشند.
دكتر ميانداري افزود: نظريه تكامل، جزييات بسياري دارد و خيلي از آنها بر اثر كشفيات باطل شده است ولي دو جزء اساسي نظريه داروين همچنان باقي است:
۱. نظريه نياي مشترك: تمام جانداران به يك جاندار واحد باز ميگردند و آن جاندار يك جاندار تك سلولي بوده است و هسته هم نداشته است و سپس بر اثر تحولاتي در آن اين موجودات گوناگون در زمين به وجود آمده است. با اين مبنا انسان نه تنها با ميمون، بلكه با كرمها و حشرات نيز همخانواده است. اين را ميگويند نظريه نياي مشترك.
۲. نظريه اي كه از مكانيسم اين تحولات بحث مي كند؛ يعني اينكه چطور و چگونه به وسيله آن تك سلولي اين همه تحولات به وجود آمده است. داروين بر «انتخاب طبيعي» تأكيد ميكرد و البته قبل از داروين نظريات ديگري مطرح بوده است.
حسن ميانداري در مورد چگونگي پيداش نظريه تكامل گفت: در سال ۱۸۳۱ تا سال ۱۸۳۶ داروين با كشتي «بيگل» عازم سفري تحقيقاتي شد. داروين به عنوان زيست شناس وارد اين كشتي شد و وظيفه داشت شواهد زيست گياهي را جمع آوري كند تا كارهاي پژوهشي روي آن انجام شود. در برخي موارد داورين به شواهدي برميخورد كه با آن نظريه معهود مشكل داشت.
مثلاً داروين به برخي انسانها برميخورد كه اعمالي انجام ميدادند كه باعث ميشد از خود بپرسد «آيا اينها از حيوانات پستتر نيستند؟»
در واقع تبيين اخلاق معضل اساسي داروين در طرح نظريهاش بود. براساس تعاليم دين مسيحي، خدا روح خود را برانسان دميده و انسان را به صورت خود آفريده است و يكي از تفاوتهاي آدمي با ساير جانوران، اخلاق انسان است و منشأ آن هم روح خدايي است؛ يعني منشاء انتخابات اخلاقي انسان روح خدايي اوست چرا كه بسياري از اين انتخابات نفعي براي بقاي انسان ندارد.
محمدنصيري:
يكتاپرستي اصليترين محور همانديشي اديان ابراهيمي
ايكنا، گروه انديشه: رويكرد قرآن و اسلام به پيامبرانِ اديان آسماني، مثبت است؛ قرآن هيچگاه نسبت به پيامبران اديان الهي و ابراهيمي خصوصاً حضرت مسيح(ع) نگاه سلبي ندارد چرا كه تمامي اين پيامبران خاستگاه و رسالت الهي دارند و همواره از سوي خداوند پيامآور بشارت و انذار هستند، همان هدفي كه تمامي رسولان براي آن آمدهاند.
در سالروز تولد حضرت مسيح(ع) «دكتر محمد نصيري»، عضو هيأت علمي مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، با بيان اين مطلب، يادآوري سيره پيامبران در قرآن را نشان از حجيت اين پيامبران دانست و تأكيد كرد: اينكه در قرآن همواره به زندگي پيامبران خصوصاً حضرت مسيح(ع) و مادر وي حضرت مريم(س) به منزله يك الگو استناد شده است، نشان اين است كه پيامبران در نگاه قرآن و صاحب قرآن و اهل قرآن از جايگاهي ويژه برخوردارند.
وي در ادامه افزود: مسلمانان بايد در زمينه شناخت مسيحيت و ارتباط آن با اسلام، كوشا باشند تا نسبت به اين دين بزرگ الهي در جامعه معرفتي حاصل شود، چرا كه درك ما از دين مسيح به مثابه يك دين بزرگ ابراهيمي بسيار كم است در حالي كه مسيحيت مانند اسلام ديني الهي است.
وي اهداف مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب را بررسي و پژوهش در اديان ابراهيمي خصوصاً دين مسيح دانست و يادآور شد: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب چند صباحي است كه به قصد معرفي و شناخت مسيحيت و آشنايي مردم با اين دين آسماني، به پژوهش، تأليف و ترجمه آثاري در زمينه دين مسيح پرداخته است چرا كه اگر ما اين دين آسماني را بفهميم، بهتر ميتوانيم با آن ارتباط برقرار كنيم و حرف يكديگر را بفهميم و به تعاملي منطقي دست يابيم.
نويسنده كتاب تاريخ تحليلي صدر اسلام، در پايان به آيه «يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئاً و لايتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون الله... » اشاره و اظهار كرد: در آيات فراواني به كرات از اديان گوناگون ياد ميشود و اين اديان به رسميت شناخته ميشوند. قرآن ميفرمايد: بياييد بين اهداف و آرمانهاي مشترك خويش به اجماع برسيم. در همين راستا قرآن با اهل كتاب خصوصاً يهود و نصاري به گفت و گو ميپردازد و بهترين و مهمترين موضوع كه ميتواند محور همه گفتگوها و همانديشيها قرار گيرد موضوع توحيد و يكتاپرستي است. به نظر ميرسد اگر ما با همان نگاه قرآن با ديگر اديان مواجه شويم، در تعامل با اديان و اهل كتاب مشكلي نخواهيم داشت.